شبی در میامی برداشتی است از یک دیدار واقعی بین چهار اسطوره در 1964. در 24 فوریه همان سال، محمدعلی به همراه جیم براون، سم کوک و مالکوم ایکس چند ساعت پس از اینکه این بوکسور جایگاه اولین قهرمانی سنگین وزنِ جهان را کسب کرد، دور هم جمع شدند. اگرچه در واقعیت مانند آنچه در فیلم نشان داده میشود، این دوستان فقط با هم بستنی خوردند، اما از زاویهای دیگر که این فیلم به آن شب پرداخته، آنها علاوه بر این، موسیقی گوش کردند و با جدیت درباره نقش خود در اهداف جنبش حقوق مدنی بحث کردند. این درام در اتاق ساده و کوچک مالکوم در همپتون، متلی در میامی که مهمانان سیاهپوست در آن رفتوآمد میکردند، به شکل تحسینآمیزی تصویر هر یک از این مردان را به نمایش میکشد. برههای از زندگیشان که هرکدام با تغییرات بزرگی در زندگی حرفهای خود و آگاهی سیاسیشان مواجه شدهاند؛ مالکوم در آستانه ترک «ملت اسلام» است که به عنوان کاریزماتیک رهبر این حزب شناخته میشود و اخیراً کاسیاس کلی 22 ساله را به عضویت آن درآورده است. کاسیاس کلی که قصد دارد اتحاد خود را با «ملت اسلام» و تغییر نام خود را به محمدعلی صبح روز بعد اعلام کند. جیم براون ورزشکار آمریکایی که میان رویایش برای جلوی دوربین رفتن به عنوان بازیگر و فوتبال بازی کردن در تیمهای محبوبش در کشمکش است و سم کوک خواننده مستقل، که به یکی از معدود سیاهپوستان آمریکایی تبدیل شده است که دارای صفحه ضبطشده با دهها آهنگ برتر است. این فیلم حول محور ماجراهای آن شب میان این چهار دوست میچرخد. در زندگی واقعی فاجعههای بعد از آن شب بهسرعت اتفاق افتاد. در ماه دسامبر سم کوک در اتاق هتلی در لسآنجلس کشته شد. چند ماه بعد مالکوم ترور شد و در سال 1967 محمدعلی به دلیل امتناع در جنگ ویتنام به پنج سال زندان محکوم و از حضور در رقابتهای بوکس محروم شد. فیلمنامه شبی در میامی را کمپ پاور بر اساس نمایشنامهای که خودش در 2013 نوشت و به صحنه برد، به نگارش درآورده است. این فیلم که حاصل تلاش تقدیرآمیز کمپ پاور و رجینا کینگ است، جنبههای انسانی این مشاهیر مقدس و تکریمشده را به نمایش میگذارد. با پاور و کینگ درباره پروسه ساخت فیلم و چگونگی به تصویر کشیدن این مردان اسطورهای به گفتوگو نشستیم.
رجینا! همیشه هیاهوی زیادی برای کارگردانی اولین فیلم وجود دارد. چون فقط یک بار میتوانید آن را بسازید. این مسئله اصلاً برای شما حساسیت ایجاد میکرد؟ و از کجا میدانستید که این فیلمنامه برای فیلم اولتان کارساز خواهد بود؟
رجینا کینگ: همه باید اولین کار خود را داشته باشند. فرقی نمیکند چه حرفهای داشته باشید، بالاخره باید اولین کار خودتان را ارائه دهید. بنابراین فکر نمیکنم خیلی به این موضوع اهمیت میدادم که چون این اولین بار است، باید حتماً درست انجامش دهم. من همیشه به این فکر میکردم که داستانهایی هستند که دوست دارم روزی بتوانم از آنها فیلم بسازم. یکی از اینها داستانهای عاشقانه بود و یکی دیگر داستانهای واقعی و برشی از یک مقطع تاریخی. و همانطور که به عوامل فیلمم گفتم، نمایشنامه جذاب کمپ پاور سر راه من قرار گرفت و من به عنوان یک مخاطب با آن مواجه شدم و چون من یکی از مخاطبان بودم، ارزش این موهبت را درک کردم. بعد از آن شک نداشتم که میخواستم بخشی از آن باشم. میدانستم که باید این کار را به ثمر برسانم.
