در فیلم شادروان ساخته حسین نمازی، نادر (سینا مهراد)– پسر بزرگ خانواده- برای پدر بیمار و دیابتی خود (رضا رویگری) نان خامهای میخرد و درحالیکه قاعدتاً میداند که مصرف حتی یکی از این شیرینیها میتواند برای پدرش خطرناک باشد، با اصرار او، تمام نان خامهایها را به او میدهد و ناخواسته موجب مرگش میشود. نادر و البته خود پدر در این سکانس که حادثه محرک روایت را رقم زده است، بر سر دوراهی خوشایند و مصلحت ایستادهاند و البته که خوشایند را انتخاب میکنند و به تبع همین تصمیم، فاجعهای را بر سر خانواده آوار میکنند. اما در همین فیلم و در سکانسهای پایانی، نادر که طی فیلم شاهد عشق و علاقه وافرش به آهو بودهایم، در بزنگاهی غیرقابل پیشبینی، مصلحت آهو و فرزندش را در نظر میگیرد و با اولویت دادن آن به خوشایند خود و معشوق، وی را مجبور به بازگشت به همسر پیشینش– سردار- میکند. ذکر همین دو سکانس، پرسشی جدی و ازلی را پیش روی ما مینهد؛ اینکه انسان در موقعیتهایی که مصلحت و خوشایندش در مقابل با یکدیگر قرار میگیرند، چه میکند، یا به عبارتی دیگر چه باید بکند؟
تبارشناسی هر دوی این پرسشها را میتوان به ابتدای تاریخ بشر بازگرداند. آدم ابوالبشر(ع) و حوا در بهشت بیدردی ساکن بودند، اما آنها هم به قول لسانالغیب خوشایندی چشیدن گندم را به مصلحت خود ترجیح دادند؛ «پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت» و ما ابنای بشر هم بالقوه این آمادگی را داریم که «ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم». امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه شریف همین نکته را به شیواترین و عمیقترین شکل ممکن بیان میکنند: «(شیطان) آدم را بفریفت تا یقین را به گمان فروخت و آتش دودلی، بر و بار عزم او را بسوخت. شادمانی بداد و بیم خرید، فریب خورد و پشیمانی کشید.» آن «یقینی» که در کلام امام به بهای «گمان» فروخته شده است، همان مصلحت رهاشده برای خوشایند است. خوشایندهایی که الی زماننا هذا همواره میتوانند چشم عقل و حزم ما را ببندند. از سوی دیگر، اولین قتل و برادرکشی تاریخ هم نشان از دو رویکرد متفاوت به پرسش دوم دارد. قابیل نماد خودمحوریای است که تنها به خوشایند خود در همان لحظه میاندیشد و هابیل نماد پذیرش مصلحتی که در زمان واقعه وجود ندارد. یکی پذیرفته نشدن تحفهاش را به معنای گسسته شدن رابطهای الوهی با زمین میپندارد و دیگری مقبول افتادن نذرش را عنایت باری به بشریت میداند و به همین دلیل هم حتی به قیمت از دست دادن جانش به آینده و جهان آخرت امیدوار است: «لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقتُلَني ما أَنا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيكَ لِأَقتُلَكَ ۖ إِنّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ العالَمينَ» (5:28)
در نمور (داوود بیدل) با فیلمنامهای از نوشین معراجی، داوود (محمدرضا علیمردانی)- برادر بزرگ خانواده- پس از آنکه متوجه بارداری خواهر نوجوانش– دلارام- طی رابطه غیرشرعی از دوست خودش بهروز میشود، مصلحت خانواده را در این میبیند که نوزاد خواهر خود را بردارد و به آلمان ببرد تا اینگونه آبروی خود و خانوادهاش را حفظ کند. این تصمیم داوود زندگی همه اعضای خانواده را تحت تأثیر قرار میدهد. خواهرش را به ازدواجی بدون عشق و بیحاصل وادار میکند، دخترش را در فریبی 21 ساله قرار میدهد و رابطه برادر و خواهری را برای همین مدت به حالت تعطیل درمیآورد.
