در شماره گذشته به ماجراهایی اشاره داشتیم که بین ابلیس و پیامبران الهی حضرت موسی و حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهمالسلام رخ داده است. در ادامه به یکی از دراماتیکترین این ماجراها که قهرمان و ضدقهرمان آن حضرت ایوب(ع) و ابلیس هستند، میپردازیم. ماجرایی که ردپایش را در درام عظیمی مثل فاوست اثر نمایشنامهنویس آلمانی، ولفگانگ گوته، نیز میتوان دید.
صبر جمیل ایوب(ع)
ماجرای اصلی زندگی حضرت ایوب(ع) از جایی آغاز میشود که ابلیس رسیدن آن حضرت به بالاترین مراتب شکر را ناشی از نعمتهای فراوانی میداند که خداوند به او عنایت کرده است و اگر گرفتار فقر و بلا شود، شاکر و صبور نخواهد بود.
نسب حضرت ایوب(ع) با یک واسطه به حضرت اسحاق(ع) میرسد و همسرش دختر حضرت یوسف(ع) است. درباره ثروت و نعمتهای اعطاشده به آن حضرت که دامدار و کشاورز بودهاند گفته شده است که ایشان 20هزار اسب داشتهاند. تعداد گوسفندانش قابل شمارش نبوده است. باغات و مزارع بزرگی داشتهاند و خداوند متعال به او 12 پسر عنایت کرده بود. آن حضرت با این نعمتها واسطه روزی بسیاری از مردم و حتی حیوانات بودهاند. دستور داده بودند که از ورود هیچ فردی به مزارع و باغات ایشان جلوگیری نشود. حتی حیوانات نیز آزاد بودهاند که از محصولات آن بدون ممانعت استفاده کنند. هیچگاه سفره وسیعش از حضور فقرا و نیازمندان خالی نمیشد. خداوند متعال در سوره صاد از آن حضرت با صفت اوِّاب یاد میکنند. خداوند در انتهای آیه 44 سوره صاد پس از یادآوری صبوری حضرت ایوب میفرماید: «إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ» (ما ایوب را شکیبا یافتیم؛ او خوب بندهای بود، چراکه اوِّاب بود.) میتوان گفت که این آیه شریفه به سه صفت عبودیت، شکیبایی و اوِّاب بودن آن حضرت تأکید میکند.
سخن در این زمینه به تفصیل باید گفت، اما ناگزیر به اجمال برگزار میکنیم. در میان پیامبران الهی حضرات داود(ع)، سلیمان(ع) و ایوب(ع) از قدرت و امکانات وسیعی برخوردار بودهاند. درحالیکه تعداد زیادی از انبیای الهی نیز بودهاند که از گرسنگی از دنیا رفتهاند. خداوند متعال مؤمنان و پیامبرانش را در فقر با صبوری و در رفاه و ثروت با شکر میآزماید. درباره معنای شکر نیز گفته شده است که خرج کردن نعمت در راه منعم از مهمترین علامتهای شاکر بودن است. اما در واژه «اوِّاب» لطیفههایی هست که برایتان نقل میکنم تا دلایل درخواست ابلیس از خداوند تا حدودی آشکار شود.
در قرآن کریم فقط در مورد حضرت سلیمان(ع) و حضرت ایوب(ع) از واژه اوِّاب استفاده شده است. علی صفایی حائری(ره) در کتاب تطهیر با جاری قرآن جلد اول ضمن بیان تفاوت توبه و اوبه که اولی بازگشت از گناه است و دومی را رفتن و بازگشتن مکرر به سوی خداوند دانسته و میگوید: «زنبور عسل را اوِّاب میگویند، چون زیاد میرود و بازمیگردد و در هر بازگشت شهدی همراه میآورد و عسل میسازد. ما کوچکتر که بودیم، برای خرید نان و ماست روانه بازارمان میکردند. ما در راه به هر چیزی روی میآوردیم. چرخوفلک را میدیدیم، میایستادیم، دعوا میدیدم، به دنبال ماجرا