زن دانا
چهار کهنالگوی زن دانا (پیرزن دانا)، دوشیزه، مادر و کهنالگوی زن وحشی (زن افسونگر). زن دانا که پیرزن دانا نیز نامیده میشود، یکی از قدیمیترین کهنالگوهای داستانی است. در شخصیت زن متأثر از کهنالگوی زن دانا، مهربانی و شفقت با جادو و رمز و راز و طبیعت ترکیب میشوند. زن دانا از یک بُعد، وجود و حضوری معنوی در قالب انسان است. یونگ خاطرنشان کرده زن دانا تجسم هویت «مانا» (مظهر قدرت بنیادین معنوی) در شخصیت همه ما انسانهاست. درحالیکه معنویت ممکن است غیرقابل مشاهده و بغرنج باشد، دانایی زن دانا نامشهود و غیرعینی نیست. زن دانا هنگام تولد واجد دانش و تجربیات یک راهبه ۸۰ ساله نیست. زن دانا از تجربیاتش و جستوجوی دانش و آگاهی به درازای عمرش تأثیر میپذیرد. همچنین زن دانا هرگز خویش را به عنوان یک زن دانا در نظر نمیگیرد. در عوض، ردای زن دانا اغلب از سوی بچههای روستا یا خدایان یونانی بر مبنای دانش و تجربیاتش به او ارزانی داشته میشود. در عالم واقع، جین گودال یکی از مشهورترین زنان دانای جهان محسوب میشود. او به مدت ۶۰ سال یکی از گونههای حیوانی را مورد مطالعه قرار داد و این مهم را نه از طریق مطالعه کتابهایی درباره شامپانزهها، بلکه با زندگی در میان آنها در جنگلهای تانزانیا به انجام رساند. همچون همتایان زن دانا در عالم واقع، او باید در داستان دست به انتخابهایی سرنوشتساز بزند، با موانعی پرشمار و چالشبرانگیز مواجه شود و در نتیجه تصمیمات و اقداماتش، رشد کرده و شکوفا شود. زن دانا از اشتباهات، موفقیتها و شکستهایش درس میگیرد. همچنین تصمیماتی که میگیرد، به واسطه تجربیات و اطلاعاتی که در طول زمان کسب میکند، ارتقا مییابند.
کهنالگوی زن دانا در هر زمان، مکان یا ساختار داستانی قابل ردیابی است. قابلیت سازشپذیری زن دانا فقط یکی از ویژگیهای فوقالعاده او محسوب میشود. ممکن است او را هنگام زندگی در یک کلبه دورافتاده و متروکه در جنگل یا در آپارتمانی در محله برانکس پیدا کنید. ممکن است زن دانا ترجیح بدهد از اجتماع دور شود یا برعکس، در دلِ جامعه زندگی و نقشآفرینی کند. زن دانا میتواند همچون یک اژدهای ترسناک همنشین پرندهها باشد، یا کتابهای یک کتابخانه مَسکن و آشیانهاش گردد. زن دانا زنی است که برای استقلالش ارزش قائل است و شناخت خوبی از خودش دارد. دیگران از دانش و بینش زن دانا استفاده میکنند. دانایی زن دانا میتواند فراطبیعی یا فطری و موروثی باشد. زن دانا میتواند به عنوان قهرمان داستان یا راهنما و مرشد و مربی ظاهر شود، یا به عنوان مانعی به تصویر کشیده شود که قصد دارد شایستگی قهرمان داستان را به چالش بکشد. کهنالگوی زن دانا میتواند واجد یک قدرت معنوی خارقالعاده و مؤثر باشد؛ ازجمله در قالب شخصیتهایی همچون مری پاپینز در فیلم مری پاپینز، گلیندا جادوگر خوب در جادوگر شهر اُز یا اُراکل در ماتریکس. یا میتواند خودش را در قالب شخصیت زنی با مهارتها و اهداف عملی نشان دهد، همچون دکتر دانا اسکالی در فیلم پروندههای مجهول، یا دکتر لوییز بنکس در فیلم ورود. گاهی اوقات زن دانا، به خاطر قدرت و تأثیرگذاری شگرفش، به عنوان نیرویی مرموز و تهدیدکننده در نظر گرفته میشود. این کهنالگو در نقطه اتصال نور و تاریکی قرار دارد و میتواند در هر یک از دو طرف ماجرا قرار بگیرد و همین او را به نیرویی شدیداً کارآمد یا عمیقاً خطرناک تبدیل میکند. ممکن است در یک فیلمنامه زن دانا واجد نیرویی شهودی و شخصیتی حمایتگر باشد. در فیلمنامهای دیگر میتواند سرد، محاسبهگر و قضاوتپیشه باشد. در داستانی که زن دانا مانند بت مورد پرستش قرار میگیرد، به ملکهای خیالی و اسطورهای همچون گالادریل در مجموعه داستانهای ارباب حلقههای جی.