فیلمنامهنویس و کارگردان: کنت برانا، تهیهکننده: لائورا برویک، تدوین: یونا نی دونگهایله، مدیر فیلمبرداری: هریس زامبرالوکوس، موسیقی: ون موریسون، بازیگران: کترینا بلف، جودی دنچ، جامی دورنان، جود هیچ، ژانر: درام، محصول 2021 ایرلند و انگلستان، 97 دقیقه، درآمد فروش: 6.3 میلیون دلار، پخش از فوکوس فیچرز، یونیورسال پیکچرز
خلاصه داستان: بادی پسری 9 ساله از خانواده طبقه کارگر ایرلندی است که همراه برادر بزرگترش ویل و مادرش در ایرلند شمالی در شهر بلفاست زندگی میکند. پدر در انگلیس کار میکند و هر دو هفته یک بار آخر هفتهها را با خانوادهاش میگذراند. بادی و خانوادهاش همچون اکثر مردم پروتستان هستند و با همسایههای کاتولیکشان در صلح و صفا زندگی میکنند.
در 15 اوت 1969 گروهی از پروتستانها شورش کرده و به محله حمله میکنند تا کاتولیکها را بترسانند و آنها را وادار به ترک شهر کنند. مردم محله بعد از دخالت پلیس و آرام شدن اوضاع ورودی محله را سنگربندی میکنند و ورود و خروجها کنترل میشوند. در این میان بیلی کلنتون که نقش مهمی در شورشها دارد، سراغ پدر میآید و از او میخواهد به آنها ملحق شود و به گروه کمک مالی کند. اما پدر او را دستبهسر میکند.
در کلاس درس بادی، صندلی هر دانشآموز بر اساس نمراتی که میگیرد، مشخص میشود. بادی دوست دارد با کاترین دوست شود، اما چند رتبه از او پایینتر است و باید نمرات بالاتری بگیرد. پدربزرگ در ریاضی به بادی کمک میکند تا نمره بهتری بگیرد. پدربزرگ به خاطر سالها کار در معدن بیماری ریه دارد و باید در بیمارستان بستری شود.
خانواده بادی مبلغ قابل توجهی مالیات عقبافتاده دارند و برای پرداخت آن دچار مشکلاند. پدر میگوید که به او پیشنهاد قراداد کاری بلندمدتی در انگلستان شده است و حتی به آنها خانه نیز میدهند. اما مادر نمیتواند قبول کند که از بلفاست برود. برای او که در این شهر به دنیا آمده است و همه را میشناسد، این شهر و محله امنترین نقطه جهان است.
یک روز بعد از مدرسه یکی از دخترعموهای بانی او را با خود میبرد و آنها به صف شورشیها میپیوندند که به یک فروشگاه حمله میکنند. دختر به بادی میگوید که هر چیزی را که لازم دارد، بردارد. بادی نیز یک بسته پودر لباسشویی برمیدارد و از میان شلوغیها خودش را به خانه میرساند. مادر با دیدن کاری که بادی کرده است، عصبانی میشود و بادی را به فروشگاه برمیگرداند تا آنچه را دزدیده، سرِ جایش بگذارد. اما بیلی مانع او میشود و از آنها میخواهد بروند. در این میان پلیس از راه میرسد و خیابان را از دو طرف میبندد. اما بیلی بادی و مادرش را گروگان میگیرد. از آن طرف، پدر و ویل سر میرسند و بیلی میگوید که اگر تکان بخورند، به سر مادر شلیک میکند. اما در یک آن بیلی آجری را به پدر پاس میدهد و پدر نیز آجر را به سمت بیلی پرت میکند و با دخالت پلیس بیلی دستگیر میشود.
مادر که تحت تأثیر این وقایع قرار گرفته است، با پیشنهاد پدر موافقت میکند. پدربزرگ بر اثر بیماری فوت میکند. بعد از مراسم خاکسپاری بادی و خانوادهاش راهی انگلستان میشوند.