میرفتیم. ما برای خرید رفته بودیم و جمعی بر سر سفره منتظرمان بودند. اما بیخیال به هر چیزی چشم میدوختیم. به هر جمعی میپیوستیم و به جای آوردن نان و ماست بر سر سفره، باید در خیابانها و کوچهها و کلانتریها سراغمان را میگرفتند و در انتظارمان مینشستند. اوِّاب کسی است که میرود و بازمیگردد و مقهور جاذبهها نمیشود و دل به هر کششی نمیدهد و چشم به هر جلوهای نمیدوزد. او دنبال کاری است و در تمامی حوادث این کار را فراموش نمیکند. و در هر برخوردی با هر گلی شیرهاش را میمکد و حاصلش را میآورد. عبدی را خدا میستاید که دامن او را خار حادثهها و جاذبهها نمیچسبد و کششهای زمینی او را سنگین نمیکند و در خود نگه نمیدارد. «نِعمَ العَبد» چرا؟ «اِنّهُ اوّاب» او بازگشت دارد و زیاد به سوی خدا روی میآورد. نه اینکه حرکتی نداشته باشد، نه. در تمامی حرکتها مقصد را میشناسد و در تمامی برخوردها کار خود را فراموش نمیکند. اسبهای زیبا و مرکبهای رام و خانههای راحت او را با خود نمیبرند، که او این همه را با خود میآورد و شهد و حاصلش را در نزد خدا جمع میکند و برای او میخواهد. آنها که در کار ساختن هستند و به دنبال این مهم، اینها اوِّاب هستند. کسی که جلوهها جذبش میکنند، اوِّاب نیست. اینها همان بچههایی هستند که در بازار کار دنیا کار خود را فراموش میکنند و به دنبال چرخوفلک و دعوا و ماجرا راه میافتند و به خدا و کار خود پشت میکنند. درحالیکه خدا در انتظار بازگشت و حضور آنهاست، که در حدیث آمده: «لَو عَلِمُ المُدبِرونَ عَنّی کَیفَ انتِظاری لَهُم اشتیاقی اِلَی تَرکِ مَعاصیهِم لَماتُوا شَوقاً بی وَ تَقطَّعَت أوصالَهُم عَن مَوَدَّتی» اینها که به من پشت کردهاند و از من بریدهاند، اگر میدانستند که چگونه در انتظارشان هستم و چگونه مشتاق بازگشتشان هستم و چگونه میخواهم عصیانها را رها کنند، اگر میدانستند، از شوق من میمردند و رگهای گردنشان از فشار پاره پاره میشد. (صص 317 و 318)
آشکار است که شکر ایوب(ع) بر نعمتها صرفاً یک تشکر زبانی نبوده است، بلکه نعمتها اولاً برایش وسیلهای بودهاند که مردمانی را که بر اثر فقر و رنج به یأس رسیدهاند و از خداوند بریدهاند، بینیاز کند و دلهایشان را متوجه منعم اصلی کند. ثانیاً خود نیز در نفس و روانش کمترین تأثیری از این همه نعمت و قدرت نپذیرفته و مغرور نشده باشد و سبکبار بتواند از آنچه دارد، بدون دغدغه و اندوهگین شدن ببخشد. به خاطر این ویژگیها بود که نام ایوب(ع) در ملکوت الهی با عظمت یاد میشد و فرشتگان با ذکر ایوبی تقرب بیشتری به خداوند را جستوجو میکردند و همین مقام قدسی ایوب(ع) و ذکرهای مکرر فرشتگان بود که حسادت ابلیس را برانگیخت و باعث به جریان افتادن بلاهای متعددی شد که بنا به روایات هفت سال طول کشید.
در قرآن مجید نام مبارک این پیامبر الهی چهار بار ذکر شده است. در سوره مبارکه صاد آیه 41 آمده است: «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصُبٍ وَعَذَابٍ» (ای پیامبر، بنده ما ایوب را یاد کن، آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا رنج داده و به من گزند رسانده.)
