واژه وحشتناک مصداق بارز ادگار آلن پو است! چه خودش، چه زندگیاش، چه سرنوشتش، چه نوشتههایش و چه نحوه مرگش، رویهمرفته هر چیزی مرتبط با او وحشتناک است و دامنه این وحشتناک تا سینما نیز کشیده میشود؛ اقتباسهای فراوانی از آثارش انجام شده، ازجمله راجر کورمن فیلمساز آمریکایی هشت فیلم از داستانهای کوتاه و شعرهای ادگار آلن پو اقتباس کرده است.
اما آلن پو ما را از چه میترساند؟ او موجب برانگیختن ترسی اساطیری میشود. ترسی بدوی، هراسی برخاسته به قدمت سلسله انسان. ترسِ از ناشناخته. نیرویی مجهول و اهریمنی که وارد زندگی آدمی میشود و همه چیز را به هم میزند. این نیروی ناشناخته، عصیانگر و بسی ویرانگر در نگاه کلی در تمام آثارش، بهویژه ژانر وحشت خودنمایی میکند. نیروی مرموزی که انسان مقهور قدرت بیحد آن میشود. چه کسی میتواند به یقین بگوید تمام برنامهریزیهایش به سرانجام خواهد رسید؟ آن فردی هم که یک روز صبح با هزار آرزو از خانه درآمده و بیآنکه خودش مقصر باشد، تصادف میکند و تا آخر عمر روی ولیچر دچار میشود، بیگمان نمیدانسته چنین حادثهای در کمینش بوده است. آلن پو دقیقاً دست روی این هراس میگذارد؛ ترسناکترینِ ترسناکها. نیرویی که در داستانهایش به شکلهای مختلفی بروز میکند و آدمی مقابلش فاقد اراده و کنترل است؛ از مسخ کردن اشیا تا بروز بیماریهای جورواجور در وجود آدمیان، گیر افتادن در موقعیتهای بغرنج، به جنون کشانیدنشان، واداشتن آنها به ارتکاب اعمال هولناکِ ناخواسته و مرگ و تباهی و ویرانی، و هیچ کاری از دست آدمها برنمیآید- درماندگی محض- مگر اینکه فقط بخت و اقبال بدانها روی بیاورد، مانند داستان چاه و آونگ، یا در بیشتر مواقع این شانسِ نجات به شکلهای عجیب و غریب درمیآید. برای مثال، فهمیدن زبان رمزی در داستان سوسک طلایی، سر درآوردن از اشکال هندسی در سقوط در گرداب مالستروم یا در داستان تدفین پیشهنگام، انگار آلن پو خودش میخواهد شانسی برای انسان قائل شده باشد. اما حتی در این مواقع گویی آدمیان از سوی آن نیرو به ریشخند گرفته شده یا بازیچهاند و آلن پو مدام خواسته و ناخواسته ما را متوجه بازیهای بیمارگونه این نیروی ویرانگر و واماندگیمان در مقابلش میکند و در پیاش آنچه حاکم میشود، وحشت است. از این لحاظ ترسی که او ایجاد میکند، بهشدت واقعی است، چراکه فقط کافی است به زندگی خودمان رجوع کنیم. حوادث غیرمترقبه. فرض اتفاقهای دردناک اما ممکن. آنچه نمیخواستهایم، اما روی داده. آنچه نمیخواهیم، ولی جریان دارد.
