فیلمنامههایی با مضمون تنهایی، حسادت و خشم از نادیده گرفته شدن، بارها و بارها از سوی فیلمنامهنویسان به نگارش درآمدهاند، اما مسئلهای که باعث میشود ما میان چنین آثاری تفاوت قائل شویم-بهجز نوع اجرا و فضاسازی- به اهمیت پیرنگی برمیگردد که فیلمنامهنویس در ساختار درام خود از آن بهره میگیرد. در فیلمنامه پسر نیز کمابیش مضامین فوق حضور دارند، اما امری که این فیلمنامه را متمایز میکند، بهرهگیری نویسنده از کهنالگوی «پیرنگ بلوغ» در بطن روایت است. پیرنگی که قرابت زیادی با پیرنگِ تغییر دارد و میتوان آن را زیرمجموعه پیرنگهای شخصیتمحور قرار داد.
فیلم، داستان مادر و پسری را نقل میکند که رابطه بینشان تحتالشعاع سکونت در خانهای جدید قرار میگیرد و خواستههای پسر و انتظاراتی که از مادرش دارد، دچار شکل جدیدی میشود. بنابراین پرده اول فیلمنامه بیشتر پیرامون شخصیتپردازی و پرداختن به رابطه مادر و پسر میگذرد. فیلمنامهنویس در این وهله برای آنکه بتواند رفتار شخصیتهای فیلم را در مرکز توجه مخاطب قرار دهد، فضایی ساده و مینیمال را طراحی میکند تا در این بین مهمترین نکاتی را که باید درباره شخصیت فرید بدانیم، برجسته شود. بنابراین واکاوی شخصیت فرید در پرده اول مهمترین عملی است که نویسنده به آن نظر دارد، چراکه باید مختصات دقیقی از قهرمان ارائه شود و پیش از اینکه رویداد محرک رخ دهد و فرایند تغییر آغاز شود، مخاطب او را شناخته و از احساسات و طرز تفکر او آگاه باشد. مهمترین عاملی که شناخت بیشتر نسبت به فرید را رقم میزند، دیالکتیک بین پسر و مادر است و ما در خلال گفتوگوهای میان آنان پی میبریم فرید به برادر بزرگترش، فرشاد که خارج از کشور زندگی میکند، حسادت میکند، به مادرش وابستگی زیادی دارد و از تنهایی میترسد. تمام این اطلاعات بدین جهت به مخاطب داده میشود تا فیلمنامهنویس بتواند در نقاط مهم پیرنگ از آنها بهره بگیرد.
حال در این میان اشکال اصلیای که در پرده اول فیلم پسر خودنمایی میکند، نامشخص بودن علل توجه بیش از اندازه مادر به فرشاد است. هرچند که میتوان درک کرد چنین خصلتی در مادر باید وجود داشته باشد تا زمینه حسادت فرید به فرشاد فراهم شود، اما طبق دادههای داستان، در طول این 20 سال فرید مسئول مراقبت از مادر بوده است و طبیعتاً مادر باید به جای فرشاد، قدردان فرید باشد.
در ادامه آنچه در یک درام شخصیتمحور اهمیت دارد، آن بخش از ویژگیهای شخصیتی قهرمان است که با تزریق به بدنه داستان امکان بسط به موقعیتهای دراماتیک را بدهد. فرید به علت وابستگی بیش از اندازه به مادر، در برقراری ارتباط با افراد دچار نقصان است و همین امر موجب میشود به جای ارتباط مستقیم با دختر همسایه، علاقهاش را از طریق عکسهای متعددی که از پشت پنجره میگیرد، ابراز کند. این عمل او باعث شکلگیری گره داستانی و ایجاد یک کشمکش سهوجهی میان فرید، مادر و گلنوش میشود. البته کشمکش میان دختر همسایه و مادر نمود گفتاری و کلامی پیدا نمیکند و مادر از نوع رفتار دختر درمییابد که باید به پسرش تذکر دهد. از طرف دیگر، رابطه میان مادر و گلنوش در پرده اول، زمینهساز همدلی بیشتر میان او و فرید در پرده میانی فیلمنامه میشود.