آر.آر تالکین تبدیل میشود. در داستانی که زن دانا بدنام است، به جادوگری پیر و نحیف بدل میگردد، و گاهی اوقات زن دانا هم نماینده نیروی خیر است و هم نمادی از نیروی شر، همچون شخصیت کلیر فریزر در مجموعه تلویزیونی غریبه که به عنوان یک زن درمانگر و شفابخش مورد احترام است و در عین حال به عنوان یک جادوگر تنفربرانگیز است. نیکطینت یا بدطینت بودن زن دانا به اینکه در چه فرهنگی و در چه دورانی زندگی میکند، بستگی دارد.
زن وحشی
زن وحشی شاید پویاترین، نامشخصترین و ناکاملترین کهنالگوی شخصیت زن باشد. بسته به اینکه از کدام روانشناس طرفدار یونگ سؤال بپرسید، زن وحشی میتواند واجد نیروی فطری و غریزی باشد، یا ویژگیهای جنسی بارزی داشته باشد، یا کینهجو، جاهطلب، فعال، پرانرژی یا عزلتگزین و منزوی باشد. درحالیکه ویژگیهای مذکور با هم اشتراکاتی دارند، کهنالگوی زن وحشی میتواند با کهنالگوهای دیگر شخصیت زن نیز اشتراکاتی داشته باشد. زن وحشی همچون زن دانا، عاقل و مستقل است و همچنین میتواند نیروی والد مهیبی باشد که به کهنالگوی مادر شبیه است. در عین حال میتواند باکره و ظریف باشد و به کهنالگوی دوشیزه نزدیک شود. اگر انتظارات اجتماعی را مدنظر قرار دهیم، وضعیت کهنالگوی زن وحشی بغرنجتر میشود. زن وحشی به واسطه وجوه عینی جنسیاش همچنین یک نقش جنسیتی دارد و در عین حال میتواند ویژگیهای پسرانه یا مردانه از خود نشان دهد. دکتر استیسی شِلبی، که تحقیقات گستردهای پیرامون کهنالگوی زن وحشی انجام داده است، یادآور شده که زن وحشی برای کسب فردیت تلاش میکند و در مسیر کسب فردیت به حوادث مهیب و دگرگونکنندهای تن میدهد. دکتر شلبی خاطرنشان کرده: «ما دیگر موجوداتی خودمدار نیستیم. ما نسبت به کسی غیر از خودمان شناخت کسب کردهایم. و من فکر میکنم آن چیز دیگر، کهنالگوی زن وحشی است. از اینرو ما مجدداً به بررسی این مسئله پرداختهایم که کیستیم، ارزشهای فردیمان کداماند، آرمانهایمان چیستند، چه چیزی برایمان خوب است، چه چیزی برایمان مناسب نیست، چه چیزهایی را میپذیریم و چه چیزهایی را نمیپذیریم.» آیا شخصیت زن داستان شما جوان است ولی بیش از سنش میفهمد؟ همچون شخصیت جین گلوریانا در مجموعه تلویزیونی جین باکره؟ آیا باهوش، حسابگر و مجرد است؟ همچون شخصیت مایا در فیلم سی دقیقه پس از نیمهشب؟ آیا سرسخت و صریح است، همچون شخصیت میدیی در فیلم نمایی از یک قتل، عروس در بیل را بکش یا الن ریپلی در بیگانه؟ در موارد مذکور احتمالاً شخصیت زن داستان شما منطبق با کهنالگوی زن وحشی است. همچنین همه زنان در مجموعه تلویزیونی فایرفلای به نوعی منطبق با کهنالگوی زن وحشی شخصیتپردازی شدهاند؛ زوی مبارز، اینارای عاشق، ریور دانا و کایلی دوستداشتنی. همه شخصیتهای مذکور در حیطههای مختص به خود کارکشته و ماهرند. حتی شخصیت خانم رینولدز سافرون نیز به نوعی با کهنالگوی زن وحشی تطابق دارد.
