بنمایه
کاراکترهای مرد بسیار پیچیدهتر از چیزی هستند که به طور معمول در سینما و تلویزیون نمایش داده میشوند. آیا شما یک جنگجو یا یک عاشق هستید؟ از آنجا که اکثر مردها واجد ترکیبی از ویژگیهای متعدد کاراکتر هستند، به تصویر کشیدن شخصیتهای مردانه به این شکل دوگانه بیش از حد سطحی و سادهانگارانه است. بااینحال، طبقهبندی کاراکترهای مرد بر اساس خصوصیات غالب آنها که مبتنی بر کهنالگوهای یونگی است، میتواند به ما کمک کند و سودمند واقع شود.
نگاه جامع و دقیق به کهنالگوهای مردانه اساطیری به فیلمنامهنویسها کمک میکند شخصیتهای مرد غنیتر و چندلایهتری بنویسند. اعتقاد بر این است که این کهنالگوهای ازلی مردانه در عمیقترین سطح ناخودآگاه ما وجود دارند. چهار نوع کهنالگوی مردانه اصلی و عمده وجود دارد که ما در این سلسله مقالات مورد بررسی قرار خواهیم داد.
* جنگجو
* پادشاه
* شعبدهباز (افسونگر)
* عاشق
کهنالگوی جنگجو
این کهنالگو رایجترین شکل نمایش قدرت و توانایی بدنی و ذهنی کاراکترهای مرد به شمار میرود. جنگجوها مبارزانی هستند که در هر دو نوع کاراکتر مثبت و منفی دیده میشوند. آنها بنا بر طبیعت و ماهیتشان مهاجمان و پرخاشجویان دوگانه محسوب میشوند. این ممکن است به معنای استفاده آنها از نیروی قهریه در جهت نبرد با مرگ، به منظور اقناع نَفس یا برای محافظت از جوامعشان باشد. آنها از نیروی خود در جهت خوبی یا بدی بهره میگیرند.
جنگجوهای خوب مسئولیت تمامی اَعمال و انتخابهایشان را به عهده میگیرند. آنها به روشی هوشمندانه و مناسب از قدرت خود استفاده میکنند. اما زمانی که به اندازه کافی برانگیخته میشوند، یا جامعهشان تحت تهدیدی قریبالوقوع قرار میگیرد، تمام قدرت و توان خود را با همه خشمی که در آن وجود دارد، عیان میسازند و از بند میرهانند. آنها معمولاً به خاطر یک هدف یا آرمان که از خودشان بزرگتر است، میجنگند.
جنگجوها الزاماً نباید همیشه در یک نبرد فیزیکی درگیر شوند. هرگونه درگیری یا مناقشه، خشونتآمیز یا غیرخشونتآمیز در جنگجوها مشاهده میشود.
این کهنالگوها هرگز ازخودراضی یا تنآسا نیستند، زیرا همیشه در حال مشاهده، نظاره، بررسی و محاسبه موقعیتها و محیط اطرافشان هستند. وقتی کارها سخت و دشوار میشوند، آنها به دنبال مسیر میانبٌر یا خروج سریع از دردسر نیستند. آنها با آگاهی از اینکه مبارزهشان در انتها ممکن است نتایج مثبتی به بار آورد، به نبرد ادامه میدهند و تحمل میکنند. در زمان توفان است که میتوان ارزش یک ناخدا را درک کرد.
بهرغم قدرتشان، جنگجوها از محدودیتهای فیزیکی خود که به آنها امکان میدهد ریسکها و خطرات را بهدرستی ارزیابی کنند، آگاهاند. آنها همچنین نسبت به اجتنابناپذیر بودن مرگشان- واقعی (پایان زندگی) یا استعاری (پایان موقعیت اجتماعی)- کاملاً اشراف دارند.
داستانهای مرتبط با جنگجوها به طور متناوب از طریق رابطه پدرها و پسرهایشان، یا مردان و پسربچههای قبیله که از آنها راهنمایی میگیرند، به کشف و واکاوی تعاملات مردانه بین نسلی میپردازند.
