در ادامه گفتوگو درباره طراحی دراماتیک هستی و مناسبات انسانی از طرف خداوند متعال به موضوع ضدقهرمان این ابرروایت، یعنی ابلیس، رسیدیم و دیدیم که چگونه خداوند درخواستهای ابلیس را پذیرفت و به او و فرزندانش توانایی آگاهی به نقاط قوت و ضعف انسان و وسوسه او را داد، به گونهای که میتوان ادعا کرد چه بسا ابلیس انسان را به گونهای میشناسد که بسیاری از انسانها چنین شناختی از خویش را ندارند. شیاطین میتوانند آدمیان را ببینند، بدون اینکه دیده شوند. آنچنان در درون انسان جریان یابند و جستوجو کنند که گویی خون درون رگهای او هستند و میتوانند در چهرههای مختلف تجسم پیدا کنند و بر آدم و فرزندان او تسلط پیدا کنند.
این تواناییها حضرت آدم را نگران کرد. در تفسیر القمی نوشته علی بن ابراهیم این گفتوگو به نقل از زراره از حضرت امام صادق(ص) چنین آمده است:
آدم(ع) گفت: پروردگارا! ابلیس را بر فرزندان من سلطه بخشیدی و او را چون خون در رگهایشان جاری ساختی و آنچه را که خواست به او عطا کردی. برای من و فرزندانم چه خواهی کرد؟ خداوند فرمود هر گناه تو و فرزندانت را یک گناه محاسبه خواهم کرد، ولی یک کار نیک تو و فرزندانت را 10 برابر پاداش خواهم داد. آدم گفت: خداوندا بیشترش بفرما. خداوند فرمود: باب توبه را آنچنان وسعت دادهام که اگر جانهایتان به گلویتان رسیده باشد، میپذیرم. آدم(ع) عرض کرد: خدایا بیشتر میخواهم. خداوند فرمود: گناهانتان را میبخشم، هر مقداری که بخواهم. آدم گفت: مرا بس است.
البته در روایات دیگری ماجرای این گفتوگو با تفصیل و مصادیق بیشتری آمده است. بنابراین بهرغم قدرتهای بسیاری که به ابلیس عطا شده است، فرزندان آدم نیز از برکات نگاه رحمانی و رحیمی خداوند متعال بهره میبرند و با پیامبر درونی عقل و پیامبر بیرونی حمایت میشوند و آنگاه که به واسطه ضعفهای ساختاریشان احتمال گرفتار شدن در دامهای شیطانی برایشان مطرح میشود و محقق میشود، میتوانند بازگردند و حتی پاداش نیز بگیرند و اگر به مقام اخلاص برسند، به طور کلی راههای تسلط ابلیس برایشان بسته میشود. بدین گونه تعادل نسبی نیروهای خیر و شر در این درام بزرگ برقرار شد.
شکلگیری کشمکش دراماتیک بین خیر و شر علاوه بر حضور ابلیس نیازمند تفاوتها و نقطه ضعفهای انسانی به مثابه پاشنه آشیل و نقص قهرمان نیز بود. تعابیر قرآنی و روایی در این زمینه بسیار جذاب و افشاگر است. به این نمونهها توجه فرمایید. انسان در رنج آفریده شده است. (سوره بلد، آیه 4) انسان از شتاب آفریده شده است. (سوره انبیاء، آیه 37) انسان حریص آفریده شده است. (سوره معارج، آیه 19)
شاید بتوان ردپای تکتک این ضعفها را در آثار هنری نشان داد. اولین کشمکشها در خلقت انسان نیز ریشه در همین نقطه ضعفها دارد. به عبارت دیگر، زندگی سرشار از کشمکش و کشمکش از ضروریترین عناصر خلق زیبایی است. به این موضوع از منظر کلام دینی بیشتر خواهیم پرداخت. بنابراین میتوان گفت که طراحی ساختار هستی با هنرهای دراماتیک در موضوع کشمکش به وجه مشترک میرسند. بنابراین ضروری است به مسئله کشمکش در هنر و در هستی نگاه تفصیلیتری داشته باشیم.