یکی از بارزترین ویژگیهای زن وحشی، استقلال پندار و کردار اوست. زن وحشی از رفتار متناسب با پیشفرضهای اجتماعی و تحت تأثیر فشارهای اجتماعی بیزار است. به عنوان یک شخصیت، زن وحشی میتواند هم زنی مبارز (مانند ژان دارک) و هم زنی عاشقپیشه مثل شخصیت شاهزاده لیا در فیلم بازگشت جدای از مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان باشد.
تأکید بر ویژگی کلیشهای عاشقپیشگی، که گاهی اوقات مترادف با کهنالگوی مرد عاشقپیشه در نظر گرفته میشد، میتواند شخصیت زن داستان را تقلیل دهد. اگر در مقام نویسنده مراقب و محتاط نباشیم، شخصیتهای زن داستانمان با این تهدید مواجه هستند که به یک کلیشه جنسی، همچون زن افسونگر تبدیل شوند، یا به کوتهفکری و غرغرو و ستیزهجو بودن منتسب شوند. از سوی دیگر، زن مبارز جنبهای از زن وحشی را به نمایش میگذارد که اگر فاقد انسانیت و انساندوستی باشد و صرفاً به صورت مکانیکی و وحشیانه علیه دشمنانش مبارزه کند، ممکن است خیلی زود به یک کلیشه سطحی بدل شود.
زن وحشی یکی از سریعترین گونههای در حال تکامل کهنالگوهای شخصیتی است. همزمان با تغییرات مختلف درونی و بیرونی انسان، تعریف کهنالگوی زن وحشی نیز دستخوش تغییر و تحول شده است. در سالهای اخیر، این تکامل منجر به در نظر گرفتن ویژگیهایی نوین برای کهنالگوی زن وحشی شده است؛ ازجمله به تصویر کشیدن کهنالگوی زن وحشی در قالب زن پریزاد دیوانه رویایی، زن بیغم و خوش، زن باهوش، زن عامهپسند و زن طغیانگر و یاغی. با توجه به اینکه ویژگیهای کهنالگوی زن وحشی بهسادگی قابل تعیین و تعریف نیستند، روند تکاملی این کهنالگو بسیار گسترده است و هر نویسندهای به برخی ویژگیهای او توجه نشان میدهد. به نظر من زن وحشی شخصیتی است که درگیر دوراهیهای اخلاقی نیست. از یک طرف لایق، توانا، اسطورهای و حیرتانگیز است و از طرف دیگر، واجد نواقص و معایبی است که قابل چشمپوشی نیستند. زن وحشی به گونهای فعال تمایلات خودش و کسانی را که به آنها اهمیت میدهد، پیگیری میکند و در این مسیر همچون هر انسان دیگری تلاش و تقلا میکند، با ناملایمات مقابله کرده و روندی تکاملی را طی میکند.
