مهاجران

نگاهی به «مردن در آب مطهر»؛ بی‌توجهی به عناصرِ داستان

  • نویسنده : حسین جوانی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 395

هر فیلمنامه‌ای شامل عناصری نظیر داستان، سکانس‌ها، پرده‌ها، مکان‌ها و است. داستان هر فیلمنامه‌ای نیز با استفاده از عناصری همچون موضوع، پیرنگ، شخصیت‌ها، گفت‌وگوها، کشمکش، درون‌مایه، روایت و زاویهدید شکل می‌گیرد. در ابتدا موضوعی وجود دارد که داستان قرار است به آن بپردازد (مثلاً جنایت)، سپس پیرنگی که ماجراها را پیش می‌برد (مثلاً مردی همسرش را می‌کُشد، ولی به دست پلیس دستگیر می‌شود و به سزای اعمالش می‌رسد). این پیرنگ از طریق تعریفی که از شخصیت‌ها صورت گرفته، منطقی داستانی به خود می‌گیرد (مثلاً پاسخ دادن به این سؤال که چرا مرد به این نتیجه رسیده که باید زنش را بکُشد). کشمکشِ میان شخصیت‌ها از طریق دیالوگ‌ها و موقعیت‌ها نمودی عینی می‌یابد و شکل روایت و زاویه‌دید داستان (مثل این‌که ماجرا را از زاویه‌دید پلیس ببینیم یا جانی) به مخاطب برای درک درون‌مایه یاری می‌رساند (مثلاً مکافات عمل در همین دنیاست و...). هر چند در بسیاری از مواقع جزئیات ساخت یک داستان با درون‌مایه رفع و رجوع می‌شوند و صرفِ پرداخت به موضوعی خاص برای بسیاری مساویِ عدم نیاز به پرداخت صحیح عناصر داستان است، اما بی‌توجهی به هر یک از این عناصر موجب می‌گردد فیلمنامه‌ نهایی از انسجام کافی برخوردار نباشد؛ پیرنگ به‌روشنی مطرح نشود، رفتار شخصیت‌ها شکل منطقی به خود نگیرد، روایت مسیر درستی نداشته باشد و در انتها درون‌مایه‌ای به بیننده منتقل شود که منظور اصلی نویسنده فیلمنامه و کارگردان فیلم نیست.

مشکل اصلیِ مردن در آب مطهر بی‌توجهی به عناصر داستان است. وقتی داستان به شکلی معقول پرداخت نشده باشد، شخصیت‌ها و رفتار آن‌ها قابل درک نیست، کشمکش میان آن‌ها برای بیننده جذابیتی ندارد و درون‌مایه‌ فیلم نیز به نقض غرض تبدیل می‌شود. درنتیجه اکثر بینندگان به جای آن‌که به داستان فیلم توجه کنند، به برداشتی شخصی از فیلم می‌پردازند که ناشی از روایت نادرستِ رنجی انسانی در موقعیتی ناشناخته برای مهاجران است.

 

داستان و پیرنگ

حامد (با بازیِ متین حیدرنیا) و رونا (با بازی صدف عسگری) به همراه چند مرد و زن افغان دیگر در صندوق تاریکِ یک اتوبوس در حال حرکت نشسته‌اند و از میان صحبت‌های آن‌ها این‌طور به نظر می‌رسد که از افغانستان آمده و در مسیر رسیدن به تهران هستند. از طریق دیالوگ‌ها می‌توان دریافت رابطه‌ای عاطفی میانِ حامد و رونا شکل گرفته است. احساساتی که پس از پیاده شدن از اتوبوس نیز ادامه پیدا می‌کند و منجر به شکل‌گیری تعلق خاطر میان این دو می‌شود. مسیر حرکت حامد و رونا از این‌جا به بعد از هم جدا می‌شود و آن‌ها قرار می‌گذارند از طریق فضای مجازی دوباره یکدیگر را پیدا کنند. از این‌جا به بعد با سهراب (با بازی علی شادمان) آشنا می‌شویم که به دنبال حامد آمده  و او را با خود به خانه می‌برد تا مقدمات رفتن او به آلمان را فراهم کند.