در عطف اول، بالاخره اتفاقی که مخاطب منتظر آن بود، روی میدهد؛ اتفاقی که فیلمنامهنویس مقدمات آن را در چند صحنه قبل فراهم کرده بود و احوالات رو به مرگ مادر در صحنههایی مثل آتش زدن عکسها به دست فرید تصویر شده بود. این عطف در داستان از دو منظر دارای اهمیت است؛ ابتدا از این جهت که فیلمنامه از اصل ارسطویی مهمی تبعیت میکند. به عقیده ارسطو: «تراژدی باید دارای نوعی مصیبت باشد که در آن شخصیتها گرفتار سرنوشتی ناخواسته شوند و این شخصیتها باید یا با هم دوست باشند، یا خویشاوند تا تاثیر را دوچندان کنند.» مرگ مادر در این بخش از داستان به دلیل اینکه نزدیکترین شخص به فرید در زندگی است، چنین شرایطی را برای پسر فراهم میکند و او در مواجهه با آزمونی سخت قرار میگیرد. از طرف دیگر، مختصات «پیرنگِ بلوغ» خود را در فیلمنامه نمایان میکند. پیرنگ بلوغ خویشاوندی نزدیکی با پیرنگهای تغییر و دگردیسی دارد، اما باید توجه داشت که این پیرنگ تنها به فرایند رشد قهرمان مربوط است.
طبق قواعد این پیرنگ، و بنا بر نظریات رونالد توبیاس، قهرمان پیرنگ بلوغ معمولاً یک شخصیت جوان همدلیبرانگیز است که اهدافش یا مبهم و نامشخص هستند، یا هنوز به طور کامل شکل نگرفتهاند. شخصیت فرید با اینکه از سنین جوانی عبور کرده و در آستانه میانسالی قرار دارد، در اغلب اوقات مردد است و برای انتخاب مسیر صحیح و تصمیم درست مطمئن نیست. این ناتوانیها اغلب نتیجه کمبود تجربه زندگی یا بیتجربگی است و از پس همان وابستگی بیش از اندازه به مادر بیرون میآید. حال مرگ مادر به مثابه یک ناگواری بزرگ تصمیمات بعدی فرید را رقم میزند و اکثراً نمودی بیرونی پیدا میکند. البته در یک صحنه مربوط به حمام نیز میتوان ناراحتی درونی و تنش ایجادشده در قهرمان را دید.
در این پیرنگ عکسالعمل قهرمان در قبال آنچه روی داده، اهمیتی اساسی دارد، چراکه آدمهای مختلف به روشهای مختلفی به محرکهای یکسان واکنش نشان میدهند و از پس چنین واکنشی است که ما بهتر میتوانیم شخصیتها را کشف کنیم. در اینجا دومین مرحله دراماتیک پیرنگ بلوغ- یعنی مرحله نمیخواهم- رقم میخورد و آن انکار این حادثه از سوی فرید است. مابهازای بیرونی انکار فرید بیشک با پنهان کردن جسد مادر در یخچال رقم میخورد. البته این واکنش فرید در بدو امر حذف میشود، اما حدس رویداد حذفشده کار دشواری نیست و به خاطر همین هم است که عمل قهرمان در گرهگشایی پایانی، غافلگیری مدنظر فیلمنامهنویس را به همراه ندارد و آن ضربه غافلگیرانه را بر مخاطب وارد نمیکند.
در پرده میانی نیز به خاطر شرایط نگهداری مادر که زمان روایی موجزی را ایجاب میکند، باید کشمکشهای داستان طوری ساماندهی شوند که شرایط رشد قهرمان به بهترین شکل ممکن در پایان اثر فراهم شود. اما سیر رویدادها در این پرده طوری از پس هم میآیند که اولاً از لحاظ داستانی تفاوت چندانی با هم ندارند و ثانیاً توانایی نفوذ به عمق شخصیت را فراهم نمیکنند. در این وهله فرید برای اینکه از تنهایی دربیاید، به سراغ افراد مختلف در خیابان میرود و زمانی که آنها را به خانه فرامیخواند، از مهمانان درخواست میکند که شب را در خانه پیش او بمانند. هر چند حضور این مهمانان در خانه او تجربههای جدیدی را برایش به وجود میآورد، اما تمام این کنشها قدرت لازم برای تأثیرگذاری روی فرید را ندارند و موفق نمیشوند چیزی به داستان اضافه کنند و گویی پس از ورود اولین نفر تا خروج آخرین نفر روایت درجا میزند. البته در این میان حضور زن خیابانی لحظات کمیکی میآفریند و ضمن بیرون آوردن پرده دوم از یکنواختی حاکم بر آن، ابعاد دیگر شخصیت فرید را هویدا میکند.