مادر
کهنالگوی مادر کهنالگویی قدیمی است و حتی پیش از آنکه از نظر ادبی مدنظر قرار بگیرد، مورد توجه بوده است. کهنالگوی مادر در داستانهای شفاهی و افسانههای مربوط به ایزدبانوها حضور داشته است، پیش از آنکه شخصیت مادر صرفاً به خاطر کارکردش در تولیدمثل مدنظر قرار بگیرد. در حال حاضر نیز کهنالگوی مادر صرفاً به خاطر نقشی که در تولیدمثل ایفا میکند، مورد توجه قرار نمیگیرد. مادر کودک را بزرگ کرده و تربیت میکند. به فرزندش غذا میدهد و از او محافظت و حمایت میکند. مادر وجودش را یکسره وقف فرزندش میکند. ساختار خانواده بدون مادر شکل نمیگیرد و در نبودِ او توسعه پیدا نمیکند. مادر حافظ سلامتی است. همه روز کار میکند و شبهنگام از خانه و خانواده مراقبت میکند. در مزرعه کار میکند، درحالیکه فرزندش را در آغوش گرفته است. مسئولیتهای مادر بسیار گسترده و رو به تکامل هستند. شرمآور است، و البته تعجبی هم ندارد، که ما اغلب از مادران انتظار فداکاری و ازخودگذشتگی بیشتری داریم و چنانکه باید، قدردان زحمات و فداکاریهای آنها نیستیم.
فشارهای اجتماعی مربوط به مادر بودن (مادرانگی) چنان در ذهن ما ریشه دواندهاند که میتوانیم کهنالگوی مادر را به طرق مختلف در داستانهای گوناگون ردیابی کنیم. مثلاً در فیلم مادرهای بد شاهد فشارها و انتظارات غیرعادی نسبت به نقش مادر مدرن هستیم. بهعلاوه میتوانیم فشارهای اجتماعی را شدت ببخشیم و این مسئله غامض را مطرح کنیم که آیا یک مادر میتواند و باید فرزندش را دوست داشته باشد، حتی اگر قرار باشد فرزندش موجودی شیطانی باشد؟ ازجمله در فیلمهای بچه رزماری و اِلی. همچنین میتوانیم داستان را در سطحی اسطورهای و اغراقآمیز روایت کنیم؛ همچون فیلم مادر ساخته دارن آرونوفسکی!
کهنالگوی مادر تا حدودی تحت تأثیر اسلاف اسطورهایاش، مانند ایزدبانوی کالی در هند و ایزدبانوی گایا در یونان، بسیار قدرتمند است. ایزدبانوی مادر در بسیاری از ادیان از یک طرف خالق است و آفریدهها و انسانهایی را که روی زمین زندگی میکنند، میآفریند و از طرف دیگر، نابودگر است و بیرحمانه مردمانی را که اسباب ناخشنودیاش را فراهم میکنند (ازجمله آن دسته از فرزندانش را که از آنها ناراضی و دلگیر است)، از بین میبرد. کهنالگوی مادر واجد قدرتی خارقالعاده است. همه ما داستانهایی درباره مادرانی شنیدهایم که خود را به جان آتشی انداختهاند که خانه و فرزندانشان را که در خانه گرفتار شدهاند، میسوزاند. یا مادرانی که خودرویی سنگینوزن را یکتنه جابهجا کردهاند تا فرزندشان را نجات دهند. همچنین داستانهایی به گوشمان خورده است درباره مادرانی که فرزندانشان را نابوده کرده یا آنها را ترک کردهاند. مادر هم از قدرت زندگی بخشیدن و هم از قدرت زندگی گرفتن برخوردار است و این قدرت دوگانه میتواند بسیار تنشآفرین باشد. بعد مثبت کهنالگوی مادر اغلب طبیعی در نظر گرفته میشود و بعد تاریک و منفی آن غیرطبیعی محسوب میشود.
یکی از غریبترین ویژگیهای کهنالگوی مادر این است که او فراتر از هر چیز، شخصیتی است که نسبت به مسئولیتش در قبال موجودی غیر از خودش آگاه و متعهد است. اینکه یک مادر نسبت به یک فرشته یا یک هیولا احساس مسئولیت میکند، نسبت به اینکه آنها را آنطور که فکر میکند مناسب است، بزرگ میکند، در رتبه دوم اهمیت قرار میگیرد. مثلاً مورتیسیا آدام در مجموعه تلویزیونی خانواده آدام یک زن مخوف است که به فرزندانش اجازه میدهد با برق بازی کنند و سرِ عروسکها را بکنند، ولی هیچکس نمیتواند او را متهم کند که برای فرزندانش مادر بدی بوده است. نمونه دیگر شخصیت مادر در مجموعه تلویزیونی بزرگشده توسط گرگها است که اغلب کارهای عجیب و غریبی میکند. ولی حتی وقتی فرزندش، کمپیون، از او درباره اقدامات عجیبش و غریبش سؤال میکند، تمایل داریم از او حمایت کنیم، زیرا او به هر طریق خودش را وقف حمایت از فرزندانش میکند.
