شان کانری (جیمز باند) سال گذشته از دنیا رفت، اما شخصیت و کاراکتر این جاسوس خوشتیپ به عنوان نمادی الهامبخش در حافظه سینمایی ما تا همیشه باقی خواهد ماند. بررسی ابعاد مختلف این کاراکتر آیکونیک خالی از لطف نخواهد بود.
بهار سال 1962، یک طراح تیتراژ فیلم به اسم موریس بایندر 20 دقیقه تا جلسه کاری با ایون پروداکشنز و هیئت رئیسه شرکت فیلمسازی یونایتد آرتیستز فرصت داشت. بایندر مضطرب و آشفته، پنج برچسب سفید داخل کیف سامسونتش داشت. وقتی یکی از آنها را روی دفتر یادداشتش چسباند، تصویر لوله اسلحه در ذهنش مجسم شد. چهار برچسب بعدی را هم از راست به چپ و در کنار هم چسباند و با برچسبها یک نقاشی کشید و به داخل اتاق قدم گذاشت. این تصویرسازی ابتدایی و موقت، جرقههای اولیه مشهورترین صحنههای شروع و مقدمهای خوب برای «صحنههای به تصویرکشیدن اسلحه» بود که منجر به ساخت 24 فیلم و 25 بازی ویدیویی در طول مدت 60 سال شد. نقاط سفیدی روی صفحه نمایش چشمک میزنند، یک مرد کتوشلوارپوش قدمزنان وارد فریم میشود و اسلحهاش را بیرون میآورد. موسیقی متن جازی که در حال پخش است، بلندتر میشود، چشمان مرد برای هدفگیری روی اسلحه کمری 38 متمرکز میشود. بنگ. مرد شلیک میکند و قطرات خون روی تصویر میچکد. مأمور مخفی سازمان اطلاعاتی انگلیس، جیمز باند با کد 007؛ جاسوس افسانهای که فراتر و بالاتر از بسیاری از قهرمانان است. اما چرا او تا این حد خاص و منحصربهفرد است؟
«مهمترین نکته برای شناخت باند این است که او خیلی ایدهآل و دستنیافتنی نیست.» این جمله استیون برنستاین است. او عضو انجمن فیلمبرداران آمریکا، عضو انجمن صنفی کارگردانان آمریکا، عضو انجمن نویسندگان آمریکا، نویسنده بسیاری از فیلمهای موفق و پرفروش، فیلمبردار فیلم مثل آب برای شکلات و فیلمبردار هیولا است که یک جایزه اسکار برای شارلیز ترون به همراه داشت. همچنین او سابقه همکاری با کارگردان فیلم آخرین تماس را دارد که بهتازگی اکران شده است. او اضافه میکند: «به نظرم مردی که آنچه را گاهی اتفاق میافتد و غالباً هم درست است، دوباره بازگویی میکند و فقط با وجه و ویژگیهای مردانهاش معرفی میشود، خیلی هم خاص و ارزشمند نیست. اگر کسی متوجه جذابیت باند شود، متوجه تراژدی غمانگیز کنار گذاشتن مردان به دلیل کاهش گیرایی بعد از یک سن مشخص هم میشود. این همان اشتباه دولتها در سیاستهای خارجیشان است.»
باند بهترین و لایقترین مأمور است. او هواپیما میراند، با اسلحه تیراندازی میکند، زنان را از راه به در میکند، بازیهای عجیب و غریبی با ورق بلد است، ماشینهای پرسرعت را میراند، بلد است چطور پاپیون را گره بزند و حتی موقعی که قرار است با لیزر بدنش دو نیم شود، بلد است چطور خونسردی خودش را حفظ کند و آرام باشد. او نماد فردی است که ما دلمان میخواهد باشیم و [کارهای] دنیا را طوری در دست میگیرد که ما دلمان میخواهد. حتی اگر دنیا پر از هیاهو و در حال انفجار باشد، او راهحلی برای غلبه بر مشکلات دارد. روش ترسیم باند در گذشته به این شکل بوده، اما به نظرم بهترین نوشته، نوشته و متنی است که متفاوتتر از قبل باشد و بتواند پلهای ارتباطی بیشتری با بیننده بسازد.
