زخم جنگ بر پیکر یک آرزو

نقش داستانک‌ها در فیلمنامه‌ «اخبار جهان»

  • نویسنده : اردوان وزیری
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 365

پایان جنگ داخلی چهار ساله آمریکا در 1865 که منجر به پیروزی قوای شمال (ارتش ایالات متحده یا اتحادیه) و شکست 11 ایالت شورشی جنوبی (ایالات مؤتلفه یا کانفِدِرِیت) شد، پیامدهای سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده‌ای برای این کشور در پی داشت که از مهم‌ترین آن‌ها باید به لغو برده‌داری، حفظ تمامیت ارضی و آغاز عصر بازسازی، بلافاصله بعد از خاتمه جنگ اشاره کرد. پس از ترک مخاصمه بین ارتش‌های درگیر در جنگی که در کمتر از 100 سال از استقلال کشوری نوپا رخ داده بود، جمهوری‌خواهان افراطی ‌خواهان اضمحلال کامل ایالت‌های شورشی شدند، اما اندرو جانسون، رئیس‌جمهور وقت، با سیاست‌هایی که در پیش گرفت، زمینه و امکان بازگشت تدریجی ایالت‌های تجزیه‌طلب را فراهم کرد و از طریق بازسازی سیاسی- اقتصادی جنوب موجب احیای دوباره کشوری یک‌پارچه به نام ایالات متحده آمریکا شد. وقایعی که پس از اتمام جنگ و به‌خصوص اتفاقات و رویدادهایی که طی دوره 12 ساله بازسازی از 1865 تا 1877 رخ داد، ابعاد بسیار وسیع و گسترده‌ای داشت و به‌رغم خاتمه ظاهری نبرد و درگیری‌های مستقیم جنگی و تقابل نیروهای متخاصم به اَشکال متفاوت دیگری ادامه پیدا کرد که در یک تحلیل منطقی می‌توان آن‌ها را ادامه مسیری در نظر گرفت که از سال‌ها قبل آغاز شده بود. کوچ اجباری سرخ‌پوستان از سرزمین‌های آبا و اجدادی‌شان، کشتار فراقانونی سیاه‌پوستان و مهاجران به دست فرقه‌های نژادپرست افراطی مثل کوکلوکس‌کلان‌ها، برده‌داری پنهان، جست‌و‌جوی سرزمین‌های حاصل‌خیز مناسب برای کشاورزی، پایه‌گذاری نهادهای مدنی نوین و ساخت شهرهای مدرن تنها بخشی از این رویدادها محسوب می‌شوند. ژانر وسترن به مدد همین رویدادهای متنوع و با الهام از داستان‌ها و شخصیت‌های واقعی و تخیلی متولد شد و چندین دهه محبوب‌ترین گونه سینمایی بود. فرم هنری وسترن که تا قبل از تولد سینما در قالب ادبیات عامه‌پسند و پاورقی روزنامه‌ها در آمریکا وجود داشت، اصیل‌ترین شکل هنری زاده‌شده در این کشور به شمار می‌رود. با ظهور سینما وسترن در قالب تصویر سینمایی متجلی شد و با استفاده از ظرفیت‌های فوق‌العاده این رسانه مدرن تاریخی را که قبلاً به شکل کلمات چاپی روایت کرده بود، به صورت تصاویر متحرک به تماشاگران حیرت‌زده ارائه کرد. اهمیت این‌ گونه سینمایی را باید در نقل قولی از آندره بازن جست‌و‌جو کرد: «اگر سینما یعنی حرکت، پس وسترن عالی‌ترین مصداق سینما و مظهر و عصاره آن است.»