کهنالگوهای جنگجو را غالباً به عنوان استعارهای از خدا تفسیر میکنند. محافظان آسمانی بزرگ و متعالی که هم دوستداشتنی و هم انتقامجو هستند و ما نباید از دستوراتشان سرپیچی یا ناراحتشان کنیم. آنها از طریق دستان راهنمای پٌرصلابت اما منصف خود میتوانند نسبت به پسرانشان یا سایر مردان جوان بیاعتنا و برای آنها غیرقابل دسترس باشند. این باعث ظهور و فراگیر شدن داستانهایی از پسرهایی میشود که پدرانشان را سرنگون میکنند یا به قتل میرسانند تا نقش رهبری آنها را به عهده بگیرند. این بهنوعی واکنشی نسبت به خشم و قهری است که به جای عشق از سوی پدرانشان دریافت میکنند. پسرها با سرنگون کردن پدرهایی که سالخورده و فرتوت و بیفایده و خشن یا فاسد شدهاند، میتوانند صلح و عدالت را به جوامع خود بازگردانند.
پسرانِ جنگجوهای خوب وقتی پدرانشان از قدرت کناره میگیرند، یا از دنیا میروند، ارزشمند و مورد احترام هستند. آنها به محملی برای انتقال صفات، دانش و خِرَد پدران خود بدل میشوند.
جنگجوها به واسطه شهامت، انعطافپذیری، سازگاری و تطابقپذیریشان به موفقیت دست پیدا میکنند. آنها مصمم هستند و با اطلاعاتی که در اختیار دارند، تصمیمات راسخ و سریع میگیرند. آنها اهمال نمیکنند.
این کهنالگوها در یک آن تصمیمات بسیار مهمی میگیرند. آنها به حداقل امکانات زندگی نیاز دارند و معمولاً با صرفهجویی زندگی میکنند؛ با داراییها و نیازهای اندک، و روابط محدودی که از دایره کوچک افراد قابل اطمینان فراتر نمیرود.
اگر قادر نباشند بر یک مانع غلبه کنند، خیلی سریع مسیرشان را تغییر میدهند. بهرغم خشم و خشونت بیش از اندازهای که به نمایش میگذارند، در زمان بحران معقول و منطقی میمانند. عقبنشینی در کارشان نیست. آنها آزمونی برای ویژگیها و خصلتهای وجودی شخصیتشان هستند.
این مردان بهشدت منضبطاند. به طور منظم برای جنگ که تخصص اصلیشان است، یا هر نوع حرفه شخصی دیگری که آنها را از طریق تمرین و ممارست و عزم جزم به بهترین شکل ممکن به سرمنزل مقصود برساند، آموزش میبینند.
جنگجویان برای دستیابی به پالایش ذهنی احساسات خود را تعدیل میکنند. آنها احساسات فراوانی دارند، اما میدانند چه موقع باید آنها را پنهان کنند تا با وظیفهای که پیشِ رو دارند، مواجه شوند. جنگجویان میدانند که آن احساسات در زمان تنش باعث اشتباه در قضاوت میشود. حذف احساسات بیش از حد طی وقوع بحرانها منجر به اعتمادبهنفس بیشتر خواهد شد. بیاعتنایی به احساسات به جنگجویان اجازه میدهد نظرات و عقاید دیگران و محدودیتهایی را که این عقاید با خود حمل میکنند، نادیده بگیرند.
ترس، هم دشمن آنها و هم دشمن دوستانشان است. اکثر جنگجویان برای شکل دادن به کاراکتر خود به طور معمول انجام یک مأموریت خطرناک را به عهده میگیرند، یا مستقیماً با ترسهای درونیشان رودررو میشوند. حملات و یورشها به جنگجویان اجازه میدهد انعطافپذیری خود را شکل دهند.
جنگجویان جسم و روح خود را میشناسند. از مجموعه ارزشهای بنیادینی برخوردارند که با آن زندگی میکنند. هرگز دلزده و دلسرد نمیشوند. این بدان معنا نیست که آنها نسبت به تمام عقایدی که دارند، متعصب و انعطافناپذیرند. اگر موقعیت حکم کند، بر اساس آن نظرشان را عوض میکنند.
جنگجویان ویرانگر نیز در این مقوله جای میگیرند.
آنها به نابودگرهای خلاق تقسیم میشوند که چیزهای قدیمی را نابود میکنند و آن را با چیزی جدیدتر و بهتر جایگزین میسازند. خدایان تخریب و نابودی به اندازه اسمشان شوم و بدشگون هستند. آنها نیهیلیست و منکر همه چیزند و غالباً در فیلمهای گنگستری دیده میشوند. شخصیت آنها ملازم با حرص و طمع، ثروت و قدرت است. هرچند نشانگر تازه شدن و تولد دوباره هم هستند.