باند یک بمب کتوشلوارپوش است
تابهحال شش بازیگر در نقش باند جلوی دوربین رفتهاند؛ بازیگر باند در دکتر نو، از روسیه با عشق، پنجهطلایی، گلوله آتشین، فقط دو بار زندگی میکنید و الماسها ابدیاند، شان کانری است. او به اندازه خود باند مرموز بود و در 31 اکتبر 2020 در باهاماس از دنیا رفت.
پائول برت، مؤسس شرکت تبلیغات و سرگرمی فلاینگ تایگر، که شرکت تهیهکننده فیلمهای سخنرانی پادشاه، دوریان گری، محافظ و هری براون است، گفته: «شان کانری که اولین باند صفحه نقرهای بود، برای همه ما باورپذیر بود و ما واقعی بودنش را باور داشتیم. به نظرم راجر مور خیلی بیعیبونقص و عاری از اشتباه بود و یک باند شوخطبع را به نمایش گذاشت. دنیل کریگ دوباره باند را به همان شخصیت اصلی و اورژینالش برگرداند. بازی او فیزیکی بود و رابطه مستقیمی با مد و فشن داشت.»
دو نوع باند
دو نوع باند داریم؛ کانری و گریک. بقیه آنها در نقش باند بیشتر شبیه مدلها بودند. انگار در حال تبلیغ لباس بودند. در آغاز دهه 60 و نسلی که سهلانگار بود و همه چیز را آسان میگرفت، شان کانری خیلی جذاب بود. مردی بود که توجهات را به سمت خودش جلب میکرد. بقیه چیزهای مربوط به او همانی بود که مختص کاراکتر باند بود، اما او بعد از فاصله گرفتن از نقش باند کارهایی را بازی کرد که برای او جایزه اسکار را به ارمغان آورد. او بدون تغییر در صدایش و هیچ تغییری در نوع بازیاش به بازیگری ادامه داد و در هر نقشی که بازی کرد، باز هم بازیگری بود که مورد علاقه مردم بود و از جمله بازیگرانی بود که کارش تنها به یک استودیو محدود نمیشد. با هر استودیویی که از او درخواست میکرد، کار میکرد.
جنیفر برودی که نوشتههایش را با اسم ورا استرنج منتشر میکند و برنده جایزه سیزدهمین دوره چندگانههای دنبالهدار و سریالهای دیزنی شده است، میگوید: «پدرم طرفدار پروپاقرص جیمز باند بود؛ چه زمانی که کودک بود و کتابهای جیمز باند را میخواند و چه در بزرگسالی که فیلمهای جیمز باند با بازی شان کانری را میدید. هیچوقت اولین باری که از روسیه تا عشق و دکتر نو را به من نشان داد، از خاطر نخواهم برد و بعد هم پنجهطلایی که تبدیل به محبوبترین فیلم جیمز باند برایم شد. این فیلم در عین حال که برایم بسیار جذاب و دوستداشتنی بود، مرا میترساند. تصویر زنی به رنگ طلا که با مرگ به سکوت کشیده شد، همیشه به خاطرم ماند. (با اینکه خودم هم در ژانر وحشت مینویسم.) این باند به یک عضو همیشگی خانوادهام تبدیل شده بود.»
کانری به عنوان اولین بازیگر نقش باند در سینما، محبوب بسیاری از طرفداران باند است. در گلچین منتخب یکساعته شبکه سیبیاس در سال 1954، بری نلسون بازیگر باند در کازینو رویال بود، اما در فیلمهای رسمی شش بازیگر قدم به روی صحنه گذاشتند و اسلحه به دست گرفتند؛ کانری، جورج لازانبی (که بعد از او دوباره کانری در فیلم الماسها همیشگیاند به نقش باند برگشت)، راجر مور، تیموتی دالتون، پیرز برازنان، و درنهایت دنیل کریگ، همگی کسانی بودند که روح کاراکتر باند را به روش خودشان عینیت بخشیدند.
