فرار از موگادیشو یک خط داستانی دارد. موقعیتمحور است، شخصیتپردازی پیچیدهای ندارد و با معکوس شدن موقعیتها و درنتیجه کشمکشهاست که شخصیتهایش را میسازد. درواقع، عنصر پیشبرنده داستان سطوح کشمکشی است که به تناسب نقاط عطف و بحرانها آشکار میشود. رابرت مککی میگوید: «سطح کشمکش یعنی جایگاه داستان در سلسله مراتب درگیریهای انسانی.» در فرار از موگادیشو تجلی شخصیتها در ساختار داستان به واسطه موقعیت یا موقعیتهایی است در پرده آخر، که کشمکشهایی را در جهت عکس آنچه در طول دو پرده شاهد بودیم، ساماندهی میکند. اگر با شروع داستان کشمکش آغازین میان جنوبیها و شمالیهاست، با یک هدف مشترک که عضویت در سازمان ملل است، در میانه داستان این کشمکش همچنان پابرجاست و به موازات آن کشمکش تازهای عیان میشود؛ داستان جنوبیها و کشمکش آنها با نیروهای شورشی و داستان شمالیها و کشمکش آنها با نیروهای شورشی و در یکسوم پایانی فیلم و پرده آخر است که ورق برمیگردد. داستان، داستان جنوبیها و شمالیهاست در کنار هم و کشمکش آنها با یک دشمن بزرگتر و هدف مشترکی که فرار از مخمصه جنگ است.
دوره تاریخی فیلم ابتدای سالهای ۱۹۹۰ است؛ زمانی که کره شمالی و کره جنوبی عضو سازمان ملل نیستند و برای عضویت در آن از طریق آفریقا با هم رقابت میکنند. مکان، موگادیشو پایتخت سومالی است؛ جایی که هر دو کشور دیپلماتهای خود را به همراه خانوادهشان به آنجا فرستادهاند. داستان از جایی شروع میشود که سفیر کره جنوبی قرار ملاقاتی با رئیسجمهور آفریقا دارد. مشاور او آقای کانگ وارد سومالی شده و همراه خود هدایایی را در یک چمدان برای رئیسجمهور آورده. کشمکش اول برای داستانگویی از رقابت میان سفیران این دو کشور برای دریافت حمایت از آفریقاییهای عضو سازمان ملل شکل میگیرد. بخش اعظم فیلم نیز متعلق به همین کشمکش است، یعنی پرده اول و بخشهایی از پرده دوم. سفیر و مشاور کره جنوبی در بیابانی با هم دیدار میکنند و راهی دفتر رئیسجمهور میشوند. اولین بزنگاه داستانی جایی است که در راه، چند خلافکار محلی که از سوی شمالیها اجیر شدهاند، به ماشین جنوبیها حمله مسلحانه میکنند و چمدانی که مشاور کانگ از سئول به قصد پیشکشی به رئیسجمهور سومالی آورده، ربوده میشود؛ نیروی محرکهای برای آغاز داستانی درباره جنوبیها و شمالیها در سومالی و مقدمهای برای اوج گرفتن کشمکشهای میان دو نیروی متخاصم یعنی کره جنوبی و کره شمالی. دزدیدن چمدان جنوبیها و بعد قاپیدن وقت ملاقاتشان با رئیسجمهور از سوی شمالیها مقدمات توطئه دیگری به دست جنوبیهاست. توطئه اول، یعنی ربودن چمدان با توطئه دوم پاسخ داده میشود و سفیر کره جنوبی به همراه مشاورش به دیدار مشاور رئیسجمهور سومالی میرود و شایعه دادن سلاح به شورشیها از سوی شمالیها را مطرح میکند. تلاش او نتیجهای نمیدهد و درست در همین نقطه است که با یک موقعیت تازه، با داستان شورشیهای سومالی مواجه میشویم. البته این داستان یک داستان فرعی نیست، حکم یک گرهافکنی در داستان و پیرنگ اصلی را دارد. یک گرهافکنی غافلگیرانه که ساختار داستان را عوض و بهطبع کنش شخصیتهای قصه را تغییر میدهد. در این نقطه از داستان میبینیم که صحبتهای میان دو سفیر که به همراه دو مشاور خود در محوطه عمارت رئیسجمهوری در حال مجادله و خط و نشان کشیدن هستند، با صدای تیراندازی و اعتراضات نیمهتمام میماند و میخکوب آنچه در جلوی درِ عمارت میبینند، شدهاند. چهار مرد، چهار شخصیت اصلی، سفیر هان و مشاورش آقای کانگ و سفیر ریم و مشاورش کنار هم، در یک خط ایستادهاند و با حیرت به نیروهای مردمی سومالی که به دفتر دولت حمله کردهاند، نگاه میکنند. این بزنگاه حکم یک زمینهچینی است برای عوض شدن موقعیت و درواقع برعکس شدن آن در پرده آخر. موقعیتی که رفتهرفته و با ریتم متناسبی ساخته میشود و از منطق