یدو

  • نویسنده : مهین عباس‌زاده، مهدی جعفری
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 344

یدو

فیلمنامه‌نویسان: مهین عباس‌زاده، مهدی جعفری

برداشتی آزاد از داستان کوتاه «زخم شیر» نوشته صمد طاهری

کارگردان: مهدی جعفری

مدیر فیلم‌برداری: همایون پایور

تدوین: میثم مولایی

موسیقی: بامداد افشار

طراح صحنه و لباس: آیدین ظریف

عکاس: پویا شاه‌جهانی

تهیه‌کننده: محمدرضا مصباح

بازیگران: ستاره پسیانی، میلاد صویلاوی و اکبر اودود

سال ساخت: 1399

سال پخش: 1400

 

خلاصه داستان: دو ماه از محاصره شهر آبادان به دست نیروهای عراقی سپری شده و تقریباً اغلب ساکنان شهر به مهاجرت به دیگر شهرها روی آورده‌اند. در یکی از روزهایی که یدو (میلاد صویلاوی) و مسعود پسر همسایه مشغول گشت‌زنی درون شهر و شنا کردن در استخری هستند، بمباران موشکی عراقی‌ها شدت می‌گیرد و بسیاری دیگر را برای ترک شهر تحریک می‌کند. وقتی آن دو به خانه برمی‌گردند، متوجه می‌شوند خانواده مسعود در حال ترک شهر هستند. مسعود پیش از رفتن دوچرخه‌اش را به یدو قرض می‌دهد.

یدو پسر ارشد خانواده‌ای است که پدرش را از دست داده و همراه با مادرش (ستاره پسیانی)- که او را ننه صدا می‌زند- و خواهر و برادر کوچک‌ترش زندگی می‌کند. ننه نه‌تنها هیچ علاقه‌ای به ترک شهر ندارد، بلکه به دنبال هر بهانه‌ای برای ماندن است. او معتقد است در هر محله‌ این شهر لازم است تا چراغ یک خانه روشن باشد تا عراقی‌ها تصور نکنند تمامی مردم خانه و کاشانه خود را ترک کرده‌اند. یدو از این رفتار ننه نتیجه می‌گیرد آن‌ها ناتور محله شده‌اند.

ننه با پخت نان و شیر بز، شکم بچه‌هایش را در این ایام سیر نگه می‌دارد. اما بز باردار است و دیگر نمی‌توان شیر او را دوشید و از طرفی ذخیره آرد نیز به اتمام رسیده است. همین موضوع یدو و برادرش را به سراغ خانه‌های متروک همسایگان می‌کشاند تا از اقلام به‌جامانده در خانه همسایگان قرض بگیرند و روزگارشان را بگذرانند. چند ماه به این شکل سپری می‌شود تا این‌که در یکی از روزها، یدو و برادرش متوجه حضور گاوی شیرده می‌شوند و او را با خود به خانه می‌برند. ننه پس از دوشیدن شیر گاو او را رها می‌کند، اما روز بعد گاو قبلی همراه با دو گاو دیگر برای دوشیدن شیرهایشان به در خانه آن‌ها می‌آیند.

ننه شیر گاوها را می‌دوشد و پسرانش را راهی شهر می‌کند تا با فروش شیر، نان و حبوبات تهیه کنند. در همان روز، بازار زیر حملات موشکی عراقی‌ها قرار می‌گیرد و یدو شاهد عملیات خنثی‌ کردن یک خمپاره عمل نکرده روی سقف بازار می‌شود. او دوچرخه‌اش را به کامران- فردی که خمپاره را خنثی کرده- می‌دهد تا خودش را به پایگاه برساند. روز بعد به بهانه تحویل ‌گرفتن دوچرخه‌اش از کامران، وارد پایگاه می‌شود. کامران با او از تلاش افراد پشت جبهه سخن می‌گوید و در مورد استفاده از اسلحه نیز به او آموزش می‌دهد.

وقتی یدو برای ملاقات بعدی به پایگاه می‌رود، متوجه می‌شود کامران شهید شده است و اکنون بیش از پیش تلاش می‌کند مادرش را از شهر خارج کند. مادر هم‌چنان زیر بار نمی‌رود تا روزی که برای خواندن فاتحه به قبرستان آبادان رفته، با رگبار عراقیان به سمتشان پی می‌برد موضوع حصر بسیار جدی‌تر از چیزی است که گمان می‌برده و رضایت می‌دهد به ترک شهر. یدو که فرصت را مغتنم دیده، بدین منظور با راننده وانتی به نام نادرپلنگ (اکبر اودود) برای بردن اعضای خانواده به سمت لنج مسافربری توافق می‌کند تا در ازای تأمین بنزین آن‌ها را جابه‌جا کند. وقتی هنگام سوار شدن به لنج امکان بردن بز را ندارند، آن‌ها را کنار ساحل می‌گذارد و بعد از مطمئن شدن از حرکت لنج، یدوکه مشخصاً با نادرپلنگ تبانی کرده تا همان‌جا منتظر او بماند- خود را به درون رود می‌اندازد و به سمت ساحل شنا می‌کند تا به جمع آنانی بپیوندد که در نوجوانی از خاک و خانه‌شان دفاع کردند

مرجع مقاله