لیک برای یافتن ریشه این نیروی اهریمنی در داستانهای آلن پو میباید بیش از همه به زندگیاش رجوع کنیم و حوادثی که برایش رخ داده. او خودش منتقد ادبی بوده و در ادبیات با هیچکس شوخی نداشته و همین موجب تنهایی بیشترش شده است. اما خودش میگوید برای داستان نوشتن تنها الهام کافی نیست و با اینکه تأثیر پرداخت روی آثارش مشهود است، ولی گویی خودش به تسخیر پیامدهای ناگوار رویدادهای زندگیاش درآمده است. یک ساله بوده که پدر ترکشان میکند و به دلیل نامعلومی میمیرد و مادرش هم یک سال بعد درگذشته است. خانوادهای از او نگهداری میکنند، اما تا همیشه خواهر و برادرش را گم میکند. تحصیلات دانشگاهیاش بابت مشکلات مالی ناتمام میماند و هنگامی که به شهرش بازمیگردد، نامزدش هم به همسری مرد ثروتمندی درآمده است. هیچگاه از تندرستی کامل برخوردار نبوده است. به دلیل تنهایی مفرط ازدواج میکند، اما چندی بعد همسرش را که بسیار به او دل بسته بوده، به علت بیماری از دست میدهد. دچار الکل میشود و دلیل مرگ زودهنگام خودش هم تاکنون در هالهای از ابهام باقی مانده است؛ فقط اینکه وقتی دم مرگ پیدایش میکنند، تا چهار روز از اجنه و شبحی بر دیوار میگفته که میبیند. به باور من اینها همه علت وجود آن نیروی مرموزِ خارج از کنترل در داستانهای آلن پو است که از الگویی بهشدت درونیشده پیروی میکند و در آثارش تکرار میشود. داستانهایش در دخمهها، قصرهای اشرافیِ هولانگیز، سردابهای تودرتو و دریاهای توفانی میگذرد و جملههایش بوی پوسیدگی و نای و نموری در سرمان میپیچاند، ولی نه چون آثارش دو قرن پیش نگاشته شده، بلکه گویی این جملهها از قعر همان سردابها و دخمههای قدیمی البته از عمیقترین و کهنترین دهلیزهای ناخودآگاه انسان استخراج شده است. داستانها و جملههایش همان حسی را در آدمی برمیانگیزاند که گویی با چیزی مربوط به هزاران سال پیش مواجه شده است.
آلن پو علاوه بر ژانر وحشت، پدرخوانده داستانهای کارآگاهی نیز هست و شرلوک هولمز و این کاراکترهای جذاب از فرزندان او محسوب میشوند، اما راجر کورمن برای اقتباس از آثارش به سراغ اشعار رازآلود و داستانهای هولانگیز او رفته است. اقتباسهایی که در نوع خودشان بسیار جالب توجه انجام گرفته است. گرچه ایرادهایی دیده میشود، اما این اقتباسها بسیار دوستداشتنی و شایستهاند. کورمن یک داستانشناس و داستانگوی زبردست است. او بیمحابا داستان میگوید، با آغازهایی فوقالعاده و همانطور که به جوهر و جان و درونمایه داستانهای آلن پو پی برده است که محور کانونیاش بر اساس همان هراسیدن و مقهور شدن انسان در مقابل نیرویی بزرگتر از خود، همچنین ابهام و رازآلودگی است، خوانش خود را از داستانهای پو داشته است. با وفاداری به این درونمایهها و روایتها هر کجا که لازم دانسته، داستانی بر اساس روایتهای پو خلق یا ماجراهایی بدان سنجاق کرده است. اما چند نمونه از روند این اقتباسها:
سقوط خانه آشر (1960): آلن پو بیگمان استاد مسلم توصیفهای داستانی است و به واسطه آنها تعلیق میآفریند. خودش میگوید ذکر جزئیات میباید به گونهای باشد که خواننده با چشم بشنود و با گوش ببیند. او به گونهای دست به توصیف میزند و بدین وسیله فضایی رعبآور میسازد که هر لحظه منتظر حادثهای هستیم. اما این حادثه تکاندهنده مدام به تأخیر میافتد. ابتدا توصیف و خلق فضای لازم به نحوی که این توصیفها خود به مثابه پیرنگهای فرعی درمیآیند و سپس پیش میرویم و آنگاه آن حادثه نامنتظر از میان توصیفها و پیرنگهای فرعی که حالا در نقطهای جمع میشوند، سر برمیآورد، طوری که نقطه عطف داستان بسیار نزدیک یا به نوعی منطبق بر نقطه اوج پایانیاش شده و در یک لحظه ضربهای جانانه زده میشود و پایان کار، و ما حیرتزده پاراگرافهای آخر را مجدد مرور میکنیم. گرچه این الگو در تمام داستانهایش بدینسان نیست، ولی در سقوط خانه آشر که جزو بهترین آثار جهان ادبیات است، از این شیوه پیروی میکند. اما شاید برای یک قصه سینمایی این توصیفها به سکون بینجامد و از آن مهمتر اینکه ما با یک داستان کوتاه طرف هستیم و میبایست آن را گسترش دهیم. به همین سبب راجر کورمن اقتباسش را بر اساس خلق یک پیرنگ محوری انجام داده و از این توصیفها برای ایجاد لحن و فضای پیرامون این پیرنگ بهره برده است. بر این اساس او داستانش را بهسرعت شروع میکند و جلو میبرد. در متن منبع راوی بینامی قصه را تعریف میکند. او با نامهای از دوست دوران کودکیاش رودریک آشر مبنی بر بیماری جسمی و روحیاش به قصر او دعوت شده تا شاید مصاحبت با هم در بهبود احوالش مؤثر باشد. راوی در همان بدو ورود احساس میکند جوی سنگین بر نمای بیرونی و فضای اطراف قصر آشر حاکم است. نیز داستان حاوی ابهام بالایی است و همانطور که در سطرهای پیش دربارهاش گفتم، آن نیروی ویرانگر اینجا هم دست به کار شده است، اما در بادی امر میان تسخیر خانه آشر، ایجاد بیماری خانوادگی آنها، گیاهانی که گویی ادراک دارند و بر عمارت خانه آشر تأثیر گذاشتهاند، بازی میکند. ولی در اقتباس کورمن تکلیف روشن است و شخصیت اصلی خواستهای دارد! او بدانجا آمده تا با مادلین، خواهر روردیک ازدواج کند. هیچ دوستی سابقی هم مابین او با رودریک آشر وجود ندارد که این خود موجب ایجاد مانع و تنش میان شخصیتهای داستان میشود و آن بیماری خانوادگی که جزو ابهامهای متن اولیه است، حالا در فیلم مبدل به خوی جنایتکارانهای گشته که نسل به نسل در خانواده آشر منتقل شده است. رودریک در داستان منبع خواهرش را به دلیل اسرارآمیزی که گویی از همان تسخیرشدگی به دست آن نیروی مرموز برآمده، زندهبهگور میکند. اما در اقتباسِ سینماییاش انگیزه روشنتری در اختیار تماشاگر قرار داده میشود و درمییابد که قضیه چیست. میخواهم بگویم در اقتباس سینمایی راجر کورمن در عین حال که تمام عناصر منبع اولیه حضور دارند- ازجمله حساسیتهای بیمارگونه رودریک آشر به صدا- قصهای به دست داده که مخاطب برای پیگیری و تماشای آن کنجکاو میشود تا بداند عاقبت کار چه میشود. پایانی که در هر دو داستان مشابهاند، گرچه در منبع اولیه قصر آشر به واسطه زمین اطرافش بلعیده میشود، اما در این یکی آتش میگیرد و سپس فرو میریزد. چه تفاوتی دارد، مهم این است که قصه خوبی اقتباس و تعریف شده است.