داستان تبعیت میکند. یعنی همان چیزی که ما در 30 دقیقه پایانی فیلم میبینیم؛ اتحاد میان شمالیها و جنوبیها علیه یک دشمن بزرگتر. از نظر طراحی پردهها این نقطه عطف، یعنی حمله شورشیها به دفتر ریاست جمهوری سومالی درحالیکه دیپلماتهای جنوبی و شمالی در حال جدل هستند، درست در 20 دقیقه ابتدایی فیلم و تقریباً در انتهای پرده اول واقع میشود. بااینحال، هنوز برای عوض شدن داستان و وقوع یک کشمکش تازه زود است، چراکه هنوز در پرده اول هستیم و ساختار فیلمنامه باید همچنان بر کشمکش مهمتر که همان دوگانه جنوبیها و شمالیهاست، تأکید کند. از اینرو آنچه بعد از این میبینیم نیز بیاهمیتی این آدمها، جنوبیها و شمالیها به وقایع خوفناک پیرامونشان یعنی بالا گرفتن اختلافات داخلی در پایتخت سومالی و تمرکز بر اختلافات دیپلماتیکشان با همدیگر است. فیلمنامهنویس این رخداد- کنار هم قرار گرفتن این دو گروه متخاصم علیه یک دشمن تازه- را تا جایی به تعویق میاندازد که بتواند تأثیر حداکثری را داشته باشد و ورق وقتی برمیگردد که نزدیک به 70 دقیقه اطمینان پیدا کردهایم که جنوبیها و شمالیها نمیتوانند با هم متحد شوند.
طراحی پردهها در فرار از موگادیشو نیز به تناسب همان قانون کشمکش است. در پرده اول اصل کشمکش بر مبنای روابط دیپلماتیک میان کره شمالی و جنوبی است؛ رقابت برای ملاقات با رئیسجمهور، شایعه دادن سلاح به شورشیها در مقابل ربودن چمدان، تهدید وزارت سومالی از سوی جنوبیها برای قطع کردن حمایت مالی در نتیجه بها دادن به شمالیها. در پرده دوم این کشمکش به موازات کشمکش تازه، یعنی رویارویی آنها با یک بحران بزرگتر به نام جنگ داخلی یا همان داستان شورشیها پیش میرود؛ تمام راههای ارتباطی با دولت قطع شده و آذوقه کافی نیست. مشاور هانگ به همراه دختر مترجم به دفتر ریاست جمهوری میرود و از دولت درخواست نیروهای محافظ در ازای دریافت پول میکند. یک شورشی که راننده شخصی وزیر هان است، به خانه آنها پناه میبرد و جنوبیها را بار دیگر در مقابل دولت سومالی قرار میدهد. و درنهایت تلاش هر دو گروه برای رفتن به فرودگاه و خارج شدن از کشور به ثمر نمیرسد و پرده آخر که در آن با اوجگیری خشونتها قاعده بازی عوض میشود و تماماً متعلق به کشمکشی است که زمینهچینی آن در انتهای پرده اول رخ داده بود. جایی که شمالیها و جنوبیها باید برای بقا و زنده ماندن علیه یک نیروی برتر متحد شوند و نقشه فرار از موگادیشو را طراحی کنند. با پیشروی داستان و بالا گرفتن قدرت شورشیها، به همان اندازه بخشهایی از روایت به نمایش آنها تعلق میگیرد و تنش در داستان رفته رفته جاری میشود. بعد از حمله مردم به دفتر دولت اغتشاشات داخلی تشدید میشود، معترضان به دولت قدرت میگیرند و بیانیههایی خطاب به سفیران دو کشور کره جنوبی و شمالی منتشر کرده و آنها را در صورت حمایت از دولت تهدید میکنند. وزیران کشور سومالی فرار میکنند، دفاتر هواپیمایی بسته میشود و درنهایت وقتی که اوضاع جنوبیها ظاهراً بهتر است، به سفارت شمالیها حمله میشود و آنها مجبور به سوزاندن اسناد مربوط به دولت سومالی میشوند. اوضاع شمالیها در کشمکش تازه که مقابله با شورشیهاست، بدتر از جنوبیهاست و دومین بحران وقتی است که شورشیها که شامل کودکان مسلح هستند، به سفارت کره شمالی یورش میبرند و آنها را از خانهشان بیرون و آواره خیابانهای جنگزده میکنند. درنتیجه سفیر ریم و کارمندان دیگر به همراه زن و بچه به قصد پناه بردن به سفارت چین شبانه راهی کوچه پسکوچههای مودیگاشو میشوند و سرانجام به سفارت جنوبیها که حالا از سوی نیروهای دولتی مسلح محافظت میشود، پناه میبرند. پرده سوم، 40 دقیقه پایانی یک فیلم دوساعته، که یک نقطه اوج را نمایندگی میکند و با سرعت و تمپوی دقیق به گرهگشایی پایانی که سفارت ایتالیا و بعد فرودگاه کنیاست، میرسد.