در پرده میانی داستان، بحران به صورت کشمکشهای بیرونی نمود پیدا نمیکند و آنچه بر شخص حادث میشود، برونریزی درونیات او بر اثر فشاری است که تحمل میکند. در این پرده، فیلمنامهنویس سعی میکند به مضامینی که از ابتدا به آنها توجه داشته، بپردازد. از طرفی، فقدان مادر، فرید را با شرایطی مواجه کرده که تحمل تنهایی را برایش بسیار سخت کرده است و از آن طرف، به خاطر توقعی که از برادرش دارد، نوع حسادت او به فرشاد وارد مرحله جدیدی میشود. برای همین هم است که او سعی میکند فرشاد را از چشم دیگران بیندازد و او را فردی بیمسئولیت و خوشگذران معرفی کند.
با ورود فرشاد، یکی از الزامات پیرنگ بلوغ به طور ناقص خود را نشان میدهد و آن نتیجه تصمیمهای نادرستی است که قهرمان در گذشته به خاطر ناآگاهیاش گرفته است. برای مثال، فروختن خانه و مستأجر شدن که مادر را در وضعیت نهچندان مساعدی قرار میدهد، یا اطلاعاتی که در پرده اول داستان وجود دارند و حالا فرید آنها را برای فرشاد توضیح میدهد، مثل مجبور کردن مادر برای خرید ماشین. این اتفاقات در حد و اندازههای داستان پسر به منزله دردسرهایی قلمداد میشوند که بیتأثیر بر مرگ مادر نبوده است.
از طرف دیگر، ورود فرشاد به ایران رقابتی بین او و فرید شکل میدهد و کشمکشهای پرده میانی را وارد مرحله تازهای میکند. فرشاد به تنها شخصیت مورد اعتماد فرید پس از مرگ مادر، یعنی دختر همسایه نزدیک میشود و سعی میکند او را در خصوص مهاجرت به خارج از کشور راهنمایی کند. چنین اقدامی از جانب او باعث میشود فرید در نقطه عطف دوم نزد دختر برود و پرده از گذشته فرشاد بردارد. این بخش از داستان در خدمت دو کانسپت فیلمنامه، یعنی اثبات خود به دیگران و آزار از نادیدهانگاری، حرکت میکند. تلاشهای فرید که تا پیش از این فردی نابالغ را تصویر میکرد، کنشهای خامی را از جانب او به همراه میآورد و همین امر همواره موجب میشد تا نهتنها دیگران همچنان روی او حساب باز نکنند، بلکه بیش از پیش او را نادیده بگیرند.
در ادامه، زمانی که فرید از مرگ مادر پرده برمیدارد و درِ یخچال را باز میکند، نقطه اوج فیلمنامه رقم میخورد. گرچه این فراز از داستان شوک لازم را به مخاطب نمیدهد، اما بهانهای میشود تا از آنچه در گذشته میان دو برادر اتفاق افتاده بود، مطلع شویم. گویی حالا پس از مرگ مادر دو برادر دوباره یکدیگر را پیدا کردهاند و این رفع کدورتها و سوءتفاهمها منجر به آن میشود تا گرهی از زندگی فرید باز شود؛ یک گره کور. او دیگر به فرشاد حسادت نمیکند! از طرفی دیگر نیز اگر فرشاد در ایران بماند، هیچکدام دیگر تنها نیستند.
در پایان میتوان گفت فیلمنامه پسر از رویداد محرک خود که مردن مادر است، بهره میگیرد و امکان متجلی کردن شخصیت قهرمان را در بستر پیرنگ بلوغ میدهد. که البته با ضعفهایی- که خصوصاً در پرده میانی از خود بروز میدهد- پیرنگ در چندین وهله دچار سکته، و پیشروی روایت متوقف میشود.