کهنالگوی جنگجو اغلب با ویژگیهای خاصی شامل خِرَد و بینش شهودی متعادل میشود.
کهنالگوهای جنگجو در عین حال از یک سَمت تاریک برخوردار هستند که به آن «سایهها» گفته میشود. اینها به طور کلی با عنوان سادیستها و مازوخیستها تعریف میشوند که نقطه مقابل و آن روی سکه مجموعهای از رفتارهای جنگجو هستند؛ نادیده گرفتن احساسات، نفرت از ضعف و شکست، بیرحمی، فراتر رفتن از مرز محدودیتهای فردی و مطالبه وفاداری و مسئولیتپذیری مطلق. سادیستها انرژیهای جنگجوی سایهشان را رو به بیرون و به سمت دیگران سوق میدهند، درحالیکه مازوخیستها آنها را متوجه درون خودشان میکنند.
از بین کاراکترهای بهیادماندنی جنگجو در فیلمها باید به گلادیاتور و شجاعدل اشاره کرد.
کهنالگوی پادشاه
پادشاه، همانگونه که از اسمش برمیآید، قدرتمندترین کهنالگوی مردانه محسوب میشود. آنها حکمرانهای قلمرو پادشاهی داستانشان به شمار میروند، اما در عین حال قاضی هم هستند. آنها قدرت بیحدوحصری دارند، اما به طور همزمان سنگ محک عدالت هم هستند. همانند کهنالگوی جنگجو، پادشاهان نیز در معرض سوءاستفاده از قدرت و جایگاهشان قرار دارند. درنتیجه قدرت آنها باید از سوی جنگجوها و کهنالگوهای دیگر کنترل شود. گذشته از همه اینها، یک پادشاه در یک چشم بر هم زدن میتواند فردی را به مجازات مرگ محکوم کند، بنابراین مسئولیتهای قضایی او و پیامدهایی که بر جای میگذارد، بسیار جدی است.
حکمت و خِرَد دنیوی پادشاهان به آنان اجازه میدهد به قٌضات ایدهآلی بدل شوند. به همین علت است که بسیاری از پادشاهان به طور فیزیکی از جوامعی که بر آنها حکمروایی میکنند، جدا هستند. آنها در برجهای عاج، قصرها یا حتی در سپهر آسمان زندگی میکنند.
از آنجا که پادشاهان برای دستیابی به موقعیت پادشاهی سایر کهنالگوها را تجربه کرده و پشت سر گذاشتهاند، برای اخذ تصمیمات عادلانه- چه تشویق یا چه تنبیه- کاملاً مسلط و مجهز هستند. نقش آنها در مقام قاضیالقضات، وضع و اجرای قوانین، قواعد، دستورالعملها و رهنمودهای سفت و سخت است. پادشاهان نیز باید از همان قوانین حاکم بر جوامعشان تبعیت کنند. پادشاهان خوب به جای اینکه مردم را کنترل کنند و موجب شورش اجتنابناپذیرشان شوند، باید به یک نیروی راهنما بدل شوند و به آن متکی باشند.
پادشاهان لزوماً مجبور نیستند روی تخت پادشاهی بنشینند و خرقه به تن کنند. آنها میتوانند قدرت خود را به روشها و اَشکال ظریفتری از قبیل تأثیرگذاری، پند و اندرز و هدایت معنوی اِعمال کنند. بسیاری از کهنالگوهای پادشاه را میتوان به عنوان یک منجی یا یک حکیم دانا توصیف کرد. پادشاهان در حد غاییشان برای اینکه جوامع قلمرو حکمرانی آنها به موقعیت بهتری دست پیدا کنند، خودشان را فدا میکنند. آنها عموماً به علت کهنسالی از دنیا میروند، یا در نبرد کشته میشوند. اما در اغلب اوقات، بهسادگی ارتباط خود را با جوامع قطع میکنند و به جای دوری میروند. زمانیکه نقش جاریشان تمام میشود، وضعیتشان تغییر پیدا میکند. اگرچه از نظر فیزیکی از دیگران فاصله میگیرند، اما لزوماً به آدمهای بیمصرف بدل نمیشوند. حٌکماً غالباً در تنهایی زندگی میکنند و مردم برای برخورداری از نصایح و توصیههای آنان رنج سفرهای صعب و طولانی را بر خود هموار میسازند.