پس همان موقع جذب این داستان شدید؟
کینگ: بله، در 2019 که نمایشنامه را خواندم. درست بلافاصله بعد از آن بود که فیلمنامه را هم خواندم. اما اهمیت این موضوع به اندازه تاریخ حضور ما سیاهپوستان در آمریکا قدمت دارد. به نظرم آمد که فیلمنامه و کلمات کمپ پاور نامه عاشقانهای به تجربه زیستی مردان سیاهپوست است. همان موقع به عنوان یک مخاطب احساس کردم ما همیشه این فرصت را پیدا نمیکنیم که این مردان را همانطور که در زندگی واقعی بودند، ببینیم.
کمپ! مکالمات اولیهای که شما دو نفر برای ساخت این فیلم انجام دادید، چه بود؟ جنبههایی در فیلمنامه که نگاهتان با هم همپوشانی داشته باشد، یا مواردی که منجر به بحث سازنده بین شما دو نفر شود؟
پاور کمپ: من حتی اسمش را بحث نمیگذارم. چیزی که در اول ماجرا برای من خیلی خوشایند بود، این بود که رجینا نهتنها با فیلمنامه ارتباط برقرار کرده بود، بلکه قبل از اینکه اولین گفتوگوها را داشته باشیم، نمایشنامه را هم خوانده بود. بنابراین او بلافاصله تفاوتهای بین نمایشنامه و فیلمنامه را متذکر شد و اولین چیزی که گفت، این بود: «من میخواهم بیشتر نمایشنامه را در فیلمم پیاده کنم تا فیلمنامه. چون فیلمنامه کاملاً با نمایشنامه متفاوت است و بخشهای زیادی در آن وجود دارد که من احتمالاً باید حذف کنم.» اولین مکالمه ما فقط همین بود. این فقط یک گفتوگوی خوب با کسی که شما را با حرفهایی مثل این تحت تأثیر قرار میدهد، بود. در واقع همان چیزی که همیشه امیدوارید اتفاق بیفتد. اما عموماً وقتی صحبت از این پروژههای جدید میشود، بهندرت پیش میآید. بنابراین این موضوع بهتنهایی من را هیجانزده کرد. یک بحث خیلی خوب در مورد جهان داستان و این شخصیتها داشتیم، و در کنار این دیدن اینکه او کاری را به ثمر خواهد نشاند که من همیشه میخواستم انجام بدهم، برایم خوشایند بود. به نظرم نحوه کارش خیلی جسورانه آمد. همانطور که میدانید، من قبلاً روزنامهنگار بودم، اما واقعاً مجذوب این شدم که چگونه رجینا میتواند خیلی زود مانند شبکه بانوانش کارهای مربوط به فیلمسازی را پیگیری کند و با دیگران مصاحبه بگیرد. روزی که او با من تماس گرفت و گفت که «من با سفیر شباز صحبت کردم. بزرگترین دختر مالکوم و او این داستان را در مورد اینکه پدرش چگونه پیامهایش را در میان کتابها پنهان میکرد، به من گفت»، واقعاً تحسینش کردم و سریع گفتم: «باید حتماً این را در فیلم پیاده کنیم.» و او گفت: «بله. دقیقا!» رجینا در واقع موفق شده بود با زنانِ دنیای این مردان فقط در یک مکالمه کوتاه با آنها به عنوان دختر یا اعضای خانواده ارتباط برقرار کند و اطلاعاتی را کسب کند که من در پی سالها و سالها تحقیق نتوانستم به دست بیاورم. نمیدانم چطور بگویم. گویی یک حس کاملاً سمپاتیک بین او و این زنان وجود داشت و او را وادار به این کار کرد. چون این قصه درباره مردان سیاهپوست است، اما نقطه کور فیلمنامه من تصویرِ شمایل این مردان در چشم زنان سیاهپوست بود. بنابراین من واقعاً خوششانس بودم، چون تعامل با رجینا واقعاً چیزی به من و ایدههایم اضافه کرد که نقطه ضعف فیلمنامه من بود. عملاً هیچ بحث و اختلاف دیدگاهی بین ما وجود نداشت.