در شماره 157 دیماه 1394 فیلمنگار پرونده راهگشایی با موضوع کشمکش با عنوان اصلی خون حیات داستان در رگ فیلمنامه منتشر شده است. نگاهی به عناوین این مقالات، گستره و عمق و ضرورت حضور کشمکش در هنرهای دراماتیک را نشان میدهد. کشمکش با تمام قوا. کشمکش هوایی است که تنفس میکنیم. افشاگر مکنونات دل آدمی. خون رگهای داستان. درگیر با خویشتن، کشاکش با دیگری. فیلمنامه کشمکشهای آسان را برنمیتابد. شکار از دریای زندگی روزمره. کشمکش چیست، تنش کدام است؟ صحنههای آرام مخاطب را بیقرار میکنند. حیات صحنههای رو به مرگ با تزریق کشمکش. کشمکش و ارزش دراماتیک. اینها تعدادی از عناوین مقالات پرونده کشمکش بودند که ضرورت و گستره و عمق آثار ارزشمند دراماتیک را نشان داده و موجب شدهاند. در خلال همین مقالات مصادیق سینمایی این عنصر دراماتیک نیز به بحث و بررسی گذاشته شده است. روزبه کمالی در مقدمه این پرونده مینویسد: «در آموزههای فیلمنامهنویسی آمریکایی از «کشمکش» به مثابه یکی از مهمترین عوامل ایجاد جذابیت در فیلمنامه و نیز تداوم علاقهمندی مخاطب به اثر یاد میشود و بر آن تأکید میورزند. در میان یونانیان نیز عنصری همسان آن را اگون (Agon) مینامیدند و ارسطو آن را مؤلفه مهم حفظ جذابیت داستان میدانست. کشمکش، چه اصلی و چه فرعی، در داستان و فیلمنامه خاصه در گونههای دراماتیک نهتنها اثر را از ملال یکنواختی میرهاند و آن را به تحرک وامیدارد، بر تضاد اصلی متن نیز تأکید میورزد. در خون به پا میشود (پل توماس اندرسون) در صحنه رستوران، کشمکش فرعی دنیل با دلال نفتی– که به خشونت میخواهد به او بقبولاند که به پسر کر و لالش همچون پدری مسئول و دلسوز رسیدگی میکند– تأکیدی است بر تضاد اصلی فیلم؛ برگزیدن یک راه از میان دو مسیر، یکی ثروتاندوزی از طریق اکتشاف بیشتر نفت و افزایش پرورش و تنفر از پسرش و نیز دیگر آدمیان، یا دست شستن از طمع و مهرورزی به فرزند و دیگران. کشمکش در فیلمنامه همچون بسیاری از عناصر دیگر فیلمنامهنویسی به گفته رابرت مککی استعارهای از زندگی است. مگر جز این است که در زندگی روزمره با انواع تضادها و تقابلها و کشاکشها دست به گریبانیم. پس هنگامی که به کشمکش در فیلمنامه و داستان نظر میکنیم، انگار که زندگی را نظارهگریم.»
رابرت مککی در کتاب داستان، ساختار، سبک و اصول فیلمنامهنویسی ذیل عنوان کشمکش مینویسد: «هیچ چیزی در داستان پیش نمیرود، مگر از طریق کشمکش. به بیان دیگر، کشمکش برای داستانگویی حکم صدا را دارد برای موسیقی. قانون کشمکش چیزی فراتر از یک اصل زیباییشناختی و درواقع روح و جان داستان است. داستان استعاره یا تمثیلی از زندگی است و زنده بودن یعنی زیستن در کشمکش ظاهراً بیپایان.»