کریگ قطع به یقین قمارباز قهاری بود. زمستان 2006 عکسی از بازیگر 38 ساله انگلیسی با یک مایوی آبی در حال قدم زدن در ساحل جزیره پارادایس منتشر شد. خیلی زود این عکس در اینترنت سروصدای زیادی به پا کرد. عکس با این عبارت منتشر شد: «پیرز بازگشته است.» نظرات متفاوتی در مورد گزینه جدید ارائه شد؛ گروهی او را از نظر فیزیکی بسیار مناسب نقش میدانستند و معتقد بودند که او یک گزینه عالی است. در مقابل، عدهای هم او را تا حدودی نامناسب برای ایفای این نقش ارزیابی میکردند.
یکی از منتقدان فیلم روزنامه شیکاگو تریبون در مورد باند اینگونه گفته است: «تیموتی دالتون و جورج لازانبی در یک سطح بودند. دالتون بد نبود، اما خیلی شبیه آدمهای معمولی بود، لازانبی یک سر و گردن بالاتر از او بود، اما به اشتباه مقداری طنز به نقش اضافه کرده بود. با وجود تعداد زیادی از کاراکترهایی که مقلد مأمور007 هستند (از همان دهه 60، فلینت و هلمو آلن و روسی و دیگرانی که میخواستند خودشان را شبیه باند کنند)، اینکه ما هنوز به این مأمور علاقهمند و وفادار ماندهایم، شبیه یک معجزه است. کازینو رویال، اولین فیلمی بود که دنیل کریگ در نقش باند بازی کرد و بهخوبی توانست به عنوان یک بازیگر جدید از پس ایفای نقش بربیاید. کریگ مخصوصاً در صحنهای که از دریا بیرون میآمد، درست شبیه اورزولا آندرس در دکتر نو بود. دلم برای اکشن کمتری که در دو بازی اول کانری در نقش باند بود، تنگ شده بود. همین میزان اکشن هم در کازینو رویال بود (خیلی اغراقشده نبود، خیلی واقعی و بهاندازه)، البته باز هم بیشتر از آنچه در اسکای فال دیدیم بود، اما خیلی فراانسانی و عجیب نبود. آنچه بیشتر در نوشتههای یان فلمینگ مشهود بود و من دوست داشتم، وجود مردانی بود که بهخوبی ورقبازی میکردند و نگاهی گیرا و جذاب داشتند؛ همان ویژگی و خصوصیت ناب مردانه که در هنگام درگیری عاطفی شاهدش هستیم. فلمینگ مثل جان لوکار نبود. ما مجبور نبودیم دنیا را از منظر یک جاسوس سیاسی ببینیم. واقعاً خوشحالم که حق امتیاز دولتی از اسباببازیها و وسایل مربوط به برازنان سلب شد.
دنیل کریگ با وجود تفاوتهایی که از نظر اخلاقی روی صفحه نمایش با کانری داشت، اما شباهتهای بسیاری هم با او داشت. هر دوی آنها بسیار باهوش بودند و تا حدودی نسبت به حق امتیاز[فرانشیز] مردد بودند. همین تردید و دودلی باعث شد تا ما در قرن 20 و 21 بیشتر از باند لذت ببریم.
جاسوس خبرهای که از سال 1953 پا به عرصه وجود گذاشت، اولین بار در صفحات رمان ۱۲گانه و دو مجموعه داستان کوتاه فلمینگ ظاهر شد. فلمینگ ۱۱ سال بعد از انتشار اولین کتابش- کازینو رویال- از دنیا رفت و اصلاً فکرش را نمیکرد که داستانهایش چنین تأثیر شگرفی بر دنیا داشته باشد. داستانهای فلمینگ از ماجراهای شخصی خود او نشئت گرفته است. در مدتی که آتش جنگ جهانی دوم بهشدت گرم بود، در سال 1939، دریاسالار جان گادفری، فرمانده ناو سلطنتی، یک جوان 31 ساله را به عنوان دستیارش استخدام کرد. گادفری فوراً بعد از استخدام فلمینگ، کد (17F) را برای او انتخاب کرد و برای انجام مأموریتی به اسم عملیات چشم طلایی او را به اسپانیا فرستاد. بعد از خرابکاری آگاهانه و عمدی در عملیات دریایی علیه نازیها درحالیکه مدعی بودند این کار بخش هوشمندانه و از قبل برنامهریزی شده این عملیات نظامی بوده، نتیجه کار درنهایت منجر به همکاری در نوشتن یک طرح کلی برای اداره استراتژیهای راهبردی و سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا شد.