کینگ: دقیقاً. با توجه به صحبتهای کمپ هرگز لحظهای پیش نیامد که در مورد داستانی که قصد داریم تعریف کنیم اختلاف نظر داشته باشیم. من بلافاصله با خواندن نمایشنامه به این موضوع پی بردم که از طریق حضور و ارائه این مردان نمادین، کمپ در واقع داستانی در مورد خودش، در مورد زیست همه مردان- بهویژه مردان سیاهپوست- در زندگی امروزمان میگفت که میدانیم زیرلایههای فرهنگی و اجتماعی زندگی آنها بسیار عمیقتر از چیزی است که بیشتر اوقات در فیلمها میبینیم. درونمایه این فیلم بر مبنای مؤلفههای انسانی شخصیتِ این مردان شکل گرفته، با اینکه آنها شمایلی نمادین دارند که تقریباً به نوعی خدایان مدرن تلقی میشوند. من تصور میکنم تصویرسازی آنها در هر رسانهای با نوعی ارعاب همراه است.
همانطور که اشاره کردید، این مردان در دهه 1960 شخصیتهایی بهشدت نمادین بودند. چگونه تعادل را در ارائه آنها روی صفحه نمایش حفظ کردید، بدون اینکه نوعی فیلم زندگینامهای به نظر برسد؟
کینگ: فیلمنامه کمپ شرح همه جنبههای زندگی این آدمها نیست. برای این کار باید یک مینیسریال را در نظر گرفت. چون زندگی این مردان پر از مخاطرات و وقایع بیشمار است. شبی در میامی یک فیلمِ بهاصطلاح از گهواره تا گور درباره این شخصیتها نیست. هدف این بود که آن جنبهای از زندگی این آدمها را نشان دهیم که فرصتی برای دیدن آن پیدا نکردهایم. چون ما تمایل داریم جوری با آنها مواجه شویم که گویی آنها تقریباً خداگونه هستند. درحالیکه اگرچه این مردان زندگی پرافتخاری داشتند، اما همان نوع خشمها و دغدغههایی را داشتند که پدرم، عموهای من و دوستانم دارند. ولی ما اغلب فرصتی برای نشان دادن آسیبپذیر بودن این مردان سیاهپوست و نوع بشر بودن آنها پیدا نمیکنیم. بدون آسیبپذیری نمیتوانید قدرت واقعی داشته باشید.