دکتر یوآن ریلکه از دانشگاه نیوانگلند خاطرنشان کرده که اقدامات کهنالگوی مادر میتواند از منظر بیرونی غیرمنطقی و گاه حتی فراطبیعی به نظر برسد و کماکان ما آنها را بی هیچ سؤالی میپذیریم و بهندرت به جنبه نامعقول آنها توجه نشان میدهیم. از دیرباز در خودآگاه جمعی بشر این باور عمومی شکل گرفته که مادران قدرتی فراتر از خود دارند و از آن برای تحقق اهدافی مهم بهره میبرند. مانند هر کهنالگوی دیگری، کهنالگوی مادر نیز در طول زمان تکامل پیدا میکند و درک ما از آن همراه با تغییراتی که متحمل میشویم، تحول پیدا میکند. تغییرات مذکور منعکسکننده دیدگاههای نوین ما درباره کهنالگوی مادر هستند و شامل ویژگیهای جدیدی میشوند که برای این کهنالگو در نظر میگیریم. در این زمینه میتوانیم صحنه پایانی فیلم زنان کوچک، ساخته گرتا گرویگ، را در نظر بگیریم. جو به صورت استعاری همچون مادری نگران و مضطرب از پنجره شاهد تولد کتابش (به مثابه فرزندش) است و این تغییر هوشمندانه، ظریف و نافذ کهنالگوی مادر محسوب میشود.
دوشیزه
برخی کهنالگوی دوشیزه را ستایش میکنند و بعضی از آن تنفر دارند. از دیرباز کهنالگوی دوشیزه چنین تعریف شده است: زنی جوان که ازدواج نکرده، معصوم، ساده و پاک و بیآلایش است و روحی رها دارد که هنوز آلوده زشتیهای زندگی نشده است. دوشیزه مظهر بیگناهی، استقلال و فردیت کودکانه است. او به غرایزش فرصت میدهد تا راهنمایش باشند و اغلب به گونهای خلاقانه تجربه میاندوزد. همچنین دوشیزه خود را در معرض جریان زندگی قرار میدهد و اغلب دچار وضعیتی میشود که قدرت مقابله با آن را ندارد و نیازمند کمک است تا از مخمصهای که گرفتارش شده، نجات یابد. دوشیزه عموماً نجیب و پاکدامن تصور میشود. دوشیزه زن جوانی است که دچار مشکل شده و بر بینوایی و عجز او تأکید میشود. اگر دوشیزه گرفتار در برج قلعهای مشغول نغمهسرایی برای منجیاش نباشد، ممکن است در خواب انتظار ورود و حضور آن نجاتبخش را بکشد. دوشیزه شخصیتی است که ربوده میشود، زنی که به صورت وحشتناکی از پل آویزان شده، کسی که به پادشاه کشور مجاور فروخته شده تا بدین طریق مانع از بروز جنگ شود. دوشیزه هم انگیزه و هم مانع، هم درد و هم درمانِ شخصیت دیگری است که عموماً قهرمان داستان است. در فیلم تایتانیک، رُز با کمک جک از دستِ نامزد ناخوشایندش و مرگی خودکشیوار/ تصادفی نجات مییابد. سپس رز و جک همراه با هم تجربیاتی را از سر میگذرانند که زندگی رز را، حتی بعد از مرگ نابههنگام جک، برای همیشه عوض میکند. در فیلم مرد عنکبوتی، مری جین واتسون در خطری مرگبار گرفتار شده تا از این طریق پایمردی اخلاقی قهرمان داستان به آزمون گذاشته شود. در فیلم مالفیسنت، آئورا نفرین شده و برای ۱۰۰ سال به خواب رفته است؛ هرچند عامل این نفرین مصیبتبار پدر و مادر آئورا بودهاند.