نکته آغازین این آیه حاکی از روش هنرمندانهای است که خداوند برای تقویت و آمادگی بیشتر پیامبر آخرالزمانش از آن استفاده کرده است؛ بیان قصه. به عبارت دیگر، دین در ساختار و چهارچوب قصه مخاطب را در درون خودش گرفتار میکند تا آنچه مییابد، معرفتی برخاسته از حضوریات خودش باشد، به گونهای که گویی خود آن قصه را زیسته است. در اینباره سخن بسیار است که ناگزیر از آن میگذریم. ابلیس وقتی که جلال و عظمت ایوب(ع) در نگاه فرشتگان را دید، به خداوند عرض کرد: اگر ایوب شاکر است، به خاطر نعمتهای فراوانی است که به او عطا کردهای. اگر این نعمتها از او گرفته شود و در غرقاب بلاها غوطهور شود، شاکر نخواهد بود. گوته نیز نمایشنامه فاوست را همینگونه آغاز میکند. نگارنده در کتاب آماده انتشار زیبایی و اخلاق در فصل سقوط به آثاری مثل مکبث، فاوست، سریر خون، تصویر دوریان، چرم ساغری و در داستانهای قرآنی و ماجرای برصیصای عابد به سقوط و مراحل آن که طی معاملهای با ابلیس رخ میدهد، پرداخته است. در اینجا به بخش کوتاهی از آن اشاره میکنم و تحلیل دقیقتر از ماجرای سقوط را به مقالات بعدی واگذار میکنم. این قسمت را از فاوست گوته با ترجمه سعید جوزی برایتان نقل میکنم. «داستان فاوست در شب عید پاک یا رستاخیز عیسی مسیح(ع) صورت میگیرد و این روز برای مسیحیان (و به نگاه گوته برای تمام مردم عالم)، اتفاق بزرگی است. به همین دلیل هر سال در این شب پروردگار عالم نیز همپای انسانها در این جشن شرکت جسته و به قولی بار عام میدهد. و اینجاست که مفیستوفلس امکان آن را مییابد که با خدا گفتوگو کند و بر سر منحرف کردن یکی از بندگان نیکوکار خداوند با او شرط ببندد. مفیستوفلس (mephistopheles) نامی است که در ادبیات فولکور آلمانی به شیطان دادهاند. این نام مخصوصاً پس از نمایشنامه گوته به کاربرد فزایندهتری رسید. پیش از آن از مفیستوفلس به عنوان پیشکار اهریمن یاد میشد که وظیفهاش وسوسه و تحریک آدمیان بود.» (ص 32) اولین صحنه نمایشنامه به توصیف حضور فرشتگان مقرب در عرش الهی و همچنین حضور ابلیس و گفتوگوی او با خداوند اختصاص دارد. چون در بخش مراتب سقوط به طور مفصل به این نمایشنامه باز خواهیم گشت. از ادامه ماجرای فاوست خودداری میکنیم و به داستان حضرت ایوب(ع) بازمیگردیم. البته ماجرای ایوب(ع) در کتب تاریخی و روایی با اسرائیلیات زیادی آمیخته است. ناگزیر سعی خواهیم کرد به آنچه بیشتر قابل استناد است، تکیه کنیم. برای مثال، میتوان گفت که مشمئزکننده بودن بیماری آن حضرت، قطعاً با آیات و روایات موثق سازگاری ندارد. از نظر مبانی کلامی گفته شده است که اگر در وجود پیامبر الهی مسئلهای نفرتانگیز مشاهده شود، قطعاً برای مردم عذر موجهی برای عدم مراجعه به ایشان فراهم خواهد شد. درنتیجه هدایت الهی محقق نخواهد شد. علاوه بر این، در روایت موثقی از امام صادق(ع)، در جلد دوم کتاب شریف الخصال شیخ صدوق چنین آمده است: «ایوب(ع) بدون گناه بلا کشید. همانا پیامبران گناه نمیکنند، چون آنان معصوم و پاک هستند، نه گناه میکنند و نه به کج میروند و نه مرتکب گناه میشوند، چه صغیره و چه کبیره. ایوب با تمام بلاهایی که به او رسید، بوی بد نگرفت و صورت او زشت نشد و هیچگونه خون و چرکی از او بیرون نیامد و هیچکس از او نفرت پیدا نکرد و هیچکس از او نترسید و به هیچ جای بدنش کرم نیفتاد. و خداوند با همه پیامبران و اولیای