فیلمنامهنویس: هادی حجازیفر
کارگردان: نیکی کریمی
مدیر فیلمبرداری: سامان لطفیان
تدوین: حسین جمشیدی گوهری
طراح صحنه و لباس: اصغر نژادایمانی
موسیقی: حسین علیزاده
تهیهکننده: نیکی کریمی
بازیگران: هادی حجازیفر (کاظم-آتابای)، سحر دولتشاهی (سیما)، جواد عزتی (یحیی)، دانیال نوروش (آیدین)، یوسفعلی دریادل (مش اسماعیل)، معصومه ربانینیا (جیران)، مهلقا مینوش (سیمین)
سال ساخت: 1398
سال پخش: 1400
خلاصه داستان: کاظم ملقب به آتابای (هادی حجازیفر) هنگام مراجعت از سفر خارجه با همراهی خواهرزادهاش آیدین (دانیال نوروش) به سمت زادگاهش- روستای پیرکندی از توابع شهرستان خوی- رهسپار میشود. آتابای پس از مرگ خواهرش- فرخلقا- مسئولیت سرپرستی آیدین را برعهده گرفته است. در مسیر بازگشت به روستا، میرمحمد و دخترش جیران را سوار ماشینش میکند و لابهلای صحبتهایشان متوجه میشود که دامادشان- پرویز- باغی را که متعلق به خواهرش بوده، به فروش رسانده است. از آنجایی که پرویز بلافاصله پس از تولد آیدین بر سر خواهرش هوو آورده، آتابای او را مسئول خودسوزی و درنتیجه مرگ خواهرش میداند. به همین خاطر اقدام پدرش مبنی بر مجوز فروش باغ به پرویز را برنمیتابد و او را مورد ملامت قرار میدهد؛ باغی که خواهرش را به خاطر آن به عقد مردی همسن خودش درآورده بود.
فردی به نام شیرازی که باغ را خریده است، پس از اطلاع از این ماجرا به سراغ آتابای میآید و به او پیشنهاد میکند تا با یکدیگر قراردادی بنویسند تا آتابای ضمن ساخت ویلایی درون باغ، اولویت خرید آن را در هر زمانی که شیرازی قصد فروش دارد، کسب کند. در همین زمان همسر یحیی (جواد عزتی)- دوست صمیمی آتابای- فوت میکند و همگی به مراسم ختم او میروند. دیدار مجدد این دو دوست قدیمی آنها را به مرور گذشتهای دور میکشاند که یحیی عاشق فرخلقا بود. وقتی آتابای یحیی را به دلیل اینکه به خواستگاری خواهرش نیامد تا او مجبور شود با پرویز وصلت کند، ترسو خطاب میکند و او را در مرگ خواهرش به اندازه پرویز و پدرش مقصر میداند، یحیی راز سربهمهرش را برملا میکند که دلیل خودکشی فرخلقا بوده است. درواقع فرخلقا پس از ازدواج با پرویز و اطلاع از قصد یحیی برای ازدواج، خودکشی میکند. آتابای که از شنیدن این راز پریشان میشود، دوستش را رها میکند و در بازگشت به روستا، پس از دیدن آیدین در حال خوشگذرانی با دختران شیرازی، او را کتک میزند و کشانکشان به خانه برمیگرداند. وقتی خشمش فروکش میکند، از کردهاش پشیمان میشود و خاطرات عشق قدیمیاش را برای آیدین بازگو میکند تا بتواند قضیه را از دل او بیرون بیاورد و با او آشتی کند. لابهلای صحبتهایش متوجه میشود سیما (سحر دولتشاهی)، دختر بزرگ شیرازی، همنام عشق قدیمی اوست. این موضوع باعث میشود آتابای پس از آن عشق ناکام، برای ارتباط گرفتن با سیما انگیزهای مضاعف بگیرد و وقتی شیرازی از آتابای میخواهد دخترانش را به یک گردش توریستی ببرد، مشتاقانه آنها را در این سفر همراهی میکند.
آتابای ترتیب ملاقات پرویز و آیدین با یکدیگر را میدهد و با پدر خود نیز آشتی میکند و با یکدیگر بر سر مزار خواهرش میروند. در جشنی در روستا وقتی همه مشغول خوشگذرانی هستند، آتابای فرصت میکند با سیما همکلام شود و از تغییری که به واسطه دوباره عاشق شدن در زندگیاش رقم خورده است، سخن میگوید. سیما وقتی میبیند عاشق شدن آتابای صرفاً به خاطر خود او نیست، شاکی میشود و فرصت میخواهد ادامه صحبتهایشان را روز بعد انجام دهند. صبح روز بعد وقتی آتابای به سمت باغ میرود، متوجه میشود که شیرازی و دخترانش روستا را ترک کردهاند و باغ را نیز برای فروش گذاشتهاند.