فیلمنامهنویسان و کارگردانان: بهمن و بهرام ارک
فیلمبردار: علی آبپاک، پوریا پیشوایی
تدوین: محمد نجاریان
طراح صحنه: پوریا اخوان
موسیقی: بامداد افشار
تهیهکننده: محمدرضا مصباح
بازیگران: فاطمه مسعودیفر، جواد قامتی، محمود نظرعلیان، صدیقه دریانی، ناصر هاشمی، وحید شیرزاد، هادي افتخارزاده
سال ساخت 1397
خلاصه داستان: آراز (جواد قامتی) کارگاه کفاشی دارد و مادرش مرحمت نیز او را در این امر یاری میرساند. عصمت، هووی مرحمت، نیز پسری به نام ابراهیم دارد که عاشق دختر ستاریِ قهوهچی شده است. آراز سالها پیش عاشق دختری مسیحی به نام مارال (فاطمه مسعودیفر) میشود، اما مارال از عشق او دست میکشد و با سید ازدواج میکند که مالک باغ گردویی در نزدیکی قبرستان است و باغش در مراسم عزاداری سال گذشته آتشگرفت. سید بر اثر حادثهای از بالای درخت سقوط میکند و به کما میرود. برادر سید به نام رحیم (وحید شیرزاد) این اتفاقات را از چشم آراز میبیند. یک شب هنگامی که ابراهیم در حال نگهبانی از باغ گردوی رحیم است، به او حمله میشود و مرحمت نیز با ادعای اینکه او جنزده شده است، با روش خودش او را درمان میکند. ابراهیم، کیفی را که از مارال گرفته است، به آراز میدهد و میگوید مارال ادعا میکند آراز آنها را طلسم کرده است و در پاسخ به مارال گفته است برادرش به این مسائل اعتقادی ندارد، ولی ممکن است مادر او چنین کاری را انجام داده باشد. آراز با دیدن محتویات درون کیف مشکوک میشود و پس از اینکه در مغازهاش نیز دُعایی نوشتهشده مییابد، موضوع را با احمد (ناصر هاشمی) مطرح میکند و کاروکاسبی راکد چند وقت اخیرش را نیز بیارتباط با موضوع نمیداند. احمد پس از بررسی میگوید دعای یافتهشده به جدایی مرتبط است و ارتباطی به کسبوکار او ندارد. با این استدلال آراز به مادرش مشکوک میشود و شب به خانه نمیرود. صبح روز بعد مادرش به مغازه میآید و از او به خاطر ترس از تنهایی گلایه میکند. آراز در پاسخ او را مورد مؤاخذه قرار میدهد که چرا آنها را جادو کرده است. سپس شبهنگام به قصد دیدن مارال به سمت باغ گردو میرود، اما پس از اینکه رحیم او را میبیند، بازمیگردد. روز بعد رحیم برای تهدید او به مغازه کفاشیاش وارد میشود. در همین ایام است که سید میمیرد و او را به خاک میسپارند و مرحمت نیز که تنها مانده است، دچار توهمات جنزدگی میشود. وقتی آراز نزد مادرش میرود، او نیز شاهد واقعه نامتعارفی میشود و برای درمان مادرش به پیشنهاد نقال درون قهوهخانه به نام عاشیق، سراغ فردی به نام عطار (محمود نظرعلیان) میروند. عطار با برگزاری مراسم آینهبینی، از طلسم دفنشده زیر درختی مقابل مغازه آراز پرده برمیدارد و برای دفع طلسم از او میخواهد طلسمی را که ایجاد میکند، در قبرستان دفن کند. زمانی که آراز قصد دفن طلسم را دارد، با توهم حضور مارال در قبرستان مواجه میشود که به او میگوید اگر طلسم را باطل کنی، از من دور خواهی شد. از آنجایی که مِهر مارال مجدداً در دل آراز نشسته است، از دفن طلسم سر باز میزند. وقتی در مراسم عروسی برادرش، متوجه غیبت مارال میشود، به سمت منزل او میرود، اما طی درگیری با رحیم که پوست شیر را به تن کرده است، به شکلی نیمهجان درون رودخانه رها میشود و مارال او را نجات میدهد. در گفتوگو با مارال از او میخواهد وظیفه دفن طلسم را بر عهده بگیرد. پس از انجام این کار شاهد بهبودی مرحمت میشویم.