در علفزار ساخته و نوشته کاظم دانشی، زنان یک خانواده متنفذ مورد تجاوز دستهجمعی چند جوان قرار میگیرند. بازپرسی که مأمور رسیدگی به این پرونده است، از سوی پدر خانواده (همایون ارشادی) که شهردار شهر است، تحت فشار قرار میگیرد تا پرونده را مختومه اعلام کند. از نگاه او مصلحت و خوشایند خانواده در کش ندادن این ماجراست تا به آبروریزی و انگشتنما نشدن آنها در شهری کوچک منجر نشود. از سوی دیگر، سارا (سارا بهرامی)– عروس خانواده- بر پیگیری پرونده اصرار دارد. او برخلاف بقیه اعضای خانواده خوشایند و مصلحت را در تزاحم میبیند. او بر سر دوراهیای قرار گرفته است که یک سویش موقعیت اقتصادی بهتر برای کل خانواده، حفظ آبروی خواهر خیانتکار، شهردار شدن مجدد پدرشوهر و... و سوی دیگرش، طرد از خانواده، از دست دادن حضانت فرزند، داغ ننگ همیشگی و... است. اما بااینحال وی مصلحت جامعه و نسل آیندهای را که پسر خردسالش نمادی از آن است، بر خوشایند خود و دیگران ترجیح میدهد و بازپرس را راضی به ادامه مسیر پرونده میکند.
اینجا وجه دیگری از این مشکل بروز پیدا میکند. چطور میشود در زمان تزاحم خوشایند و مصلحت جانب یکی را گرفت و داوری کرد؟ از کجا میشود مطمئن بود که در موقعیتهای بحرانی مصلحت چیست؟ آیا کسی میتواند برای مصلحت دیگران تصمیم بگیرد؟ اگر جواب مثبت است، با چه قیودی؟ و چندین و چند پرسش دیگر. به نظر میرسد که حداقل گاهی امکان دارد که شخص ثالثی بتواند درباره مصلحت فرد دیگری قضاوت کند. برای مثال، در لایههای دروغ با فیلمنامهای از رامین سهراب و کریستوفر لارسن، آتشنشانی به نام سام (رامین سهراب) در حین اطفای آتش، متوجه میشود که بهمن (نادر فلاح) شریکش را گروگان گرفته و میخواهد او را به قتل برساند. واضح است که سام میتواند مصلحت بهمن را تشخیص بدهد و با ناکام گذاشتن نقشه او عملاً خوشایند وی را قربانی مصلحتش کند. سام با این عمل هم جان کسی را نجات میدهد و هم نمیگذارد دست بهمن به خون آلوده شود. یا در «هناس» نوشته احسان ثقفی و مهدیه عیناللهی، وقتی طی تماس تلفنی مشکوک و ناشناسی به شهره (مریلا زارعی) گفته میشود که امکان سرقت محتویات رایانه شوهرش– داریوش رضایینژاد- (بهروز شعیبی) را فراهم کند، معلوم است که خوشایند مقطعی شهره در برابر مصلحت دائمی یک ملت قابل چشمپوشی است. یا در شب طلایی یوسف حاتمیکیا تردیدی نیست که اقدام فرامرز برای سرقت شمشهایی که سرمایه یک خانواده است، خلاف مصلحت اعضای خانواده و بهخصوص مادربزرگی است که منزلش مأمن امن فامیل طی سالها بوده. حال چه این عمل خوشایند مادی فرامرز را موجب شود و چه موجب رضایت وی با گرفتن انتقام از گلبرگ (سوگل خلیق) (که موجب نافرجام ماندن رابطه فرامرز و دخترعمهاش شده) گردد. در ملاقات خصوصی امید شمس، پروانه (پریناز ایزدیار) برای حفظ رابطه عاشقانهاش با فرهاد (هوتن شکیبا) تصمیماتی میگیرد که درنهایت نه خوشایند وی را موجب میشود و نه مصلحت عاشق و معشوق را. در 2888 کیوان علیمحمدی و علیاکبر حیدری خلبانی به نام فریدون میداند که همکارش در حادثه سقوط هواپیما شهید شده است، اما او تشخیص میدهد که به خاطر بدآیند و رنجی که آگاهی از مرگ شوهر برای همسر او دارد، مصلحت این است که به دروغ به او بگویند که همسرش زنده است و احتمالاً اسیر شده. هر چند حاصل این مصلحتسنجی رنج و سرگشتگی بیشتر زنی است که حالا تمام زندگیاش را صرف گوش کردن به رادیو دشمن میکند تا خبری از شوهرش دریافت کند.