بدین ترتیب به نظر می‌رسد پیرنگِ اصلیِ مردن در... با توجه به رفتار حامد شکل خواهد گرفت؛ پسری افغان قصد مهاجرت به آلمان را دارد. اما در میان راه با مشکلاتی مواجه می‌شود و در انتها...

مردن در... بخش اولِ پیرنگ را به‌سرعت برای بیننده جا می‌اندازد. اما بیننده از چرایی مسئله بی‌اطلاع است. پیش‌فرض این است که بیننده باید خودش بداند در افغانستان شرایط جنگی برقرار است، مردم افغانستان برای مهاجرت به اروپا راهی ایران می‌شوند و پس از آن به شکلی غیرقانونی از مرزها خارج شده و راهی کشوری اروپایی می‌شوند. از این‌رو شخصیتِ حامد پرداخت به‌خصوصی ندارد و از پیش‌فرضِ بیننده پیروی می‌کند. در واقع مهاجرتِ حامد هیچ توجیه داستانی ندارد و صرفاً بازتابی از ذهنیاتِ و داشته‌های ذهنی بیننده است. تقریباً هیچ اطلاعاتی از گذشته و روحیات حامد نداریم، در ادامه هم پیدا نمی‌کنیم، چراکه فیلم با رها کردنِ پیرنگ اصلی به سراغ پیرنگ فرعیِ زندگی سهراب و خواهرش، ستاره (با بازی ندا جبرائیلی)، می‌رود. ستاره به دلایل نامشخصی مریض است، اما قصد ازدواج دارد و حامد دربه‌در به دنبال کسب درآمد. نیمی از پرده اول، تمامی پرده دوم و نیمی از پرده سومِ مردن در آب مطهر به زندگی حامد و ستاره می‌پردازد. این‌که چطور با شرایط زندگی در ایران کنار آمده‌اند و ناامید از مهاجرت به اروپا با بیماری و سرخوردگی روزگار می‌گذرانند. درنتیجه در بیش از نیمی از فیلم، حامد تنها ناظرِ وقایع است. هیچ کنشی از او سر نمی‌زند و تنها شاهد رفتار دیگران است. به عبارت دیگر، در نیمی از فیلم کارکرد داستانیِ شخصیت حامد به کنار گذاشته می‌شود تا حضور او کارکردی بصری داشته باشد. آن هم در حدِ نشستن ترک موتورِ سهراب و مقداری جیغ و داد. 

حامد برای مهاجرت قانونی دو راه پیش رو دارد؛ یا مسیحی شود، یا اظهار کند که هم‌جنس‌گراست. هر دو راه‌کار با مخالفت شدید حامد روبه‌رو می‌شود. باز هم شاید با استفاده از پیش‌فرض‌ها قبول کنیم چرا حامد زیر بار تغییر دین نمی‌رود، اما دلیل داستانی قابل اتکایی برای این مسئله در اختیار بیننده قرار نمی‌گیرد. به جز یک بار که شاهد نماز خواندنِ حامد هستیم، دیگر نشانی از مسلمانی در رفتار و اعمال او نیست. جدای از این‌که دلیل اصلی مخالفت او مسائل دینی و اعتقادی نیست. او می‌ترسد از سوی هم‌وطنانش کافر شناخته شده و کشته شود. هم‌زمان با این کلنجارِ مثلا‌ً روحی مردن در آب مطهر پیرنگ فرعی را پیش می‌برد. ستاره در موقعیتی بی‌ربط به یاد مهاجرت خود می‌افتد و ماجرای مریض شدن را برای حامد تعریف می‌کند و سهرابِ تحقیرشده از فقر و شکست عشقی شیشه‌های عطرش را پس می‌گیرد. اگر فیلم پیرنگ اصلی را بر اساسِ رابطه حامد و رونا بنا نکرده بود، مردن در آب مطهر می‌توانست همین‌جا تمام شود؛ پسری برای مهاجرت به ایران می‌آید، اما در ایران با زندگی سهراب و ستاره روبه‌رو می‌شود. (یکی آن‌قدر مشکل دارد که توان مهاجرت ندارد و دیگری مهاجرت کرده، اما به دلیل تفاوت‌هایِ فرهنگی نتوانسته دوام بیاورد و به ایران برگشته.) پس تصمیم می‌گیرد...