گرامی خود که مبتلایشان میسازد، چنین معامله میکند، و این که مردم از او دوری میکردند، به جهت فقر و ضعف ظاهری او بود، چون نمیدانستند که او نزد خداوند تا چه حد مورد تأیید است و گشایشی خواهد داشت. پیامبر اعظم(ص) فرموده است: بلاکشترین مردم پیامبران هستند، سپس هر کسی که به آنان شبیهتر باشد. خداوند از این جهت او را به آن بلای بزرگ گرفتار کرد که نزد همه مردم خوار دیده شود تا وقتی نعمتهای بزرگی را که خداوند به او داده مشاهده کردند، او را به خدایی نگیرند.» (ص103)
ابلیس پس از بیان ادعایش درباره دلایل عبودیت و شکر ایوب(ع) از خداوند درخواست میکند که بر دنیای ایوب مسلط شود. ابلیس گفت: خدایا مرا بر دنیای او مسلط گردان تا بدانی که او دیگر شاکر و عابد نخواهد بود. خداوند فرمود تو را بر دنیای او– یعنی آنچه مربوط به جسم و اموال و فرزندان ایوب میشد– تسلط دادم. البته در روایات آمده است که او سلطهای به چشم و قلب وعقل آن حضرت نداشته است. در این مورد هم مباحث تفسیری و کلامی بسیاری ذکر شده است، که از آن میگذریم. ابلیس با این مجوز به آنچه حضرت ایوب(ع) بر آن سلطه داشت، هجوم آورد. مزارعش به آتش کشیده شدند. باغاتش ویران شدند. تمامی شتران و اسبان و گوسفندانش نابود شدند و بالاخره در یک زلزله هولناک ایوب گرفتار داغ تمام فرزندانش شد. آنگونه که از طول کشیدن این مصیبتها طی هفت سال برمیآید، این است که این بلاها بهتدریج رخ دادهاند. اما هر بار که فاجعهای به بار میآمد و حضرت ایوب(ع) بخشی از دنیایش را از دست میداد، هیچ تأثیری در صبوری و حتی شکرش نداشت، جز اینکه بیشتر میشد. و این مسئله موجب خشم بیشتر ابلیس را فراهم میکرد تا با کینه بیشتری مصیبت بزرگتری را برای پیامبر الهی تحمیل کند. بالاخره پس از این همه مصیبتها باعث بیماری دشوار آن حضرت شد، به گونهای که اغلب قادر نبود دستش را تکان دهد. اما تبعات این مصیبتها دردناکتر از خود مصیبتها بودند. مردمیکه روزگاری بر سر سفره او مینشستند، ایوب(ع) و همسرش را رها کردند. کار به جایی رسید که همسر ایوب(ع) که روزگاری بانوی بزرگی شناخته میشد، به کار در خانه دیگران مجبور شد. رنجها و مصیبتها دستمایه خوبی برای ابلیساند. روزی ابلیس بر سر راه همسر ایوب ایستاد و وقتی او را دید، پرسید: تو کیستی که مردم اینگونه به تو بیاعتنایی میکنند؟ شنید که من رحمه همسر ایوب هستم. ابلیس پرسید: دختر یوسف؟! و ادامه داد: کجاست آن شوکت یوسفی؟! معلوم است که ابلیس با چه کنایه رذیلانهای نمک روی زخم میپاشد. رحمه گفت: ما ستایش میکنیم خدا را، همانطور که ایوب شاکر بود بر آنچه خداوند به ما داد و بر آنچه ما را مبتلا کرد.
آنچه فقر پس از ثروت را دشوارتر میکند، تنهایی و زخم زبانهاست. وقتی که این بخش را مطالعه میکردم، یاد جمله معروفی از مرحوم دکتر علی شریعتی افتادم که مثل کلمات قصار و به طور مکرر نقل شده است. شریعتی میگوید: «آدم وقتی فقیر میشود، خوبیهایش هم حقیر میشود، اما کسی که زر دارد یا زور دارد، عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی به حساب میآیند.»
علت این تنهایی هم فقر حضرت ایوب(ع) بود و هم اینکه ابلیس شایع کرده بود که بیماری آن حضرت واگیردار است. کار به جایی رسید که دیگر همسر ایوب(ع) را در خانهها هم راه نمیدادند. کار دختر یوسف(ع) که روزگاری ولی نعمت مردم بود، به درخواست صدقه رسیده بود.