دلبستگی و علاقه فلمینگ به جاسوسی تا حدی شدت گرفت که او را نسبت به قبول تعهد به آن کرتیس باردار دچار ترس و تردید کرد. او بعد از بازنشستگی و برای اینکه خودش را سرگرم کند، داستانهایی را که در ذهنش دائم در حال چرخش بودند، به رشته تحریر درآورد. در یک مهمانی در گوش دوستش زمزمه کرد: «تصمیم دارم داستانهای جاسوسیای بنویسم که حجت را بر تمام داستانهای جاسوسی تمام کنم.» و بعد این کار را به شکلی مخفی در خانهاش در اورکابسای جاماییکا انجام داد و اسمش را چشم طلایی گذاشت.
با الهام از هرمان.سیریل مکنیل فقط در دو ماه از سال و در ماههای ژانویه و فوریه به نوشتن میپرداخت و بقیه روزها در ساحل به صدای امواج گوش میداد. وقتی احساس گرما میکرد، به داخل خانه میرفت و پشت دستگاه تایپش مینشست و همیشه اصرار داشت تا همکاران و خدمهاش او را «فرمانده» خطاب کنند.
راینهارد دنک، نویسنده فیلمنامههایی که به موضوعاتی چون سکس، حرص، پول و قتل میپردازد، میگوید: «فلمینگ فردی متفکر، بسیار کنجکاو و پیچیده بود و با رذایل اخلاقیای چون اعتیاد به الکل و مواد مخدر مبارزه میکرد. در یک روز یک بطری جین مینوشید و 70 نخ سیگار میکشید. همین عیاشیها به سلامتش ضربه زد و مسبب مرگ زودهنگامش در سن 56 سالگی شد. کاراکتر باندی که فلمینگ خلق کرده بود، شبیه به زندگینامه خودش بود. باند هم شبیه فلمینگ، زیاد مینوشید و سیگار میکشید. باند کتاب فلمینگ سادیست هم بود و از آزار دیگران لذت میبرد، عصبانی بود و در کشتار دشمنانش زیادهروی میکرد.»
دیوید اچ. استاینبرگ، تهیهکننده، نویسنده و کارگردان، که فیلمنامهنویس آثاری چون امریکن پای2 و تنبلها است و اخیراً دستیار تهیه و نمایشدهنده سریال نیکِ بد از نتفلیکس است، میگوید: «میدانم که شما معتقدید شان کانری بهترین جیمز باند بوده است- و مطمئناً باحالترین آنها هم بوده- اما من با راجر مور و این تفکر که ممکن است باند بمیرد، یا شوخ باشد، بزرگ شدهام. در مقایسه بین مور و کانری، کانری خیلی مبادی آداب و بسیار جدی بود. به همین خاطر من خیلی طرفدار فرانشیز بودم، چون به شما یاد میدهد که اگر خیلی هم جدی نباشید، مشکلی پیش نخواهد آمد. شاید موضوع بحثبرانگیزی باشد، اما دومین انتخاب من جورج لازانبی است. او تنها باندی بود که دیوار چهارم را شکست (این اتفاق برای هیچکدام از آنها نیفتاده بود) و من عاشق کاراکترهایی هستم که نسبت به قوانین و عرف ژانر آگاه هستند. شاید بتوان گفت که سیر تحول و پیشرفت باند بیشتر ریشه در سیر تحول در روند نوشتن فیلمنامه داشته است. به عبارت دیگر، نوشتن فیلمنامه صرفاً نوشتن بازیهای مربوط به کاراکتر نیست.»