مردن در... اما بعد از پرداختی طولانی به پیرنگ فرعی، دوباره به پیرنگ اصلی بازمی‌گردد؛ به یک‌باره سروکله رونا پیدا می‌شود، حامد هم (باز در سایه سهراب) پی‌گیر ماجرا می‌شود، اما نتیجه‌ای نمی‌گیرد و آماده سفر می‌شود. حامد که مطمئن شده سرنوشتی شوم در انتظار روناست، در لحظه آخر منصرف می‌شود و نزد پلیس می‌رود. در میزانسنی مضحک به ماجرای کشته شدن رونا پرداخته می‌شود و پلیس قضیه را درست به شکلی پی‌گیری می‌کند تا عنوان فیلم معنایی کنایی و مثلاً عمیق پیدا کند.   

آن‌چه در ذهن سازندگان فیلم بوده، با آن‌چه در انتهای کار در ذهن بیننده نقش می‌بندد، تفاوتی آشکار دارد. وقتی فیلم تمام می‌شود، متوجه می‌شویم برای آن‌که داستان شکلی منطقی به خود بگیرد، می‌بایست پیرنگ را این‌گونه تعریف کنیم؛ دختر و پسری افغان که به هم علاقه‌مند شده‌اند، قصد مهاجرت دارند، اما در ایران از هم جدا می‌شوند و در انتها به هم نمی‌رسند.

هر چند که در این حالت فیلمنامه شخصیت دختر را به طور کامل رها کرده، در پرداخت شخصیت پسر مسیری غیرمنطقی پیش گرفته و در انتها نیز تنها به نمایش به سرانجام نرسیدنِ رابطه دختر و پسر اکتفا می‌کند، نه آن‌چه واقعاً برای آن‌ها اتفاق خواهد افتاد. (جنازه دختر چه خواهد شد، یا پسر به افغانستان باز خواهد گشت یا نه؟)

از اینرو اگر بخواهیم پیرنگ مردن در آب مطهر را به شکل درست، یعنی آن‌چه از فیلم قابل برداشت است، نه آن‌چه در ذهن سازندگان بوده، تعریف کنیم، به این پیرنگ اصلی می‌رسیم: رونا قصد مهاجرت به اروپا را دارد، اما در ایران درگیر مافیای قاچاق انسان شده و کشته می‌شود. این تنها خط داستانی فیلم است که به شکل کامل (مقدمه، میانه و انتها) در بطن فیلمنامه وجود دارد، اما به شکل بصری در فیلم به آن پرداخته نشده است. مابقی خطوط داستانی یا اصلاً  شکل نمی‌گیرند، یا بدون منطق داستانی گسترش می‌یابند و بدون نمایش سرانجامشان رها می‌شوند.

 