از آنجا که پادشاه رأس و قله اوج سایر کهنالگوهای مردانه به شمار میرود، آثار و نشانههای متعددی از آنها در خود دارد. آنان به عنوان کاراکترهای مرد کامل در نظر گرفته میشوند که در حد اعلای کمال و با حداکثر ویژگیهای مردانهشان زندگی میکنند.
پادشاهان از منظر شخصیت فردی ثابتقدم، مصمم، قاطع و عادل هستند. اهداف اصلی آنها کنترل سایرین نیست، بلکه فراهم کردن محافظت، هماهنگی و ایجاد یک سیستم نظاممند برای مردمشان است. او آنها را از هرجومرجهای خارجی جدا میسازد. اگرچه ممکن است همیشه نتوانند از خودشان محافظت کنند، اما به عنوان استراتژیست ارشد برای محافظت از طایفه خود عمل میکنند و در عین حال تلفات را به حداقل میرسانند.
یکی دیگر از اصول شخصیتی کهنالگوی پادشاه ماهیت موقتی وضعیت و موقعیت آنها، صرفنظر از اینکه خود آن را به دست آورده باشند، یا به آنها اعطا شده باشد، است. آنها برای مدت زمان مشخصی کارگزار مسئولیت خود هستند، بسیار شبیه به مسئولان دولتی که از طریق انتخابات به کار گمارده میشوند. آنها میدانند چه زمانی باید از کار کناره بگیرند و خیرخواهانه عصای حکمرانی را به جانشین خود تحویل میدهند. از آنجا که زمان پادشاهی آنها محدود است، کوشش میکنند میراث ارزندهای برای جانشینان و جوامع خود بر جای بگذارند. این میتواند چیزی قابل رویت و ملموس همچون یک بنای یادبود، یا غیرملموس مثل یک اندیشه و دیدگاه یا رفتار باشد. چیزی که بتواند نسل اندر نسل منتقل شود و زندگی بهتری برای مردم به ارمغان آورد.
کهنالگوهای پادشاه مرکز و قلب جهانهایشان هستند. این مرکزیت هم فیزیکی و هم معنوی است و باعث میشود مردم به پادشاه وفادار و متکی بمانند. پادشاهان همان کسانی هستند که روستاییان در زمان وقوع بحرانهایی همچون حمله دشمن، کمبود منابع و مایحتاج، بیماری، بحرانهای محیطی، یا یک رخوت عمیق به آنان رجوع میکنند. پادشاه باید ذکاوت و خوشفکری و نقش راهبردیاش را حفظ کند، خصوصاً در مواقعی که آدمهای اطراف او دچار هراس و اضطراب میشوند. آنها انعطافپذیر و متین هستند، اما مصون از خطا نیستند.
برخی از کهنالگوهای پادشاه به موقعیت خدایی یا نیمهخدایی دست پیدا کردهاند. مرکزیت آنها ممکن است به جای زمین در آسمان باشد. از این پادشاهان عالیمقام غالباً با عنوان شَمَن یاد میشود و همچون واسطههایی اساطیری بین زمین و آسمان عمل میکنند. آنها در مقایسه با انسانهای معمولی در سطح معنوی والاتری عمل میکنند و میتوانند مفاهیمی را که ورای قوه فهم انسانهای عادی است، درک کنند. پادشاهان شمن معمولاً مسیر را از طریق طرح سؤال به جوامع نشان میدهند، نه ارائه پاسخ. خِرَد و دانایی آنها در توانمندسازی و قدرت بخشیدن به دیگران تجلی مییابد.
گذشته از قانونگذاری و قضاوت، پادشاهان با خلق کردن نیز سروکار دارند. در این خصوص میتوان به خلاقیت هنری، ساخت بناهای فیزیکی، بازدهی محصول و باروری و حاصلخیزی اشاره کرد. برای پادشاهان کافی نیست که بهسادگی از میوههایی که حاصل تلاش آفریننده مردشان است، لذت ببرند. آنها باید الهامبخش و راهنمای دیگران باشند تا دیگران نیز همین کار را انجام دهند. این یکی دیگر از نقشهای مرد کمالیافته است.