کمپ! شما به معنای واقعی کلمه حرف در دهان این مشاهیر میگذارید. پس مسئول اصلی ثبت شخصیت این آدمها روی صفحه نمایش هستید. چگونه موفق شدید سنگینی بار این مسئولیت را به دوش بکشید و از عهده آن بربیایید؟
پاور: وقتی اولین بار نسخه نمایشی این داستان را مینوشتم، اوقات زیادی را صرف چگونه نادیده گرفتن شمایل اساطیری آنها کردم. نکته جالب و متناقضنما این بود که این نمایشنامه قرار نبود داستانی درباره اسطوره بودن هیچیک از این مردان باشد. فیلم هم همینطور. این فیلم در مورد انسان بودن این مردان است، با همه ضعفها و کاستیها. من فکرهایی در سرم داشتم که ممکن است برای برخی بیارتباط به نظر برسد، اما این دیدگاه من است؛ این موضوع به نوعی به همان مطالعهای برمیگردد که نشان میدهد وقتی در آمریکا ما سیاهپوستان به بیمارستان میرویم، داروی بیهوشی کمتری نسبت به سفیدپوستان دریافت میکنیم، چراکه این باور وجود دارد که تحمل بیشتری نسبت به درد داریم. درنتیجه وقتی به آمارهای بیمارستانها نگاه میکنیم که در آن زنان سیاهپوست مرگومیر بیشتری دارند، یا وقتی مشکلات مربوط به آنها را گزارش میدهند، واقعاً رنج میبریم. آنها چندان جدی گرفته نمیشوند. شاید فکر کنید ربطی میان اینها نباشد، اما یکی از عواقب و معضلات این تفکر، خداگونه یا غیربشری دیدن کسی، این است که ناخودآگاه این آدمها را به ابرقهرمان و فرابشر تبدیل میکند. فقط یک مرز باریک میان ابرانسان و غیرانسان وجود دارد. ما همیشه پیش خودمان میگوییم ما برای یک سیاهپوست آمریکایی بودن باید خیلی قوی باشیم، یا نیروی فوق بشری داشته باشیم. اما گاهی اوقات میتوانیم این طرز فکر را به نقطهای برسانیم که مردم نوع بشر بودن ما را فراموش میکنند و اینکه ما هم احساساتی داریم و رنج و درد را میفهمیم. وقتی روی نمایش کار میکردم، اولین گروه بازیگران را به خاطر میآورم که با من، به عنوان نمایشنامهنویس، سؤالهایی را مطرح میکردند. مثلاً اینکه «کمپ، هیچکس هیچوقت باور نمیکند که محمدعلی حتی لحظهای تردید داشته باشد، یا تصور کند که قرار نیست در هر مبارزهای پیروز شود.» و من جواب میدادم: «آیا واقعاً این تفکر را باور دارید؟ این چیزی که توصیف میکنید، یک انسان نیست، فوق بشر است! شما انگار دارید از یک ربات حرف میزنید. سعی دارید به من بگویید یک جوان 22 ساله در این صحنه، باید این نکته را به مخاطب القا کند که او هیچوقت شک نکرده است؟» من در طول نوشتن فیلمنامه مدام به خودم متذکر میشدم که ممکن است کمی زیادهروی کرده باشم، چون فکر میکردم به هر طریقی باید آسیبپذیر بودن این آدمها را نشان دهم. و درنهایت هم همه آن آسیبپذیری که ما در فیلم نشان میدهیم، فقط بخشی از آن است. نشان دادن مالکوم در حال صحبت با دخترش، نشان دادن اینکه همه این نژادپرستیها در کمترین اندازه هم جیم را تحت تأثیر قرار میدهد و نشان دادن اینکه محمدعلی فقط کمی شک دارد که پیروز مسابقات باشد.
کینگ: نکته خوب در مورد کل این فرایند این بود که کمپ همه کارها را قبلاً انجام داده بود. من میدانم که او درباره این موضوع متواضعانه برخورد میکند، ولی او واقعاً همه کار را انجام داده بود. بنابراین او به نوعی ستاره راهنمای ما بود و جاهایی از فیلمنامه که من در مورد آن اطمینان خاطر نداشتم، یا احساس میکردم نیاز به شفافیت بیشتری است، یا ایدهای باید به سمت و سویی دیگر برود، به او میگفتم: «فکر میکنی من واقعاً ارزیابی درستی انجام دادم؟» و میخواستم که او مسیر درست را به من نشان دهد. ما چنین فضای عالی و مطمئنی در همکاریمان داشتیم و فکر میکنم حرف زدن من با پاور در مورد چگونه نشان دادن این شخصیتها واقعاً نجاتبخش و راهنما بود. معتقدم که ستاره اصلی فیلم و در واقع فیلمنامه «دیالوگ»ها بود. درحالیکه اساس این داستان فقط یک تصور و فرض بود از آنچه میتوانست در یک شب اتفاق بیفتد، اما کاملاً واقعی به نظر میرسید. من واقعاً باور نمیکنم کمپ در آن شب فالگوش نایستاده باشد! به همین دلیل چیزی که بعد از داشتن این دیالوگهای پر از کشمکش و این کلمات جذاب، بسیار مهم بود، پیدا کردن بازیگران درست برای تجسم این مردان و سرشت وجودی آنها به روشی بود که کمپ قبلاً آغاز کرده بود.