اما در فیلمی مانند مرد بازنده با فیلمنامهای از محمدحسین مهدویان و ابراهیم امینی، داوری بسیار پیچیدهتر است. احمد خسروی (جواد عزتی)- بازپرس اداره آگاهی- در گشودن راز یک قتل به پرونده دیگری برمیخورد که ممکن است در حل شدن معمای قتل شهاب تأثیر داشته باشد، هر چند مقامات بالاتر بنا به مصالحی او را از پیگیری این پرونده منع میکنند. اینجا هم خوشایند قهرمان (یافتن حقیقت) در تزاحم با مصلحت (امنیت کشور) قرار میگیرد و این اصحاب قدرت هستند که این مصلحت را تشخیص دادهاند؛ نکتهای که برای احمد پذیرفتنی نیست. اما خود احمد هم در راه گشودن رازهای پرونده، به یک دوگانه دشوار دیگر میرسد. او درمییابد که مرضیه (شبنم قربانی)– کارمند خدماتی شرکت- به خاطر آنکه شهاب دستور قتل شوهرش را داده تا با حذف او امکان نزدیک شدن به مرضیه را برای خودش فراهم آورد و پس از این کار هم مرتباً برای او مزاحمت ایجاد کرده، رئیسش را کشته است. احمد با کمک به فرار مرضیه از کشور، کاری میکند که پرونده باز بماند و به این ترتیب خوشایند خود را فدای مصلحتی میکند که شاید روزی به محکومیت آقازادهای مثل حسام منجر شود. شکی نیست که اینجا قضاوت درباره کار احمد آسان نیست. او قاتلی را فراری میدهد به امید آنکه روزی شبکه فساد به دام بیفتد؛ نقدی را رها میکند و به نسیه میچسبد، بدون آنکه تضمینی در موفقیت نقشهاش وجود داشته باشد.
در موقعیت مهدی با فیلمنامهای از هادی حجازیفر و ابراهیم امینی، حمید باکری مصلحت را در این میبیند که برای دریافت مجوز حضور در جبهههای دفاع مقدس، خلاف خوشایند خود عمل کند و از چیزهایی توبه کند که نمیداند چیست! شاید این عمل با توجه به اهمیت دفاع از میهن، چندان پیچیدگیای نداشته باشد، اما این نکته در مورد تصمیمات مهدی باکری به همین وضوح نیست. مهدی با پا گذاشتن روی خوشایند فردیاش، اجازه بازگرداندن پیکر برادر شهیدش را نمیدهد و همین تصمیم، خانواده و زن و فرزندان شهید را حتی از لذت زیارت مزار او نیز محروم میکند. از سوی دیگر، اکثر فرماندهان ارشد مهدی باکری حضور او در خط مقدم جبهه را مصلحت نمیدانند، حتی همرزمانش هم از او میخواهند که به عقب برگردد. اما فرمانده لشکر 31 عاشورا مصلحت را ماندن و مقاومت کردن میداند. همه میدانیم و خواندهایم که برادر ناتنی امام حسین(ع)– محمد حنفیه- در پاسخ دعوت امام اقدام ایشان را به مصلحت نمیداند، اما امام مسیر خویشتن را طی میکند و درنهایت حماسه کربلا را رقم میزند. مصلحت از نگاه ثارالله همان نکتهای است که در نامه ایشان به محمد حنفیه آمده است: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی(ع) به محمد بن علی از کربلا. اما بعد، انگار که دنیا هیچگاه نبوده است و آخرت هرگز از بین رفتنی نیست.» برای مهدی باکری هم که پیرو راستین امام خود بود، مصلحت را نه دنیا که آخرت تعیین میکرد.