سایه کهنالگوی پادشاه به پادشاه ستمگر و شاهزاده (ولیعهد) ناتوان تقسیم میشود که کهنالگوهای پادشاه بد به شمار میروند.
پادشاه ستمگر فردی خودشیفته، بیکفایت و ویرانگر است که تلاش میکند با خشم و خشونت توهم قدرت و کنترل کامل را حفظ کند. از نظر درونی آنها دشمنپندارانی هستند که حس میکنند از سوی تمام آدمهای اطرافشان تحت تهدید هستند و دیگران تلاش میکنند موقعیتشان را به خطر بیندازند. یک ستمگر ناتوانیها و احساس عدم امنیت خود را از طریق به نمایش گذاشتن یک قدرت خیالی ساختگی پنهان میکند.
شاهزاده ناتوان با واگذار کردن مسئولیتهای خود به دیگران برعکس عمل میکند. آنها برای استفاده از قدرتی که بهشان اعطا شده، بسیار بیتجربه و رشدنیافته هستند.
مثالهای رایج از کهنالگوهای پادشاه شامل پادشاه لئونیداس در فیلم 300 (پادشاه)، کومودوس در گلادیاتور (سایه) و یودا در جنگ ستارگان (شمن) میشود.
کهنالگوی عاشق
کهنالگوی مردانه بعدی در مجموعه ما به عاشق اختصاص دارد. این کاراکترها بر اساس شور و اشتیاق حیوانی، تمنا، شهوت و تمایلات جنسی برانگیخته میشوند. جوهره ذاتی کهنالگوی عاشق چیزی بیشتر از داستانهای عاشقانه و روابط جنسی است. اینها شخصیتهایی برخوردار از همدلی عمیقی هستند که از احساسات ناگفته آدمهای اطرافشان سود میبرند و بهرهمند میشوند.
عاشقان رویدادهای زندگی را به شکلی متفاوت از جنگجوها و پادشاهان پیش میبرند. آنها بهندرت نگاهی سیاه و سفید به وقایع دارند و میتوانند از دیدگاههایی کاملاً متضاد با دو کهنالگوی دیگر لذت ببرند.
درحالیکه جنگجوها و پادشاهان به استفاده از نیروهای بدنی خود برای محافظت و خدمت به دیگران تمایل دارند، عاشقها به فکر کردن و احساس گرایش دارند. این بدان معنی نیست که بخواهیم بگوییم برخی از عاشقها حق ندارند از خصلتهای مردانگی بهرهمند باشند، قدرت فیزیکی روش ارجح آنها برای ابراز وجود نیست.
عاشقها کاراکترهای مرد ساکت و کمحرفی هستند که عموماً زمانی صحبت میکنند که نیاز به صحبت کردن داشته باشند، اما نسبت به وقایع اطرافشان کاملاً آگاهاند و اشراف دارند. آنها از خِرَد، احساسات و همدلی برخوردارند که این ویژگیها را به مکمل فوقالعادهای برای پادشاهان و جنگجوها بدل میسازد.
کهنالگوی عاشق غالباً به عنوان شخصیتی ضعیف یا نهچندان مهم نادیده گرفته میشود، اما آنها میتوانند به رهبران قدرتمندی با توانمندی زیاد بدل شوند. آنها میتوانند سازش و مصالحه کنند و به جنگها و مصایب خاتمه دهند.
آنها پادشاهان و جنگجویانی هستند که با الهامبخشی و ایجاد انگیزه برای دیگران از پشت سر رهبری میکنند. آنان در روشهایی که به کار میگیرند، غالباً انعطافپذیری فوقالعادهای به نمایش میگذارند که نقطه مقابل سختگیری و ساختاری است که در جنگجوها و پادشاهان دیده میشود.
کاراکتر عاشق از طریق این صفات، قدرت و احساساتگرایی معتنابهی را به نمایش میگذارد که همین نکته آنها را برای تبدیل شدن به کاراکترهای مرشد/ پدرانه مناسب میسازد. گندالف در ارباب حلقهها نمونهای درجه یک از مرشد برای آراگورن است، درست مثل یودا برای لوک اسکای واکر در جنگ ستارگان.