موضوع

موضوع اصلی مردن در آب مطهر مهاجرت است. اما با پیشرفت داستان و شکل‌گیری خرده‌پیرنگ‌های فرعی موضوع مهاجرت رنگ می‌بازد و موضوعات جدیدی همچون موانع مهاجرت، پای‌بندی به اصول اخلاقی و فقر جای موضوع اصلی را می‌گیرند. درنتیجه این ابهام به وجود می‌آید که مردن در آب مطهر در پی بازنمایی محیطی است که حقِ زندگی آزاد را از افغان‌ها گرفته. در کشور خودشان که به دلیل جنگ نمی‌توانند زندگی کنند، در ایران در معرض خشونت و تلکه شدن هستند و فقط با این شرط می‌توانند راهی اروپا شوند که یا دینشان را عوض کنند، یا گرایش جنسی‌شان را. مردن در آب مطهر فقط به مقطعی از زندگی این آدم‌ها می‌پردازد که در ایران جریان دارد. از این‌رو ایرانی‌ها به آنتاگونیست داستان تبدیل شده‌اند. حامد از ترس هم‌وطنانش مسیحی نمی‌شود و رونا به دست برادران متعصبش کشته می‌شود، اما چون آن‌ها را نمی‌بینیم، حضور خوفناک آن‌ها را احساس نمی‌کنیم. در عوض شاهد موانعی مهاجرتی هستیم که ایرانی‌ها به وجود آورده‌اند و فقری که ناشی از زندگی غیرقانونی و عدم دسترسی به امکانات است؛ در کنار شخصیت‌های خلاف‌کار و قاچاقچی انسان که چشمشان به جیب و ناموس افغان‌هاست. درنتیجه موضوع اصلی فراموش شده و آن‌چه به چشم بیننده می‌آید، تقابل افغان‌های فیلم با ایرانی‌هاست. به همین دلیل هم هست که بسیاری مردن در آب مطهر را فیلمی غیرمنصفانه در مورد ایرانی‌ها قلمداد کرده‌اند و بر سازندگان خُرده گرفته‌اند. در این جریان نه می‌توان طرفدارِ بینندگان ایرانی بود و نه سازندگان فیلم، اما یک مسئله کاملاً روشن است. آن هم این‌که این سوءبرداشت یا انتقال بیش از حد یک زیرمتن نتیجه عدم تسلط سازندگان در طرح موضوع است. آن‌ها با تغییر دادنِ موضوع در طول فیلم زمینه را برای برداشت‌های متفاوت با آن‌چه می‌توان به‌سادگی از درون‌مایه فیلم استنباط کرد، فراهم کرده‌اند. برای سازندگان فرار کردن از شرایط سخت وطن و تن ندادن به اجبارهایی که شخصیت انسان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، همانند تطهیر شدن و پاک زیستن است، اما فیلمی که ساخته‌اند، ناتوان در انتقال این درون‌مایه، شخصیت‌های اصلی‌اش را انسان‌هایی منفعل به تصویر می‌کشد که دلیل شرایط سختی زندگی‌شان حضور در ایران است، نه فرهنگ و سنت‌هایی که هم‌چنان همراه آن‌هاست. مردن در آب مطهر قصد دارد نشان دهد جامعه سنتی افغانستان نسبت به جوانان (با گرایش‌های غیررسمی) و زنان سخت‌گیر است و برخوردی ظالمانه با آن‌ها دارد، اما نتیجه کار بیشتر شبیه این است که این سخت‌گیری و ظلم از معبرِ ایرانی‌ها صورت می‌گیرد نه هم‌وطنان شخصیت‌های فیلم. 

 

مسیر غلط

مردن در آب مطهر شخصیتی اشتباه را برای روایت داستان انتخاب کرده، پیرنگی پرداخت‌نشده را با زواید بسیار پیش می‌برد و با توهم قرار دادنِ موضوع به جای داستان نه‌تنها در حد یک گزارش تلویزیونی جلوه می‌کند، بلکه موجب ایجاد سوءتفاهم نزد بیننده ایرانی نیز می‌شود. بی‌توجهی به عناصر شکل‌دهنده داستان موجب گردیده فیلم در اکثر دقایق خود سردرگم باشد و با پیوند دادنِ موضوعات جدید به موضوع اصلی، زمان خود را طولانی کند.

انتخابِ پیرنگِ غلط، زاویه‌دید نامناسب، شخصیت‌هایِ منفعل، دیالوگ‌های شعاری، روایت متکی بر تصادف و کشمکش‌های ساختگی باعث شده مردن در آب مطهر ضربه اصلی را از فیلمنامه خود بخورد. حتی اگر تک‌تک خطوط داستانی و شخصیت‌های فیلم برگرفته از واقعیت باشند، وقتی از طریق داستانی قاعده‌مند به تصویر کشیده نشوند، ماهیتی سینمایی به خود نمی‌گیرند و دوباره زنده نمی‌شوند. به همین دلیل هم هست که کسی به حال شخصیت‌های فیلم دل نمی‌سوزاند، چون سازندگان فیلم پیش‌تر آن‌ها را در میان خطوط فیلمنامه کشته‌اند.

مرجع مقاله