معادل بودن مفهوم زندگی و کشمکش صرفاً در هنرهای دراماتیک مطرح نیست، بلکه در کلام دینی نیز از پیشفرضهای مهم فهم هستی انسانی است. پیشفرض مهم دیگر که در نگاه دینی، بهخصوص قرائت شیعی از هستی مطرح است، این است که بهرغم همه دردها و رنجهای ناشی از کشمکشها هستی زیباست. بنابراین زیبایی هنر دراماتیک به خاطر بازتابی است که از حقیقت زندگی بشری در اثر هنری به نمایش درمیآید. علی صفایی حائری(ره) در مجموعه استاد و درس در بخش ادبیات، هنر، نقد بعد از تعریف مفهوم زیبایی از منظر معارف دینی و بررسی نسبتهای این تعریف زیبایی با زیبایی جهان، زیبایی زندگی و زیبایی هنر مینویسد:
«1. هنگامی که میگوییم تمامی هستی زیباست، یعنی که تمامی هستی با تعادل و رو به جهتی است که با آن جهت و زاویهدید هر کس آشنا بشود، تمامی رنجها و زشتیها و دردها را هم زیبا میبیند، که مییابد اینها هم با ساخت انسان و استعدادهای او هماهنگ است و هم با نظام چهار فصل و حرکت پیشروی هستی که در این دریا و بر روی موج نمیتوان قرار گرفت و باید دل به حقی و ثابتی بست که در او تحولی و فقری و نیازی نیست. کسی که این تعادل و جهت را در جهان نمیبیند، زیبایی جهان را نمیفهمد و از این لذت و ابتهاج و سرور سهمی ندارد و محروم است، که اگر تمامی عالم و دوبرابر آن را هم داشته باشد، در رنج است (سوره رعد، آیه 18) و درد عظیمی او را درهم میشکند و سایه سنگینی حتی بر شکوفههای گیلاس و سیب و طلوع و غروب و صدای چلچلهها و پروازهای آرام، رنگ درد و پوچی و مرگ میزند. در این چشم دیگر زیبایی نیست، مگر در لحظههای غفلت و فراموشی و سرمستی با می و ساغر و شاهد و شمع که بتواند گوارایی یک جرعه و شیرینی یک زمزمه را بفهمد و به این درک غافل از زیبایی کوچک، دل خوش کند، یا برای خودش دروغهایی ببافد که بتواند بر روی دردها لبخند بزند.
2. و هنگامی که میگوییم زندگی زیباست، یعنی این زندگی با تمامی جنگها و جدالها و محبتها، با تمامی اشکها و لبخندها، با تمامی امیدها و یأسها، با تمامی شکستها و پیروزیها، با تمامی ظلمها و مبارزهها، با تمامی این تضادها و تناقضهایش از تعادل و جهتی برخوردار است، تعادلی که با همین تدافعها شکل میگیرد. شکستن امید زیباست. رنگ خون در مبارزه زیباست. زندگی چهار فصل است و در جریان است. این اشتباه است که لبخند بهار زندگی را همچون یک دسته جمعبندی کنیم و در زرورق بپیچیم و هنگام ناراحتی به آن فکر کنیم و خود را گول بزنیم. و این اشتباه است که رنجها را یکجا نشانه بگیریم و آدرس بدهیم، که در شناخت انسان و در بافت این جهان ترکیبی است که حرکت طلب است و طبیعت حرکت، جدایی از محبوبها و اتصال با منفورها را با خود دارد. و کسی که نظام جهان و ترکیب انسان را نمیشناسد، از بهار مغرور میشود و از پاییز به درد مینشیند، درحالیکه برای عارف، اینها نشان یک حرکت است و این حرکت متعادل است و تعادلش را از همین تعارضهایش میگیرد. و این حرکت متعادل رو به جهتی است و آهنگی دارد. تو را از تمامی این بندها جدا میکند، دیوارها را در تمامی وجود تو میشکند تا بتوانی آزاد از ابتهاج و سرور هستی، سهم بیشتری برداری که آدمها به اندازه ظرف وجودشان بهره میبرند و به اندازه دیوارهاشان در رنج و عذاباند و بیجهت نیست که این دیوارها میشکند و هر امیدی بر زمین میخورد برای کسی که این را نمیشناسد.» عروسی خواهری مرگ خواهر دیگر است (1) و جوانمردی نتیجهاش مرگ است (2)، اما آن کس که این همه را میشناسد، زیبایی را در کوری همین بوف میداند که تمامی عشقش در شهوتش خلاصه شده (3) و زیبایی را در همین میداند که امیدها را بشکند و دیوارها را بریزد. گرچه جاهل به کابوس میافتد، اما میتوانست که نیفتد. میتوانست از ترکیب خودش و اندازه وجودش به هدفش پی ببرد که برای عروسی به دنیا نیامده و سگ ولگردی نیست که در ورامین صاحبش را گم کرده باشد. گرچه در این دنیا دنبال ماچهای رفتن و بوی زن را تعقیب کردن، تنهایی و محرومیت دارد و ولگردی دارد و مرگ منتظر دارد که کلاغها چشمهایش را هم درمیآورند.