بسیاری از هنرمندان تمام رشتههای هنری به عنوان عاشق در فیلمها به تصویر کشیده میشوند. این کهنالگوهای کاراکتر مردانه غالباً به شکل رویابینها نمایش داده میشوند؛ شخصیتهایی پرشور، خیالپرداز، احساساتی و آرمانگرا.
کهنالگوی عاشق همچنین میتواند انتهای مخالف طیف را پر کند و بهآسانی گرایش عظیمی به عشق ورزیدن نشان دهد؛ عشق به خانواده، دوستان، کاری که انجام میدهند، حیوانات خانگیشان، و به طور کلی جوامعی که در آن زندگی میکنند. چنین شخصیتهایی، مردان خانواده، از اعماق احساسات خود و درکی که از انسانیت دارند، عمل میکنند.
تمام مردهای عاشق به عمق شخصیتی زیاد نیاز ندارند. نویسندهها باید اطمینان حاصل کنند که آنها آنقدر کمعمق نباشند تا نتوانند به اندازه کافی از سوی مخاطبان برای ایجاد ارتباط با آنها جدی گرفته شوند.
به همین علت است که کهنالگوهای مرد عاشق در عین حال باید ورای ارزش ظاهریشان مورد ارزیابی قرار گیرند؛ چیزی بیش از مصالح بیفکر داستانهای عاشقانه و لذتگرایی.
به عنوان مثال، شخصیت کریستوف (جاناتان گروف) در یخ زده (2013) یا پسربچههای دبیرستانی ورزشکار را در نظر بگیرید و آنها را مقابل داستانهای عاشقانه بیانتهای الی (لیدی گاگا) و جک (بردلی کوپر) در یک ستاره متولد میشود قرار دهید. این کاراکترهای مرد چیزی بیشتر از تصاویر چشمنوازند. آنها تجسم نفسانیت و شهوانیت هستند و نقش آنها موجب برانگیخته شدن شور و هوای نفس از طریق تحریک تمام حواس پنجگانه میشود.
آنها احساسات عمیقتری برای دادن و گرفتن عشق، به عنوان شیوهای برای رسیدن به وحدت و همدلی و به کمال رسیدن دارند. آنها نشانگر سرسپردگی و معنویتاند.
عاشقها پادزهری قوی برای جدی بودن کهنالگوهای جنگجوها و پادشاهان محسوب میشوند و هر از چند گاهی به آنها یادآوری میکنند نقششان را ایفا کنند.
کهنالگوی عاشق در اغلب مواقع با احساسات مثبت همراه است. در عین حال آنها میتوانند با احساسات منفی مثل غم و اندوه، از دست دادن و ترس پیوند داشته باشند. این ویژگیها موجب ارتقا و تعالی کهنالگوهای پادشاه و جنگجو میشوند، زیرا آنها خود را با افراد اجتماع و اوضاع و احوال جوامعشان سازگار میسازند. این امر گاهی اوقات میتواند آنها را به رهبران خوبی بدل کند.
درست مثل تمام کهنالگوهای کاراکتر مرد، عاشق نیز دو سایه دارد؛ عاشق وسواسی (یا وابسته) و عاشق ناتوان. عاشق وابسته، خستگیناپذیر و دائماً در جستوجوی بهترین فرد بعدی یا به دنبال تجربهای است که در او هیجان ایجاد کند. آنها هواداران آدرنالین هستند که غالباً سطحی و بدون فکر عمل میکنند و از نظر درونی ارضا نمیشوند. آنها به این نظریه معتاد هستند و درعوض دستیابی واقعی به آن (ارضای درونی)، وقت خود را صرف پردازش و رسیدن به آن میکنند. جِی گتسبی را در گتسبی بزرگ در نظر بگیرید. او بهشدت شیفته دِیزی است و برای اینکه محبت او را به خودش جلب کند، حجم عظیمی از توهم سرخوشی، هرزهدرایی و سبکسری و ثروت خلق میکند. هرچند وقتی این کار را انجام میدهد، دیزی بر طبق انتظارات فانتزی او از خودش عمل نمیکند و گتسبی را ناامید میسازد.
بسیاری از کاراکترهای نوآر در مقوله عاشقان ناتوان جای میگیرند. آنها شخصیتهایی کنارهگیر، تخت و ناآزموده هستند که زندگی یکنواختی دارند. آنها به حاشیه راندهشده و منزوی دیدگاه عبوسی نسبت به زندگی دارند.