تدفین پیشهنگام (1962): پتانسیل داستانهای ادگار آلن پو برای اقتباس شگفتآور است. همان حین که سطرهای داستان را میخوانیم، تصاویر و شیوههای روایت دیگری برای نقل آن داستان در ذهنمان زاییده میشود. بیخود نیست که آثارش بسیار مورد اقتباس قرار میگیرد. اما میتوانم بگویم تدفین پیشهنگام بهراستی جزو ترسناکترین داستانهایی است که تاکنون به رشته تحریر درآمده. آلن پو در این داستان دست روی یک امر ممکن بینهایت هولناک میگذارد. قضیهای که همین حالا نیز میتوانیم با یک سرچ ساده به عمق وحشتش پی ببریم، چراکه هنوز هم اتفاق میافتد؛ زنده شدن آدمی در گور! مسئلهای که شوپنهاورِ فیلسوف هم به وحشتش پی برده که وصیت میکند تا چند روز بعد از مرگ جسدش را به خاک نسپارند، یا وقتی به آیینهای خاکسپاری بعضی از اقوام کهن ایرانی رجوع میکنیم، میبینیم رسم بر این است که شب نخست تدفین تا صبح کنار گور مرحوم بگذرانند که شاید ریشهاش به همین قضیه زنده شدن مردگان بازمیگردد. به هر تقدیر، آلن پو هم درست به همین شیوه روایتش را میآغازد، یعنی واقعگرایی که تأثیر داستانش را دوچندان میکند. ابتدا گویی با نقدی ادبی مواجهیم و سپس داستان به فرمی مستندگونه درآمده و به ذکر مواردی میپردازد که مردهها در گور زنده شدهاند. آنچنان دقیق و هولناک به شرح میپردازد که اگر اندکی وسواسی یا بدبین باشیم، این قضیه جزو مسائلی میشود که دیگر بدان فکر خواهیم کرد. راوی فردی است که به بیماری جمود خلسهای دچار است. او گاهی وقتها طوری بیهوش میشود که دیگران گمان میبرند مُرده و به خاطر وحشت زیادش از اینکه مبادا زنده دفنش کنند، تدابیری برای خاکسپاری خود میاندیشد. اما این داستان جزو آثاری است که به گمانم آلن پو خودش دیگر طاقت نداشته پایان هولناکی برای آن بسازد. گویی با نگاهی به بدبیاریهای زندگی شخصیاش تشخیص داده دیگر طاقت این یک مورد را ندارد و بهتر است قضیه را بهکلی فراموش کند. از اینرو با یک «پایان کاذب» مواجه میشویم که ضربهاش به خواننده وارد میشود، ولی بعد ماجرا به خوبی و خوشی خاتمه مییابد.
اما کورمن این پایان کاذب را به واسطه کابوسی به میانه داستانش آورده و برای اقتباس از این داستانِ گزارشگونه یک «پیرنگ خطی رازگشایی» طراحی کرده با حریفی فریبکار که در ابتدا متحد شخصیت اصلی است، اما طی داستان صورت عوض میکند. کورمن برای ایجاد وحشت از همان عناصر داستان اولیه بهره برده- ازجمله بیماری جمود خلسهای شخصیت داستان و هراس او از زندهبهگوری و تدابیرش برای ممانعت از این قضیه- اما درنهایت داستانی متفاوت با پایانبندیِ دیگری از منبع اولیه تعریف میشود. در آنجا راوی مردی تنها بود، اما اینجا ازدواج میکند و همسرش همان حریف فریبکار از آب درمیآید. همانطور که گفتم، از داستان اصلی میتوان چیدمانها و خوانشهای متفاوتی داشت و اینجا هم ناظر یکی از همانها هستیم، اما آنچه در این اثر بیشتر به دیده میآید، کوشش کورمن برای انتقال عنصر ابهامِ داستانهای آلن پو است، گرچه این روایت بیشتر گنگ میشود تا حاوی ابهام، که البته در فیلم آرامگاه لیجیا به آنچه میخواهد، بهخوبی دست مییابد. این خوانش او از داستان آلن پو اثر درخشانی نیست، اما بابت بُعد سرگرمیاش ایرادهای آن قابل چشمپوشی است.