در نگهبان شب نوشته رضا میرکریمی و محمد داوودی، رسول (تورج الوند) که بهتازگی ازدواج کرده، با نقشه صاحبکارش (مهندس کیایی) به زندان میافتد تا او بتواند یکی از طلبکارانش را با مبلغی کمتر راضی کند. او پس از اینکه از زندان رها میشود، درمییابد که خانه و شغلش را هم از دست داده، اما مهندس حاضر است به خاطر رنجی که او کشیده، 200 میلیون تومان به وی بدهد. رسول میداند که این مبلغ میتواند خوشایند او و همسر جوانش را موجب شود، اما در عین حال آمدن این پول به زندگی خود را مصلحت نمیبیند و پیشنهاد مهندس را رد میکند.
در بدون قرار قبلی با فیلمنامهای از فرهاد توحیدی، علی (مصطفی زمانی) با یک دروغ یاسی (پگاه آهنگرانی) را برای خاکسپاری پدرش به ایران میکشاند، تا زمینهای را برای بازشناخت دختر از پدر متوفایی که سالها به واسطه مخالفت مادر از او بیخبر بوده، فراهم آورد. اینجا هم علی قماری را به قیمت بدآیند یاسی و فرزند بیمارش انجام میدهد تا به چیزی برسند که از نگاه او مصلحت آنهاست.
فیلسوفان همواره وجه امتیاز انسان از دیگر موجودات را عقل دانستهاند، اما اگر این نکته را بپذیریم، چطور میشود قبول کرد که بشر مصلحت بلندمدت و پرارزش خود را قربانی خوشایندی کند که پایدار نیست؟ میتوان دلایل چندی را در این باب آورد. دیوید هیوم منشأ ارزشها را در زندگی انسان احساسات و عواطف میداند و نه عقلانیت و تا آنجا پیش میرود که عقل را برده شهوات آدمی میداند. بشر از نگاه او هیچ تجربه پیشینی ندارد و با اولین تجربیاتی که از سر میگذراند، لذت و الم آنها را درک میکند و بر همین اساس و با ابزاری به نام عقل شروع به توجیه کردن حسن و قبح لذات و آلام میکند. با این تلقی از عقل و احساس، طبیعی است که آدمی همواره خوشایند خود را به مصلحتش ترجیح دهد. دلیل دوم، قطعیت، عینیت و یقینی بودن خوشایند و ظنی، ذهنی و احتمالی بودن مصلحت است. دلیل سوم فاصله زمانیای است که همواره بین آدمی و مصلحت مفروضش وجود دارد. این احتمال همواره هست که فرد هرگز به مصلحت مورد نظرش نرسد، یا زمانی به آن برسد که دیگر اعتقادی به آن نداشته باشد. درحالیکه خوشایند در همان لحظه حاصل میشود.
برخی از اوقات، فرد آنقدر خوششانس است که خوشایند و مصلحتش بر هم منطبق میشوند. برای مثال، در برف آخر با فیلمنامهای از امیرحسین عسگری و سیدحسن حسینی، دختر خلیل (مجید صالحی) گم شده و او بر این باور است که خورشید طعمه گرگهایی گشته که اداره محیط زیست در آن منطقه رهاسازی کرده است. از سوی دیگر، اهالی روستا بر این باورند که دختر از خانه گریخته است و عملیات نجات حاصلی ندارد و باید متوقف شود. یوسف (امین حیایی)– دوست دامپزشک خلیل- درمییابد که خورشید قصد داشته همراه با پسری از اهالی روستا به نام ایمان فرار کند، اما در روز موعود پسر بر سر قرار نیامده است. ایمان پیکر یخزده دختر را مییابد و به یوسف خبر میدهد. او واقعیت ماجرا را از خلیل و اهالی روستا پنهان کرده و جسد را با برف میپوشاند تا بهزعم خود هم موجب خوشایند دوستش شود و هم طبق مصلحت عمل کرده و آبروی دختر و خانوادهاش را حفظ کند.
آنچه درنهایت باید بدان اشاره کرد، این است که هر چقدر آدمی برای کسی اهمیت قائل باشد و او را دوست بدارد، مصلحت وی را بر خوشایند و بدآیند او ارجح میدارد. ما چون فرزندان خود را دوست داریم، بر آنها سخت میگیریم و از بسیاری از خوشایندها محرومشان میکنیم. و این همان خشونت عشق است.