مت نیکس، نویسنده، تهیهکننده، کارگردان و خالق سریال مهره سوخته شبکه یواساِی، سریال بااستعداد از شبکه فاکس و فیلم مردان خوب در اینباره میگوید: «حالا که بیشتر فکر میکنم، به نظرم دنیل کریگ یک بازیگر فوقالعاده است و یک تصویر عالی از باند ارائه داد. راستش من خیلی موافقم نیستم که تصویری که از باند ارائه میشود، خیلی «واقعی» باشد. خیلی خوب است که فیلمها باورپذیر باشند، اما برای آنکه باند خیلی خاص خلق شود، فاکتور کیفی عدم محدودیت به یک دوره زمانی خاص را از دست داده است. کودکی که امروزه ورژن دنیل کریگ از باند را میبیند، نمیتواند مثل نخستین افرادی که اولین ورژنهای باند را دیدهاند، کاراکتر باند را درک کند و بشناسد. او[باند] به یک فرد خیلی خاص در یک داستان خیلی خاص تبدیل شده است. بخشی از جادوی باند برای نسلهای مختلف این است که افرادی که این فیلم را دیدهاند، متوجه میشوند که کاراکتر مثل یک ماسک است که بازیگران مختلف آن را به صورت میزنند. وقتی او را به یک فرد «واقعی» تقلیل میدهیم، کاراکتر از دست میرود. به نظرم آنچه باند را تا این حد فریبنده و دلربا کرده، این حقیقت است که این کاراکتر این قابلیت را دارد که بازیگران مختلف نقش او را بازی کنند، چون طرح اولیه آن فراتر از یک کاراکتر است.
هر کاراکتر جاسوسی، چه واقعی و چه ساختگی و تصنعی، در خودش بخشهایی از باند را دارد. اگر بخواهید یک کاراکتر نشئتگرفته و بر مبنای باند یا حتی یک کاراکتر ضدباند را بنویسید و در ژانر جاسوسی کار کنید، نمیتوانید از سایه باند فاصله بگیرید و دور شوید.»
اقتباس از این داستان بارها و بارها انجام شده است؛ سریال مستند چندگانه: قهرمان انگلیسی از شبکه بیبیسی، کارتونهای جیمز باند برای کودکان، برنامه رادیویی آفریقای جنوبی بر مبنای رمان ماهشکن، بیش از پنج برنامه رادیویی برای بیبیسی- تو فقط دو بار زندگی میکنی، دکتر نو، پنجهطلایی، در خدمت سرویس مخفی علیاحضرت، از روسیه با عشق و روزی دیگر بمیر- با صدای جذاب و جادویی باند و تبهکاران داستان، کمیکهای معروف چاپشده در نشریات معتبری چون دیسی و مارول، رمانهای نوشتهشده به قلم هشت نویسنده دیگر، اقتباسهای طنزآمیز مثل کازینو رویال (1967) با بازی دیوید نیون، سریالهای مایک مایر با عنوان آستین پاورز و البته حجم زیادی از بازیهای ویدیویی که باعث به وجود آمدن یک موج گنگستری در میان پلتفرمهایی چون نینتندو و پلیاستیشن شد. در حافظه کودکان دهه 90 هیچکس به اندازه نینتندو 64 شبیه به مأمور007 در چشمطلایی نیست. در مجموع همه اینها فرانشیزی فراتر از 20 بیلیون دلار خواهد بود.
«بازی مور در حد متوسط بود تا اینکه با فیلم جاسوسی که دوستم داشت، صحنه را منفجرکرد.» این صحبتهای شون داوس، مدیر اجرایی اینساید سنس، است. او در ادامه اضافه میکند: «دالتون چیزی فراتر از فرانشیز دو فیلمش را گرفت. او بیشتر از کاراکتر جیمز باند روی خط سیر داستان تمرکز داشت. پیرز برازنان که به عنوان باند بذلهگو با چشمطلایی کارش را شروع کرد، در سه فیلم بعدی هم به کارش ادامه داد و در روز دیگری بمیر درخشانترین بازیاش را انجام داد. بعد دنیل کریگ به عنوان چهره شاخص و اصلاحکننده فرانشیز جیمز باند معرفی شد. اینبار کاراکتر شجاع و با دل و جرئتی خلق شد که برای انجام هر کاری که شما از او بخواهید، آماده بود. [مأمور] 007 کجا به انتها خواهد رسید؟ بعد از زمانی برای مردن نیست خواهیم دید. خیالتان راحت باشد، 007 بعدی شما را ناامید نخواهد کرد.»