زنی که گرفتار مشکلی صعب شده، یک کلیشه قدیمی است. برای اثبات این ادعا دوران سینمای صامت را در نظر بگیرید. روزگاری که در بسیاری از فیلمهای سینمایی، شخصیت منفی داستان تلاش میکرد دوشیزه درمانده را به ریلهای راهآهن ببندد و همزمان قطار به طرف دوشیزه پیش میتاخت. بهتر است برای توصیف دوشیزه در داستانهای مدرن، به جای صفت درمانده از صفت آسیبپذیر استفاده کنیم. دوشیزه اغلب جوان، خام و بیتجربه است و به همین دلیل در مقابل خطر و سوءاستفاده و اذیت و آزار، آسیبپذیر است. دوشیزه از این قابلیت برخوردار است که از تجربیاتش درس بگیرد و رشد کند. وقتی از صفت آسیبپذیر استفاده میکنیم، این ایده را رد میکنیم که دوشیزه نمیتواند داستان خودش را پیش ببرد و کاملاً متکی به شخصیتهای دیگر داستان است. در انیمیشن گیسوکمند، راپونزل میتوانست صرفاً دوشیزهای باشد که به دست یک جادوگر خودخواه ربوده شده و در قلعهای مخوف اسیر شده است. ولی در عوض راپونزل جرئت به خرج میدهد تا خود را نجات دهد و در این راستا به دزدی دغلکار باج میدهد تا او را همراهی کند. در مجموعه فیلمهای ارباب حلقهها، آروِن، که دل در گروی عشق آراگون دارد، بزرگوار و پاکطینت است. آرون نامیراییاش را فدا میکند تا با مردی که دوستش دارد، زندگی کند و سپس زندگیاش را به خطر میاندازد تا فرودو را از تهدید نازگل برهاند. گفتنی است آرون به زبان سیندارین به معنای دوشیزه نجیب و آزاده است. در فیلم هیجانانگیز فرار، کلئو، تجسم کهنالگوی دوشیزه، نوجوانی معلول است که گویی تقدیرش این است که برای همیشه در خانه با مادرش زندگی کند. ولی کلئو تاب نمیآورد و تصمیم میگیرد قاعده را تغییر دهد.
سفر دوشیزه اغلب او را از خامی و بیتجربگی به خودشناسی و پختگی رهنمون میشود. درست مثل هر شخصیت دیگری، دوشیزه نیز در مسیر داستان رشد میکند و تجربیاتی کسب میکند که به او اجازه میدهند نسبت به خطرات و تهدیدهای آتی کمتر آسیبپذیر باشد. با توجه به اینکه هویت کهنالگوی دوشیزه تا حد زیادی متأثر از آموزههایی است که فرا میگیرد و بر زندگی او و اطرافیانش تأثیر میگذارد، میتوانیم رضایت مخاطبان را تا حد زیادی به واسطه آنچه دوشیزه فرا میگیرد، جلب کنیم؛ صرف نظر از اینکه سفر دوشیزه سفری خطیر یا سهل باشد و اینکه آیا در پایان هنوز نیازمند کمک نجاتبخشی باشد تا از خطر رهایش کند یا خیر. در فیلم تحصیلات، جنی آینده و استقلالش را ترک کرده تا با مردی که سرانجام متوجه میشود قبلاً ازدواج کرده، ازدواج کند. بعد از پشت سر گذاشتن این تجربه دردناک، جنی به مسیر پیشینی که برگزیده بود، برمیگردد. با این تفاوت که اینبار نسبت به حیلههای مردانه هوشیارتر شده است. در فیلم سکوت برهها قرار است کلاریس، به عنوان یک نوآموز بیتجربه افبیآی، با یک قاتل سریالی مصاحبه کند. زیرا مقام ارشد کلاریس بر این باور است که هانیبال (قاتل سریالی) به کلاریس مظنون نمیشود. چون کلاریس آشکارا ساده، خام و بیتجربه به نظر میرسد. ولی در پایان این کلاریس است که به واسطه شجاعت و هوشمندیاش، احترام همکارانش و قاتل سریالی را به خود جلب میکند.
منبع: www.creativescreenwriting.com