بالماسکه مرگ سرخ (1964): وقتی برج و بارو و قلعه و حصار هم نمیتواند مانع عبور و حضور مرگ شود. این فیلم کورمن حاصل تلفیق دو داستان آلن پو است؛ یکی با همین عنوانِ فیلم، یعنی بالماسکه مرگ سرخ و دیگری قورباغه لنگ. بالماسکه پو شروع دراماتیکی دارد؛ یک قلاب واقعی و نیز هر دو داستانش تکاندهنده پایان میپذیرند. در اولی مرگ به صورت بیماری همهگیری بروز میکند که «نماد و مُهر آن خون» است و سپس در انتها زیر نقاب و پوشش سرخی وارد بارگاه شاهزاده پروسپرو میشود که برای گریز از چنگِ مرگ، درهای قصرش را به همراه هزار تن از ملازمانش به روی خود بسته است. آنها جشن بالماسکهای ترتیب دادهاند که مرگ حضور سهمگینش را اعلان کرده و همهشان را تارومار میکند. داستان قورباغه هم ماجرای انتقام کوتولهای از پادشاهی مستبد است که او را به همراه دخترکی به اسیری گرفته و اینک طلخک دربار است. او که مورد آزار و اذیت پادشاه و وزیرانش قرار میگیرد، به ترفندی آنها را برای شرکت در جشن بالماسکه به شکل اورانگوتان درمیآورد و در انتها همگیشان را به آتش میکشد. با این حساب کورمن دو پایانبندی مهیج از هر دو داستان و یک شروع گیرا از داستان بالماسکه مرگ سرخ در اختیار داشته است. آغاز این داستان که بهخودیخود حاوی هول و هراس است و البته کورمن بنا به قصهای که میخواهد تعریف کند، با حفظ هیبت آن شکلش را تغییر داده است. چون حالا میباید برای پرده میانی که این آغاز را به آن دو پایان میرساند، داستان طولانیتری پرورش میداده است. او از موقعیتهای هر دو داستان، توصیفها و همچنین شرح صحنهها برای میزانسنهایش بهره برده، اما جالب اینکه به سراغ یک سطر از دیالوگهای داستان قورباغه لنگ رفته و آن کلیدواژه کانونی خلق پیرنگ اصلی فیلمش شده، یعنی جایی که «پادشاه به ابلیس سوگند میخورد». کورمن از همان دیالوگ ایدهاش را گرفته و سپس بسط و گسترش داده است. یک پادشاه ظالم که حالا شیطانپرست است که در منابع اولیه چنین نیست. قصه قورباغه لنگ هم به عنوان یک ماجرای فرعی در پسزمینه بدان پیوند زده شده و سپس کشمکش بر اساس تقابل بنیادین خیر و شر و بدینسان آغازِ داستان بالماسکه به دو پایانِ یکپارچهشده داستانهای منبع اولیه متصل شده که با هم پایانبندی فیلم را تشکیل داده و از منظر من به طرز شکوهمندی برگزار میشود.
آرامگاه لیجیا (1964): اقتباسهای راجر کورمن از آثار آلن پو یک شبکه بههمپیوسته است که تشکیل پیکره واحدی میدهد. این آثار که متعلق به دوره دوم فیلمسازی او هستند، به وسیله رشتههایی به هم مرتبط میشوند. بدینسان این فیلمها چه بهتنهایی و چه در کنار هم به انعکاس مضامین و بخشهایی از عناصر داستانی ادگار آلن پو، نویسنده محبوب کورمن، پرداختهاند، که از کودکی به او علاقهمند بوده است. کورمن در عین حال که به جانمایه آثار آلن پو وفادار بوده، اما خوانشهای خودش را داشته و برای این منظور از هیچ جرح، تعدیل، افزدون و کاستنی فروگذار نبوده، ازجمله جابهجاییهای عناصر داستانیِ پو که هر کجا بدان نیاز داشته، حتی از دیگر آثارش قرض گرفته است. مانند استفاده از کلاغ و گربه سیاه در دیگر اقتباسهای کورمن و همین فیلم آرامگاه لیجیا که جزو نمادهای جهان ادبیات آلن پو و برآمده از شعر مشهور کلاغ و همچنین داستان شاهکار گربه سیاه او هستند. نیز در همین راستا دیالوگهای یک داستان را در اقتباس دیگری به کار برده، یا آن را محمل توضیح اثرش قرار داده، یا تأکید بر آنچه میخواسته بگوید. مانند این سطر از داستان تدفین پیشهنگام که در انتهای فیلم آرامگاه لیجیا، آخرین فیلم اقتباسیاش از آثار پو، نقل میشود: «مرزهایی که زندگی را از مرگ جدا میکنند، مبهم و اسرارآمیزند. چه کسی میتواند بگوید کجا زندگی پایان میپذیرد و کجا مرگ آغاز میشود؟»