متیو هلدرمن، مؤسس و مدیرداخلی بوفالو8 و همکار رئیس بخش مالی بوندیت مدیا کپیتال، روند تغییرات در کاراکتر جیمز باند را اینگونه ارزیابی میکند: «من طرفدار دنیل کریگ هستم. با اینکه تابهحال چند نفر از دوستان اروپایی و سنتگرای من که فقط شان کانری و راجر مور را جیمز باند واقعی میدانند، از کریگ اشتباهاتی را به من متذکر شدهاند، اما به نظر من دنیل کریگ از 15 سال پیش و با کازینو رویال به این کاراکتر جانی دوباره بخشید، و از طرف دیگر، میتوان گفت که او از حیث روش نزدیک شدن به کاراکتر و حتی بیشتر از نظر فیزیکی و احساسی یک جیمز باند هیجانانگیز و شگفتآور بود. به نظرم همکاری او و سام مندس منجر به تولید و ساخت دو تا از مهیجترین و سینماییترین فیلمهای باند در طول ساخت این فیلمها شد.»
ربکا بریه از شرکت الیسان فیلدز اینترتیمنت میگوید: «روش تکامل کاراکتر در کنار چگونگی تکامل فیلمها و دنیای پیرامون بسیار جالب و مهیج است. در دوران شان کانری، جیمز باند کاراکتری مردانهتر و مغرورتر بود. راجر مور به خاطر شرایط زمان ساختش، بیشتر شبیه به یک ابزار بود که با روسها مبارزه میکرد. دنیل کریگ بهکلی کاراکتر را متحول کرد و به قولی ترکاند. او در عین حال که انسان است و آسیبپذیر، اما به خودش و تواناییهایش اطمینان کامل دارد و بسیار قوی است. وقتی وسپر لیند میمیرد، واقعاً ناراحت و ناامید میشود، درست مثل وقتی که شان کانری با مرگ جیل مسترسون در پنجهطلایی مواجه میشود. فضایی که دنیل کریگ برای کاراکتر خلق میکند، تاریکتر، واقعیتر، بسیار شخصیتر و احساسیتر است و خیلی شبیه به روشی است که کریس نولان برای ابرقهرمان باورپذیر و واقعیاش در بتمن آغاز میکند و شوالیه تاریکی از آن استفاده کرده است.
زمانی برای مردن نیست آخرین فیلم باند با بازی کریگ است که امسال عرضه شد. اینکه چه کسی کاندیدای بعدی برای ایفای این نقش است، درگیری ذهنی بسیاری از ماست. شایعاتی مبنی بر وجود تام هاردی، ریچارد مدن، هنری کویل در بین کاندیداها به گوش میرسد، اما هیچکس از این بابت مطمئن نیست.
دنک، یان فلمینگ و 007 را الهامبخش بسیاری از شخصیتهای سینمایی میداند. «تنها کسانی که شاید در بحث فرانشیز باند حتی قویتر از والت دیزنی باشند، استون مارتین (DB5)، کازینوهای پردود اروپایی، کتوشلوارهای آنتونی سینکلار، مارتینی، بخش کیو، شخصیتهای شرور تخیلی و طراحیهای فوقالعاده کن آدامز برای صحنهها و مکانهای جادوییاند. هر کسی میتواند در مورد اینکه کدام بازیگر باند بهترین است، نظر دهد، اما حقیقت این است که فرانشیز آنقدر قوی و قدرتمند است که بتواند حتی ضعیفترین بازیگران را جاودانه کند و این جریان همیشه ادامه دارد. فیلمهای جیمز باند تمام آنچه را که یک فیلم باید داشته باشد و به بیننده ارائه دهد، داشته و ارائه کردهاند. آنها[فیلمهای جیمز باند] ما را به دنیای عجیب و خارقالعاده خودشان بردهاند؛ دنیایی که هیچکس نمیخواهد از آن بیرون بیاید و فراموشش کند.