یکی دیگر از تبعات این فقر و بیماری این بود که عده بسیاری از مردم معتقد شدند که ایوب(ع) حتماً گناه بزرگی مرتکب شده که گرفتار چنین مصیبتهایی شده است. در روایت هست که ابلیس که از تأثیرگذاری بر خود ایوب(ع) مأیوس شده بود، سراغ اطرافیانش میرفت. ابلیس به سراغ عدهای از عابدان و راهبان ساکن کوه و غارها رفت و از آنها خواست به دیدار ایوب(ع) بروند و دلایل این ابتلائات را بپرسند. آنها سوار بر اسب و استر خود شدند و به نزد ایوب(ع) آمدند. یکی از آنها گفت: ای ایوب! اگر برای ما گناهی را که مرتکب شدهای و به سبب آن گرفتار این بلاها شدهای، اعتراف کنی، شاید بتوانیم چارهای بیندیشیم و دعایی کنیم تا خداوند تو را ببخشد و نجاتت دهد. زیرا ما جز گناه پنهانی دلیلی برای این همه مصیبت نمیشناسیم. نگارنده تصور میکند این تلخترین لحظه زندگی آن حضرت است. زیرا ناگزیر میشود نه برای مردم عادی، بلکه برای عابدان و زاهدان از فضایل خود بگوید. این سخنان را از کتاب قصص یا داستانهای شگفت انگیز قرآن مجید تألیف علی قاضی زاهدی گلپایگانی برایتان نقل میکنم. وقتی کاهنان و عابدان پیامبر الهی، آن هم در بستر بیماری سخت را به گناهکار بودن متهم میکنند، «ایوب(ع) میگوید: قسم به عزت پروردگارم که من طعامینخوردم، مگر در حالتی که یتیم یا ضعیفی بر سر خوان من بوده و با من طعام میخورده و هیچوقت دو کار برای من پیش نیامد که هر دوی آنها طاعت خدا باشد، جز اینکه من هر کدام زحمتش و رنجش زیادتر بود، مقدم میداشتم و آن را انجام میدادم. هنگامی که ایوب(ع) به اینجا رسید، جوانی که در میان جمع بود، به رفیقان خود گفت: وای بر شما و بدا بر احوالتان که پیغمبر خدا را ملامت و سرزنش کردید تا ناچار شود اظهار کند از عبادت خداوند آنچه را که پنهان داشته بود.» (ص 354)
در این مرحله بود که پیامبری که در طول هفت سال گرفتاری از خداوند درخواست رهایی و سلامتی نکرده بود و در پاسخ همسرش که چرا دعا نمیکنی تا خداوند نجاتمان بخشد، گفته بود که خداوند دهها سال ما را متنعم کرده بود، حالا ناسپاسی میدانم که برای این مدت کوتاه گرفتاری درخواست رهایی داشته باشم. آری اینچنین پیامبری پس از این مجلس و زیر سؤال رفتن عصمتش که نبوتش را بیثمر میکرد، دست به دعا برداشت و از خداوند درخواست رهایی کرد. خداوند نیز فرمود: «اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ» (پای بر زمین بزن، این چشمه جای شستوشوست، سرد است و نوشیدنی، به آن درآی و از آن بنوش.) (سوره صاد، آیه 42)
ایوب(ع) چنین کرد و از چشمهای که از زیر پایش مانند چشمه زیر پای اسماعیل جوشیده بود، نوشید و خود را شستوشو داد و سلامتیاش را بازیافت و در اطرافش باغ و سبزی رویید.
رحمه، همسر ایوب(ع)، که برای قرصی نان ناگزیر به فروش موهایش شده بود، بازگشت و این صحنه را دید و فهمید که نعمتهای الهی بازگشته است. اما وقتی ایوب(ع) گیسوی او را بریده دید، به غضب آمد و سوگند یاد کرد که او را 100 ضربه چوب بزند، اما وقتی از علت آن آگاه شد، غمگین شد. خداوند وحی فرمود 100 چوب نازک را در کنار هم قرار داد و یک ضربه به رحمه بزند تا مخالف سوگندش عمل نکرده باشد. خداوند فرزندانش و اموالش را و بیشتر از آن را به او بازگرداند. پس از این وقایع از آن حضرت پرسیدند در دورانی که گرفتار بلا بودید، کدام برای شما دشوارتر بود. ایوب (ع) فرمود: سرزنشهای دشمنان. البته برخی از مفسران دلیل خشم حضرت ایوب(ع) را شبهاتی دانستهاند که ابلیس به رحمه القا کرده بود تا او را وادار به شتاب در درخواست از خداوند کند و ایوب(ع) را به چنین کاری وادارد. درهرحال، درباره بلاهای نازلشده بر ایوب(ع) سخنان و تفاسیر اخلاقی و عرفانی بسیاری شده و نشان داده شده است که تلاش ابلیس نهتنها به سقوط ایوب(ع) منجر نشد، بلکه باعث شد آن حضرت به مقام صبر و حتی بالاتر شکر بر بلاها برسد. زیرا در هر بلایی لااقل سه نعمت نهفته است. وقتی مؤمنی بدون گناه گرفتار بلا میشود، اولین اثرش شکستهدلی اوست و خداوند در دلهای شکسته است. از سوی دیگر، بلاها نقطه ضعفهای مؤمن را به او مینمایاند تا برای درمانشان چارهای بیندیشد و بالاخره بلاها باعث میشود آدمی از غیر حق منقطع شود و از تکیه به دیگران رها شده و به خود خداوند پناه ببرد، و اینها نعمتهایی هستند که اولیای الهی قدرش را دانسته و شکر بر بلاها و نعمتهای ناشی از آن به جا میآورند. شاید همین حالت شاکر بودن در بلاست که صبر ایوب را متصف به زیبایی میکند.
عزت زیاد
سردبیر
دمآدم