آرامگاه لیجیا از داستان لیجیای پو اقتباس شده است؛ یکی از جنجالبرانگیزترین و شاید پیچیدهترین آثار آلن پو و جهان ادبیات که همچنان بحث بر سر پایان آن، که از زمان انتشارش درگرفته تا به امروز ادامه یافته است؛ اینکه بهراستی در پایان چه اتفاقی میافتد و بحث درباره چیستیِ نگرش آلن پو نسبت به مرگ. داستانی که بهسادگی تعریف میشود و بهسادگی نیز پایان میپذیرد، طوری که یاد آن گفته داوینچی میافتیم: «سادگی، نهایت پیچیدگی است.» اما اگر بخواهیم به داستانی اشاره کنیم که عنصر ابهام در آن به تأثیرگذارترین وجه ممکنش درآمده، لیجیا یکی از همان داستانهاست. نه گنگ است، نه پراکنده و نه آشفته، و آلن پو تمام نشانههای مورد نظر را در اختیار میگذارد تا در انتهای داستانش یک پرسش به جا بگذارد و تصویری که مبهوتکننده است. اما کورمن در این فیلم دقیقاً دست روی همین ابهام مورد نظر داستان پو گذاشته و به زیبایی نشانش داده است. لیجیا قصه فراق مردی است از محبوبش به همین نام. زنی اسرارآمیز که بهشدت دلبسته زندگی بوده و مرگ را ناشی از سستی اراده آدمی در مقابل آن میداند و پس از مرگِ خودش گویی مجدد در کالبد همسر بعدی مرد به جهان زندگان بازمیگردد. قصه کورمن از لحظه مرگ لیجیا آغاز میشود و ماجرای آشنایی مرد با همسر کنونیاش، و گربه سیاه، نماد جاودانه ادبیات آلن پو، اینک نماینده لیجیا در این داستان است؛ گربهای که گویی به تسخیر او درآمده و به عنوان یکی از حریفها مقابل همسر مرد قرار میگیرد و به کشمکش و هراس فیلم میافزاید. راجر کورمن با وام گرفتن از تمام عناصر اساسی داستان منبع، قصه خودش را به دست داده و پایانبندی درخشانی که درست مانند داستان پو همان پرسش را مطرح میکند. آیا این لیجاست که دوباره به جهان زندگان بازگشته است؟ و آن سطر مناسب پایانیاش: «کرانههایی که زندگی را از مرگ جدا میکنند، مبهم و اسرارآمیزند!...»
کورمن جزو نمادهای سینمایی است که افزون بر سرگرمی، با عنایت ویژه به ادبیاتی که بدان دلبسته بوده، آثاری خلق کرده که با وجود گذر زمان همچنان گیرا و قابل تأملاند و نمونههای ارزشمند برای بررسی شیوههای اقتباس. بسیاری از شاگردان و کارآموزان پیرمرد بزرگان آینده سینما میشوند، ازجمله جک نیکلسون، فرانسیس فورد کاپولا، جیمز کامرون، مارتین اسکورسیزی و بسیارانی دیگر. ادگار آلن پو جزو نمایندگان ادبیات گوتیک است و همچنین جنبش رمانتیک در ادبیات آمریکا. گرچه از منظر من، او جزو نویسندگانی است که خارج از زمان ایستاده است؛ تا زمانی که انسان هست و مرگ و آن نیروی مرموزی که پیاش میگردد، آلن پو همیشه حاضر است و تمامی ندارد. از آثار او ترجمههای مختلف و شایستهای به فارسی درآمده، ازجمله مجموعه داستانهای کوتاهش به ترجمه خانمها زیبا گنجی و پریسا سلیمانزاده اردبیلی که شامل گزیدهای از آثار درخشان آلن پو و بیشتر فیلمهایی است که کورمن از او اقتباس کرده و در این متن دخیل بودهاند.