کهنالگوی شعبدهباز (افسونگر)
حال که سه کهنالگوی کاراکتر مردانه جنگجو، پادشاه و عاشق را بررسی کردیم، میتوانیم به بحث درباره چهارمین و آخرین مطلب در این مجموعه یعنی شعبدهباز بپردازیم. این کهنالگو به احتمال بسیار زیاد سرزندهترین و جالبترین در بین سه مورد دیگر است، زیرا پٌلی بین پسربچگی و مردانگی به شمار میرود و دائماً در داستانهایی که به دوران بلوغ مربوط میشوند، تکرار میگردد.
شعبدهبازها عمر خود را صرف کشف کنجکاویها و حس شگفتانگیزی که نسبت به زندگی دارند، میکنند. آنها شاگردان ابدی هنر و توانمندی خود محسوب میشوند، اما هیچگاه استاد کامل و مطلق نیستند. همیشه چیزی برای یاد گرفتن وجود دارد،حتی وقتی سن این کاراکترها بالا میرود. کهنالگوهای شعبدهباز در لبه سراشیبی تند منطق و احساس، خیالپردازی و واقعیت، و همدلی و هوشمندی جای دارند. استیو جابز نمونه کامل و آشکار کاراکتر شعبدهباز است؛ فردی به دنبال ایدههایی که همه مردم فکر میکردند به حدی دیوانهوارند که امکان عملی شدن آنها وجود ندارد. اما او بیاعتنا به این موانع، شور و علاقه خود را دنبال کرد و ارزشمندترین کمپانی تکنولوژیک تا به امروز را بنا کرد. او اعتقاد داشت رویای غیرممکن واقعاً ممکن است.
کاراکترهای مرد شعبهباز عمیقاً معنوی هستند و خود را گذرگاهی بین زمین و آسمان میدانند. برخی از شعبدهبازها اهداف رفیعتری دارند و خودشان را شریک و خالقان مشترک بیکرانگی کائنات میدانند. آنها با تخیلات بیحدومرزشان برانگیخته میشوند و عمل میکنند. آنها دانایان نادانستهها، بینندههای نادیدهها، حافظان اسرار و روایتگران روایات هستند. شعبدهبازها با کیمیاگری و رمز و رازی که ورای قلمرو درک انسانهای عادی است، کارها را پیش میبرند.
اگرچه از منظر رویاپردازی و خیالبافی نوعی همپوشانی بین عاشقها و شعبدهبازها وجود دارد، شعبدهبازها تضادهای شدید عملگرایی، ماتریالیسم، ملموس بودن و واقعیت را با هم گره میزنند. آنها از دانشی برخوردارند که عموماً از دسترس عموم به دور است. کاری که در تمام عمر انجام میدهند، استفاده از نبوغشان برای اضافه کردن به این دانش در جهت منفعت و سعادت همه مردم است. بخشی از رمز و راز و تمهیداتشان تصمیمگیری در این زمینه است که چه کسی ارزش دریافت این دانش را دارد و جامعه بشری چه زمانی آماده دریافت آن است.
اگرچه کهنالگوهای پادشاه از موقعیت برجسته تبادل بین خردمندی و همدلی برخوردارند، شعبدهبازها استعدادهای خردمندانهشان را با معنویت خود متعادل میکنند. قدرت فکری آنها غالباً به شکل حکیمان، جادوگرها، شفادهندهها، شَمَنها، بزرگان یا پیامبران متجلی شده و به نمایش درمیآید. آقای میاگی در فیلم کاراته کید که پت موریتا با مهارت تمام او را به تصویر کشیده، یک نمونه برجسته محسوب میشود.
کهنالگوی شعبدهباز کاراکتری بصیر و عاملی اساسی برای سایر کاراکترهاست تا به نسخههای والاتری از خودشان دست پیدا کنند. آنها رشد و بالندگی و دگرگونی را به نمایش میگذارند.
شعبدهبازها میتوانند دانشمند یا شومن باشند، افرادی که بیش از اینکه درباره چیزی که خلق کردهاند و تأثیر آن بر نوع بشر فکر کنند، به گسترش و توسعه وجود خودشان علاقهمندند.