پٌل گرین‌گرس در فیلم اخبار جهان با الهام از تاریخ پرافت‌وخیز آمریکای نیمه دوم قرن نوزدهم و دوران پس از جنگ داخلی و در پس‌زمینه وقایعی که کشور را دو پاره کرده بود، یک وسترن کلاسیک تمام‌عیار خلق می‌کند، اما در عین حال با وارد کردن المان‌های سینمای جاده‌ای به داستان فیلم بٌعد متفاوت و تازه‌ای به اثر خود اضافه می‌کند. فیلمنامه که بر اساس رمانی به همین نام از نویسنده آمریکایی، پالت جایلز، نوشته شده، داستان یک کهنه‌سرباز به نام کاپیتان جفرسون کایل کید (با نقش‌آفرینی تام هنکس) را روایت می‌کند که برای امرار معاش شهر به شهر سفر می‌کند و با دریافت 10 سنت اخبار روزنامه‌ها را برای مردم می‌خواند. اما بعداً به نوعی مجبور می‌شود جوهانا، دختربچه‌ای‌ را که شش سال قبل به دست قبیله سرخ‌پوستان کییووا ربوده شده، به آخرین بازمانده‌‌های خانواده آلمانی مهاجرش برگرداند. فیلمنامه از ساختاری مبتنی بر داستانک‌ها و خرده‌روایت‌ها بهره می‌گیرد که با پیشرفت فیلم و ادامه سفر این دو شخصیت غریب و غریبه با هم در دل دشت‌ها و سرزمین‌های وسیع «آمریکای قدیم» که هر گوشه آن آبستن حوادث، رویدادها و شخصیت‌هایی است که درنهایت «آمریکای جدید» را شکل دادند، جنبه‌های مختلفی از کلیت داستان را برای بیننده آشکار می‌سازد. هر یک از این داستانک‌ها آغاز و انجام مشخصی دارند که پایان هر یک با چادر زدن و استراحت کاپیتان و جوهانا نقطه‌گذاری می‌شود و در عین این‌که قصه ظاهراً مستقلی را در ظرف زمانی معینی تعریف می‌کنند، در بطن داستان اصلی فیلم جای می‌گیرند و شاکله نهایی آن را شکل می‌دهند. نقطه شروع وقایع داستان سال 1870 یعنی پنج سال بعد از اتمام جنگ داخلی است. حادثه محرک فیلمنامه در جایی شکل می‌گیرد که کاپیتان بعد از سکانس افتتاحیه‌ که با نمایش زخم‌های او و خبرخوانی‌اش آغاز می‌شود، جوهانا را پیدا می‌کند و پس از این‌که متوجه می‌شود افسر مسئول امور سرخ‌پوستان تا سه ماه دیگر برنمی‌گردد، تصمیم می‌گیرد خودش او را به اعضای باقی‌مانده خانواده آلمانی‌اش برساند و از این‌جا به بعد است که بی‌درنگ وارد داستان اصلی فیلم می‌شویم. معرفی عناصر داستانی و آشنایی با دو شخصیت اصلی به شیوه‌‌ای موجز و مختصر انجام می‌‌پذیرد و اطلاعات لازم را برای دنبال کردن قصه فیلم در اختیار بیننده قرار می‌دهد. جنازه سیاه‌پوست لینچ‌شده و اعلامیه‌ای که روی آن نوشته شده «تگزاس مخالف است، این‌جا کشور سفیدپوستان است»، سوگند وفاداری کاپیتان کید که مجبور است همه جا همراه داشته باشد و به عنوان یکی از اعضای سابق ارتش شکست‌خورده جنوب در مواقع لزوم به سربازان ارتش پیروز شمال ارائه کند، مدرکی که وضعیت جوهانا، ‌دختربچه موبور وحشت‌زده را روشن می‌کند و ممنوعیت حمل سلاح کمری از سوی جنوبی‌ها تصویر روشنی از اوضاع و احوال و شرایطی که داستان فیلم بر بستر آن می‌گذرد، ارائه می‌کند. لوکیشن‌های  فیلم که در چشم‌اندازهای وسیع و با استفاده از لانگ‌شات و چند نمای هوایی موقعیت جغرافیایی وقایع داستان را نشان می‌دهند، در پیوند با شخصیت‌های متعددی که هر یک تحت تأثیر شرایط اجتماعی- سیاسی- مکانی، نقش مشخصی در فیلمنامه و جهان داستانی فیلم ایفا می‌کنند، بٌعد تازه‌ای به سفر دو شخصیت سرگردان و خانه‌به‌دوش فیلم می‌افزایند و تجربه جدیدی برایشان فراهم می‌سازد که به‌تدریج موجب نزدیکی بیشتر آن‌ها به هم می‌شود. ولی در عین حال از حد لازم فراتر نمی‌رود و فیلمنامه‌نویس با کنترلی که در نمایش این رابطه اِعمال می‌کند، آن را از درافتادن به ورطه سانتی‌مانتالیسم می‌رهاند.