من واقعاً متعجب شدم از اینکه فیلم تا این اندازه اختلاف بین مالکوم ایکس و سم کوک را نشان میدهد. چون در واقع آنها در مورد نحوه عملکردشان در جنبش حقوق مدنی سیاهان اختلاف نظر دارند. انتظار داشتید مخاطبان از روابط پیچیده این دو نفر چه برداشتی کنند؟
کینگ: برای من تماشای مالکوم و سم بیشتر یادآوری این نکته بود که همه این دیدگاهها باید وجود داشته باشد تا در واقع یک جنبش تأثیرگذار به ثمر برسد. وقتی صحبت به مسئولیت اجتماعی میرسید، فقط دو رویکرد وجود داشت. اما لازم بود کاسیاس و جیم به هر کدام از این دو کمک کنند تا زاویه نگاه نفر دیگر را بهتر درک کنند. چیزی که در شبی در میامی برای من بسیار زیباست، این است که هم سم و هم مالکوم درک میکنند که «من نباید این حرف را میزدم» و با اینکه لزوماً نمیگویند «متأسفم»، اما از یک طرف دارند میگویند «من تو را میبینم مرد، من تو را میشنوم و احساس میکنم» و این همان حس ویژهای است که بازیگران بهخوبی آن را درک کردند. فقط امیدوارم این موضوع از جانب مخاطبان نیز دریافت شود که شما میتوانید با عشق و احترام بحث و مخالفت کنید.
کمپ! در همین حین که به حرفهای شما گوش میدادم، احساس کردم به نوعی در حال پاسخ دادن به همین بحثی هستید که سم و مالکوم در فیلم دارند. در مورد اینکه سیاهان آفرینشگر چه داستانهایی میتوانند بگویند و باید بگویند. شما شبی در میامی را نوشتید. فیلمی که مربوط به جنبشی است که مستقیماً به نژاد سیاهان ربط دارد و بعد از آن یک فیلمنامه دیگر را برای یک نقش اصلی سیاه تاریخساز نوشتید. اما او فقط سیاهپوست است و بس. پس شما میتوانید هر دو کار انجام دهید.
پاور: کاملاً. من همیشه در مورد سم و مالکوم در جواب اینکه «حق با کدامیک از آنهاست؟» با شوخی میگویم: «با هیچکدام!» چون معتقدم مواقعی باید مانند مالکوم و مواقعی باید مانند سم فکر کنیم. من از این بابت خوششانس هستم که امسال با شبی در میامی مثل مالکوم شدم و به روش او عمل کردم و بعد به باور سم رسیدم و روح را نوشتم. میتوانید ببینید که چگونه میشود در حین اینکه همگام با سیستم آگاهیبخشی تاریخی قدم برداشت، کارهای مستقل و شخصی هم انجام داد. اما با این همه، ایده اصلی هر دوی اینها یکی است، و آن انسانیت است، و چیزهای ساده مثل دوستی، برادری، عشق و اتحاد برادرانه. واقعیت اینکه این نوع فیلمها یک پدیده جدید، آن هم در 2020 است، کمی ناراحتکننده است. اما من امیدوارم با آن هم بتوانیم تغییراتی هرچند جزئی و پیشپاافتاده ایجاد کنیم.
منبع: نیویورک تایمز