این کهنالگوهای مردانه به واسطه توانایی در آموزش جوانترها برای کشف، طرح پرسش و باور به کنجکاویهایی که غالباً به آن آگاهی ندارند، مربیان و هدایتگران فوقالعادهای به وجود میآورند. آنها اغلب آدمهای تنها و عجیب و غریبی هستند که با اسباببازیها، کتابها، آبنبات و سایر دنیاهای فانتزی سرگرماند. ویلی وونکا در فیلم چارلی و کارخانه شکلاتسازی یک نمونه کلاسیک از این شخصیتهاست.
اَبَرقهرمانها به واسطه هویت دوگانهشان ویژگیهای مشخصی از شعبدهباز را در کاراکتر خود دارند. آنها میتوانند در طول روز یک گزارشگر خوب و خوشاخلاق باشند و بعد از ساعت پنج بعدازظهر دنیا را نجات دهند. این شعبدهبازها ماسک میپوشند و استاد تغییر قیافه هستند.
شعبدهبازها بهشدت به خودشان اطمینان دارند، اما نه تا حدی که به غرور و تکبر منتهی شود. آنها نیز مثل همه انسانهای معمولی شک و تردید و عقبنشینی را تجربه میکنند تا بهشان یادآوری شود مثل بقیه انسانها هستند. شکست عاملی برای دستیابی به موفقیت است.
سایههای شعبدهباز عبارتاند از حیلهگران فریبکار و حیلهگران بیگناه (معصوم) انکارگر.
بهترین و بارزترین نمونه حیلهگران فریبکار، جوکر در فیلم بتمن یا لوکی در ثور هستند که صرفاً به خاطر نَفس هرجومرج آن را ایجاد میکنند و از آن لذت میبرند. هدف آنها نابود کردن و ایجاد اغتشاش است که در تضاد مستقیم با هدف شعبدهباز برای خلق کردن به خاطر خلق قرار میگیرد. اینها قصد ریشهکن کردن قدرت و اقتدار جاری را ندارند و حتی نمیخواهند نقش پادشاه یا جنگجو را به عهده بگیرند، بلکه قصدشان ایجاد عدم ثبات و بدبختی برای دیگران است.
ولی همه حیلهگران در دنبال کردن نابودی تا این حد تهاجمی و پرخاشگر عمل نمیکنند. آنها هنر ظریفتر فریب، گمراه و سردرگم کردن دیگران، و دروغگویی را به عنوان ابزاری برای بقا به کار میگیرند. میتوانید هر یک از کاراکترهایی که مغز متفکر اعمال جنایی هستند، از بوفالو بیل و هانیبال لکتر گرفته تا اربابان جنایت مثل والتر وایت و تونی سوپرانو را در نظر بگیرید. آنها ترجیح میدهند کمفروغ بمانند، اما در عین حال برای پرهیز از دستگیر شدن باید در مهارتهای خود خلاقانه عمل کنند.
در عین حال باید به حیلهگرانی اشاره کنیم که کمی بیش از جارچیهایی هستند که در کارناوالها مشتریان را به ورود تشویق میکنند. کاراکتر فرانک تی.جی مکی در فیلم مگنولیا که نقشش را تام کروز ایفا میکند، یک نمونه از این شخصیتهاست.
حیلهگر بیگناه (معصوم) انکارگر، شعبدهبازی است که در وضعیت پسربچگی گیر افتاده است. آنها شیفته پاداش هستند، اما برای انجام کار تلاش نمیکنند. به عنوان مثال، کودکان نابالغ، لوس و حقبهجانبی را که به طور مکرر در فیلمها دیده میشوند، در نظر بگیرید. این کاراکترها با واقعیت قطع ارتباط کردهاند و الزاماً نمیخواهند نور را ببینند.
برعکس، این کهنالگوها در قالب آدمهای احمق، سادهلوح، وابسته و دوستان خوب در فیلمها نشان داده میشوند. آنها رفتاری کودکانه دارند و اغلب فاقد اعتمادبهنفس لازم برای رسیدن به حداکثر پتانسیل کامل خود هستند و زیردست بودن را تاب میآورند. یک شعبدهباز بالغ باید آنها را کمک کند تا بصیرت مورد نیاز و هدف زندگیشان را به چنگ آورند و آنها را به سمت مسیر درست هدایت کنند.