دو کاراکتر اصلی فیلم مصایب و مشکلات هراس‌انگیزی را پشت سر گذاشته‌اند و گذشته خون‌بار و رعب‌انگیزی دارند. جوهانا در خردسالی شاهد کشته شدن والدین خود به دست سرخ‌پوستان بوده و پس از آن به‌اجبار شش سال در بین مردمانی غریبه زندگی کرده و با قتل عام خانواده دوم خود یک بار دیگر طعم تلخ آوار‌گی و بی‌پناهی را چشیده و به قول زن مهمان‌خانه‌دار دو بار یتیم شده است. کاپیتان نیز با زخم‌هایی مهلک که یادگار شرکت در جنگی مهیب هستند، در تمام طول فیلم سنگینی غمی پنهان و ناشناخته را حمل می‌کند که در ابتدا علت آن معلوم نیست، اما در انتهای فیلم مشخص می‌شود در زمان جنگ همسرش به دلیل بیماری وبا فوت کرده و به همین علت او رویای آرامشِ یک زندگی عادی را برای همیشه از دست داده است. زخم‌های روی بدن او از یک سو نشانه اندوهی شخصی و دائمی و از سوی دیگر، آسیب‌هایی که جنگ بر پیکره یک ملت وارد کرده است، به شمار می‌روند. کاپیتان و جوهانا نمادی از جسم دو پاره ملتی هستند که اگر بتوانند به آرامش برسند و همراه هم پیش بروند، مردمی که به ‌واسطه جنگ از هم جدا افتاده‌اند نیز موفق به اتحاد دوباره خواهند شد. به همین علت است که در پایان فیلم زمانی که کاپیتان برمی‌گردد تا جوهانا را با خود ببرد، به جای عبارت you belong to me که به معنای تو به من تعلق داری است، از جمله you belong with me استفاده می‌کند که در زبان انگلیسی به همراه و کنار هم بودن اشاره دارد. کاری که کاپیتان کید به عنوان یک خبرخوان دوره‌گرد انجام می‌دهد، کاراکتری متمایز و منحصر‌به‌فرد از او می‌سازد و نوعی متانت و انسانیت و خون‌گرمی به شخصیت او اضافه می‌کند که در مواجهه او با دیگران و خصوصأ در رفتار پدرانه‌‌اش با جوهانا کاملأ مشهود است. اما در عین حال زمانی که مجبور به مقابله و نبرد می‌شود، تجربه جنگی‌اش به مدد او می‌آید و در دفاع از خود و دختربچه همراهش از هیچ کاری فروگذار نمی‌کند. او یک آگاهی‌بخش و یک داستان‌‌گوی ماهر است که منزل به منزل سفر می‌کند تا مردم را از بند نادانی و ناآگاهی رها سازد تا شاید از این رهگذر اِشراف بیشتری بر سرنوشت خود پیدا کنند. نقطه اوج این رویکرد زمانی رخ می‌دهد که کاپیتان و جوهانا به ایرَث‌کانتی می‌رسند و با آقای فارلی و دار و دسته او که به کار سلاخی بوفالوها مشغول‌اند، آشنا می‌شوند. وقتی فارلی کاپیتان را مجبور می‌کند اخبار جعلی (فیک نیوز) مندرج در ژورنال خبری ایرث‌کانتی را بخواند که مفاد آن شرح اقدامات فارلی در کشتار بوفالوها و سرخ‌پوست‌هاست، او از این کار سر باز می‌زند و به جای آن خبر مربوط به فرو ریختن معدن زغال‌سنگ در یکی از شهرهای ایالت‌های شمالی را قرائت می‌کند که این خبر/ داستان مورد توجه کارگران قرار می‌گیرد و درنهایت به شورش آن‌ها و کشته شدن فارلی به دست جوهانا و فرار دو شخصیت اصلی به همراه پسر جوان و آغاز داستانکی دیگر می‌انجامد.

این سکانس اشاره کاملاً مستقیمی به سیاست‌های دولت‌مردان دوران معاصر دارد که برای حفظ قدرت خود از هیچ عملی، حتی جعل اخبار روی‌گردان نیستند. نکته بسیار جالب توجه این‌که فارلی برای توجیه اعمال ظالمانه خود و بهره‌کشی ناعادلانه از کارگران در صحنه‌ای با میزانسنی گویا و مؤثر درحالی‌که اسلحه‌اش را به سمت کاپیتان گرفته، سخنانی بر زبان می‌آورد که برای مردمی که در آغاز دهه سوم قرن بیست‌و‌یکم زندگی می‌کنند، بسیار آشنا و عملاً حیرت‌انگیز به نظر می‌رسد.

فارلی: نباید اون رو می‌خوندی کاپیتان.

کاپیتان: من فقط به مردم حق انتخاب دادم آقای فارلی.

فارلی (ژورنال را جلوی پای کاپیتان می‌اندازد): خب، می‌تونی الان بخونی.

 فارلی (بعد از خودداری کاپیتان از خواندن): تو حتی روحت هم خبر نداره که این‌جا با چه چیزهایی طرفیم؛ مکزیکی‌ها، ‌سیاه‌پوست‌ها، سرخ‌پوست‌ها. اگه یه ذره بهشون راه بدیم، میان گلوت رو تا شکاف پشتت جر می‌دن.

کاپیتان: جنگ تموم شده آقای فارلی، دیگه باید دست از جنگیدن برداریم.

فارلی: همین کارو می‌کنیم، تا وقتی فقط خودمون باشیم!

مرجع مقاله