۳. اگر ما زیبایی جهان و زندگی انسان را فهمیدیم، زیبایی هنر را هم میفهمیم که هنر، زندگی را در فرم زندگی تصویر میکند.
۴. که فرم زندگی چهار فصل است و متحرک است، نه متنوع و راکد، و این اشتباه این مدعیان است که تنوع را با تحرک عوض کردهاند و فرم زندگی را در سرگرمی تفسیر نمودهاند.» (صص 106،107،108)
-----------------
1 و 2 و 3. اشاره به سگ ولگرد، بوف کور و داش آکل اثر صادق هدایت
4. شناخت هنر و زیبایی، چرنیشفسکی ص 65
این مطالب را به تفصیل نقل کردم تا نگاه مشترک نظریهپردازان هنر را با متکلمین معارف دینی درباره ضرورت کشمکش نشان دهم. زیبایی هنر ناشی از کشمش است که در جهان و انسان جریان دارد. باور به ضرورت کشمکش به مثابه عنصر اصلیِ زیباییشناختیِ مشترک بین جهان و انسان و هنر از نظر تربیت دینی نیز یک اصل تلقی میشود. به عبارت دیگر، نمیتوان قرنطینهای عاری از کشمکش برای کودکان طراحی کرد تا با آسیبهای ناشی از درگیریهای گوناگون روبهرو نشوند.
این سخنان به معنی توجیه ظلمها و بیعدالتیهای جهان نیست، بلکه توصیف آن است، زیرا در وسعت آزادی انسانها تزاحم و درگیری طبیعی است و نمیتوان سادهانگارانه آنها را نادیده گرفت. زیرا ضرورت رشد انسان و خلق موقعیتهای زیباییشناختی در هنرهای دراماتیک را نشان میدهد. همانگونه که بیتوجهی و سادهانگاری در این زمینه نیز در تربیت دینی به مصونیت منجر نمیشود. علی صفایی حائری(ره) کتابی با عنوان نامههای بلوغ دارد که در میان کتب تربیتی دینی منتشرشده میتوان گفت که بینظیر است. ایشان بر اساس یک روایت از معصومین (صلواتالله علیهم اجمعین) خود را متعهد میدانست که در آستانه بلوغ فقهی فرزندانش نامههایی بنویسد و دین را برای فرزندانش عرضه کند. این کتاب حاوی پنج نامه است. دو نامه به پسرانش که یکی از ایشان در دفاع مقدس به شهادت رسید و سه نامه به دخترانش. البته نامه پنجم نیمهتمام ماند. معارف مطرحشده در این کتاب بسیار عمیق است و صفایی به خاطر سن کم فرزندانش در آستانه بلوغ در بیان معارف و حقایق تخفیفی را قائل نشده است و پس از نوشتن نامهها و پس از بلوغ فقهی فرزندانش به انتظار بلوغ عقلی و تربیتی و عاطفی و روانی آنان نشسته است. بنابراین به جای ایجاد یک قرنطینه تربیتی بیحاصل به فکر آماده کردن فکری و قلبی و عملی فرزندانش برای رویارویی با کشمکشهای ساده و پیچیده بوده است. او در بخشی از نامه به منیره درباره مسئله رضا و رضوان خطاب به دختر 9 سالهاش مینویسد: «اگر بتوانی در میان رنجها و زیر بارش بیامان ماتم، نشانههای محبت را بشناسی و بتوانی زیبایی و هماهنگی این تازیانههای درد را احساس کنی، آن وقت در میان این همه رنج، موجهای مهربان سرور و ابتهاج و انس را میبینی که در سرتاسر سینه آگاه تو سر برداشتهاند و لرزه بر اندام و اشک بر گونههایت ریختهاند. من حیفم میآید که از این سرور و ابتهاج محروم بمانی و بخواهی با تکیه بر نعمتها و امکانات زندگی، یا با تکیه بر تلاش و پشتکار خودت، یا با تکیه بر خیالها و رویاهایی که عاقبت اسیر پوچی و بنبست میشوند، به خشنودی برسی و زندگی شاداب و سرشاری بسازی؛ چون خوپرستی و دنیاپرستی، هیچگاه به آرامش و سرشاری دست نمیدهد، که نعمتهای بیرون و قدرتهای انسان همیشه متزلزل و در معرض بلا و هجوم حادثهها هستند. نفرت و خشنودی، رضا و سخط زمینههایی دارد:
اگر تو، خدا را با قهر و اقتدار احساس کنی، نه همراه رأفت و رحمت و زیبایی
و اگر تو، معاد و پاداش را انتقام بدانی که اگر گناه کنی، میسوزاندت، نه اگر گناه کنی میسوزی
و اگر مذهب تو سنتی یا عاطفی باشد، نه جامع معرفت و محبت و عمل
و اگر تو انسان را بازیگر و بازیچه و تماشاچی خیال کنی، نه رهرو منزل عشق و هماهنگ با صراط
و اگر دنیا را عشرتکده و آخور و خوابگاه بدانی، نه کلاس و کوره و راه
و اگر جهان را سیاه و تاریک و پوچ بدانی، نه همراه حق و هدف و نظام و قانون و جمال و زیبایی
و اگر معیار ارزشها را در نعمتها بدانی یا در عمل و تلاش، نه در نسبت نعمت و عمل و نسبت دادهها و بازدهیها
و اگر بلا و رنج را نشانه لجبازی خدا و ستم او بدانی، نه تازیانه راه و مرکب سلوک
اگر تو با این نگاهها و تلقیها و احساسها همراه باشی، ناچار جز نفرت و عصیان و تردید و انکار نخواهی داشت و اگر بتوانی زنده بمانی و از وسوسه شیرین خودکشی نجات بیابی، تازه مثل حباب زندگی میکنی و بر روی موجهای حادثه، لحظهای مینشینی و دوباره میشکنی. این زمینههای هشتگانه، میتوانند زمینههای نفرت یا خشنودی باشند؛ و میتوانند عصیان و سرکشی و انس و سرور را به تو هدیه کنند.» (صص 105 و 106)
نکته جالب در کار صفایی برای رساندن دخترش به این مرحله و نگاه این است که ابتدا برای او مروری از تعدادی از آثار هنری از قبیل سریال سالهای دور از خانه و رمانهایی مثل یکیلا و تنهایی او نوشته تقی مدرسی، طوبا و معنای شب نوشته شهرنوش پارسیپور دارد و با تحلیل این آثار مینویسد:
«1. دنیا، دنیای درد و رنج است. و این درد مخصوص بینوا یا دارا نیست. درد زن و مرد نیست. طوبی و اسماعیل و کمال نمیشناسد. شاهزاده و عیاش و عابد برایش فرقی نمیکند. دنیا، دنیای چهار فصل، دنیا، دنیای حرکت است. و معنای حرکت جدایی و برخورد است. از دوستها جدا میشوی و با بیگانهها برخورد میکنی. این هردو سخت است.
2. دنیا دنیای تنهایی انسان است و راز این تنهایی در وسعت هستی و وجود ماست.» (ص 94)
اینگونه است که با وجود تبعیضها و تفاوتها و با وجود درگیریها و جنگها و بیعدالتیها و با وجود و حضور عمیق ابلیس و وسوسهها و آتشهای افروختهشده توسط خود خداوند در نفس ما و با وجود همه اینها میتوان با کشف زیبایی هستی و انسان و هنر به تعادلی زیباییشناختی دست یافت که هماهنگ با ساختار جهان و انسان است و میتواند به غنای معنایی و زیباییشناختی آثار در اماتیک منجر شود.
عزت زیاد
سردبیر