در فرار از موگادیشو از دل همین کشمکشها در پرده سوم است که شخصیتهای اصلی جان میگیرند و ابعاد درونی آنها آشکار میشود. تا پیش از این و جایی که حرف از تقابل، دشمنی و رقابتهای سیاسی جنوبیها و شمالیها بود، با بعدی از شخصیتهای اصلی مواجه بودیم که تنها بر اساس همین تضاد شکل گرفته و تماماً معطوف به بیرون کردن حریف از زمین بازی بود. جایی که عضویت در سازمان ملل و پیشی گرفتن از رقیب جوهره اصلی کنش چهار شخصیت اصلی است که متناسب با ساختار داستان و مجموعه کشمکشها پیش میرود. اگرچه فرار از موگادیشو چهار شخصیت مهم دارد، اما تمرکز آن بر دو شخصیت است که درواقع اولین کسانی هستند که در شروع داستان با آنها روبهرو میشویم، یعنی سفیر هان و مشاور کانگ. سفیر هان را وقتی میبینیم که در جلوی دانشگاه ملی سومالی در حال ترتیب دادن یک گردهمایی با هدف مطرح کردن کره جنوبی است. بعدتر متوجه میشویم که او به همان اندازه که به عنوان مأمور دولت متعهد و وظیفهشناس است، در عشق ورزیدن به خانوادهاش کم نمیگذارد. مشاور کانگ که کارت شناساییاش را زیادی جدی میگیرد و حتی در بحبوحه جنگ با نشان دادن آن قصد خلاصی دارد، سرسختتر از سفیر هان است و قاعده بازیهای سیاسی را خوب بلد است. اتفاقی که در یکسوم پایانی فیلم میافتد، پردهبرداری از سرشت درونی این شخصیتهاست؛ بعد دادن به این دو شخصیت با نمایان شدن نیروهای متضاد درون آنها در مواجهه با شمالیها. جایی که آنها باید در موقعیتهایی غافلگیرکننده دست به انتخاب بزنند و تصمیمات مهمی بگیرند. عملکرد این دو شخصیت در مواجهه با شمالیها، چه وقتی که به آنها پناه میدهند، با آنها بر سر یک میز مینشیند و شام میخورند و چه وقتی که درنهایت با عنوان دروغی پناهنده آنها را به همراه خود از طریق سفارت ایتالیا از موگادیشو نجات میدهند، اگرچه ظاهراً از روی اجبار و بیمیلی است، اما صراحتاً متضمن این ایده است که کنشهای سیاسی این آدمها، که تا پیش از این و در طول دو پرده اول شاهد بودیم، جلوی عواطف انسانیشان کم میآورد. تعامل میان سفیر و مشاورش به گونهای است که در لحظهای که یکی از آنها دلمشغول حساب و کتابهای سیاسی است، دیگری فقط به اتکای باورهای انسانیاش نقشههای آن یکی را خنثی میکند و برعکس.
در روایتی که که مبنای آن کشمکشهاست، وقتی کنش شخصیتهای قصه عوض میشود، داستان تازهای شکل میگیرد و وقتی داستان عوض میشود، شخصیتها به تناسب آن تغییر میکنند. وارونگی موقعیت در فرار از موگادیشو در پرده نهایی و برعکس شدن سطوح کشمکش علاوه بر اینکه قصه تازهای از مجادلات سیاسی میان دو کشور میگوید، به متجلی و آشکار شدن شخصیت حقیقی مشاور کانگ و سفیر هان منجر میشود که اهمیت بنیادی را در همدلی مخاطب دارد. در پایان داستان در فرودگاه کنیا وقتی که سفیر ریم در حال سوار شدن به اتوبوس است، لحظهای میایستد و میخواهد به عقب برگردد و به سفیر هان نگاه کند، یا خداحافظی آخر را بکند. سفیر هان را میبینیم که مستأصل ایستاده و به صورت مشاورش نگاه میکند. برای سفیر هان جدایی ابدی از دوستان تازهیافتهاش که حالا باید نقش دشمن را بازی کنند، به همان اندازه سخت است که برای سفیر کانگ.