مایک میلز، فیلمنامهنویس و کارگردان 55 ساله آمریکایی، در فیلمهایش حسوحالی موسیقایی برمیانگیزد که یادآور فیلمهای اول جیم جارموش و ریچارد لینکلیتر است. گویی صحنههای مختلف فیلمهای میلز زمینهای بصری برای موسیقیهایی فراهم میکنند که میلز خوش دارد در فیلمهایش از آنها استفاده کند. فیلمهای میلز اغلب درباره مشکلات خانوادگی و نقش پررنگ پدر و مادر بر زندگی فرزندانشان است. داستان فیلمهای میلز اغلب در سایه غم و اندوهی سبک و در عین حال عمیق روایت میشوند. آخرین فیلم میلز، بجنب بجنب، برههای از زندگی یک خبرنگار رادیویی (جانی با نقشآفرینی واکین فینیکس) را روایت میکند که دورهای کوتاه مسئولیت مراقبت از خواهرزاده کمسنوسالش (جسی با نقشآفرینی وودی نورمن) را به عهده میگیرد. در این بین جانی و همکارش، مالی، مشغول انجام پروژهای هستند که در آن با بچهها درباره امیدها و ترسهایشان مصاحبه میکنند. در ادامه گفتوگویی کوتاه با مایک میلز را خواهید خواند.
بجنب بجنب رویکردی مشابه با فیلم قبلیتان، زنان قرن بیستم، دارد. یک داستان خوشبینانه در جهانی پر از بدبینی. شباهت دیگر این فیلم با زنان قرن بیستم تأکید بر نقش مادران است که گویی بار جهان را بر دوش میکشند. همچنین اشاره به امیدها و ترسهای فرزندان نسل ما یادآور فیلم قبلی شماست. مصاحبههایی که در فیلم انجام میشوند، دقیقاً مبتنی بر فیلمنامه بودهاند، یا به صورت بداهه حین ساخت فیلم تهیه شدهاند؟
در فیلم، مصاحبهها با بچهها مستند است. پیش از شروع فیلمبرداری، شخصاً فهرستی از چند سؤال برای مصاحبه با بچهها آماده کرده بودم. همچنین با واکین فینیکس و مالی وبستر (بازیگر نقش روکسان که در فیلم همراه با جانی با بچهها مصاحبه میکند) درباره سؤالات مذکور گفتوگو کردم و از نظرات و پیشنهادات آنها در این مورد بهره بردم. اما از آنجا که مصاحبهها مستند و واقعی بودند، دقیقاً مطابق با سؤالات از پیش تهیهشده در فهرستی که به آن اشاره کردم، پیش نمیرفتند. گاهی اوقات بچهها به نکات بدیع و جالب توجهی اشاره میکردند. در این موارد، نکات مذکور را بدون مطابقت با فهرست از قبل تهیهشده در فیلم گنجاندم. اساساً تلاش کردم در این زمینه منعطف باشم و با ایدههای شگفتانگیزی که بچهها به آنها اشاره میکردند، همراه شوم. مالی وبستر در عالم واقع نیز خبرنگار رادیویی است و در رادیولب مشغول به فعالیت است. فینیکس نیز در روند تهیه مصاحبهها بسیار ماهرانه و حرفهای عمل کرد. طوری که گویا خبرنگاری حرفهای است که مدتها در این زمینه فعالیت کرده است. فینیکس در مقام مصاحبهگر، شنوندهای خوب و پذیرا بود و به مصاحبه با بچهها علاقه زیادی داشت. حین تولید فیلم اغلب روز را با یک مصاحبه شروع میکردیم و سپس فیلمبرداری از بخشهای روایی داستان را انجام میدادیم. روند تولید فیلم به طریق مذکور گروه سازنده را تحت تأثیر قرار میداد. وقتی فیلم مستند میسازید و بدین منظور به خانه و مدرسه بچهها میروید، حالوهوای فکریتان تحت تأثیر قرار میگیرد و تغییر میکند. برای انجام مصاحبههای مستند باید بیننده و شنونده خوبی باشید. بیننده و شنونده خوب بودنِ اعضای گروه تولید، انرژی خوبی به فیلم تزریق کرد.
آیا واکین فینیکس از شخصیت شما به عنوان روزنامهنگار رادیویی (ضمن همکاریتان با موما در سال 2014) برای نقشآفرینی شخصیت جانی الهام گرفت، یا شخصیت جانی را یکسره به مدد مهارتش در بازیگری جان بخشید؟
فینیکس از تجربیات مالی وبستر در عرصه خبرنگاری بهره برد و با علاقهای که به تهیه مصاحبهها داشت، رفتهرفته خود را برای بازی در نقش جانی آماده کرد و به نظرم بهخوبی از عهده اجرای این نقش برآمد. فینیکس به تجربیات شغلی استادز تِرکِل (برنده جایزه پولیتزر که برنامههای رادیویی و مصاحبههای ماندگاری از خود به یادگار گذاشته است) علاقهمند است. درباره شخصیت و تجربیات ترکل، با فینیکس ساعتها گفتوگو کردیم. یکی از منابع الهام فینیکس برای بازی در نقش جانی، شخصیت ترکل بود. همچنین فینیکس به شخصیت و کارهای اسکات کریر، خبرنگار رادیویی، علاقهمند است و از شخصیت و تجربیات کریر نیز برای بازی در نقش جانی الهام گرفت. به نظر من شخصیت جانی در فیلم به شخصیت حقیقی فینیکس شباهتهایی دارد. فینیکس برای بازی در نقش جانی بخشی از ویژگیهای شخصیتی خودش را به جانی تزریق کرد. وقتی مصاحبههای فینیکس در فیلم را نگاه میکنم، وجوه شخصیتیاش در قالب نقش جانی برایم جلب نظر میکنند. به نظر من فینیکس بسیار باهوش است. حین تهیه مصاحبههایی که در فیلم میبینیم، فینیکس نسبت به همه جزئیاتی که به تهیه یک مصاحبه خوب منجر میشوند، حساس و آگاه بود. بر این باورم که فینیکس در مقام یک مصاحبهگر از استعداد و توانایی منحصربهفردی برخوردار است.
شما در فیلمهایتان از موسیقی به گونهای بسیار زیبا و تأثیرگذار استفاده میکنید. در مورد سبک کاری منحصربهفرد و منابع الهامتان توضیح دهید.
در مورد فیلم بجنب بجنب باید اعتراف کنم که پیشتر هرگز چنین فیلمی نساخته بودم. داستان این فیلم کاملاً در قالب فلاشبک روایت نمیشود و تقریباً در یک سیر روایی خطی پیش میرود. در داستان به مرور اتفاقاتی از گذشته به تصویر کشیده میشوند که مخاطب پیشتر آنها را ندیده است. نمیدانم اسم این شیوه روایی چیست. شاید عدهای آن را فلاشبک در نظر بگیرند، زیرا راوی اتفاقاتی در گذشته است که مخاطب آنها را ندیده است. ولی به نظر من این موضوع به صورت کامل در مورد بجنب بجنب مصداق ندارد. در ارتباط با این شیوه روایی تا حدودی از ارمانو اولمی، کارگردان فقید ایتالیایی، تأثیر گرفتهام. اولمی سازنده فیلم نامزدها است که از فیلمهای مورد علاقه من است. همچنین یکی دیگر از کارگردانهای مورد علاقهام که بر من تأثیر گذاشته، ایشتوان سابو، کارگردان مجارستانی، است. فیلم فیلمی درباره عشق، که سابو فیلمنامهنویس و کارگردانش بوده، به نوعی بر همه فیلمهایی که تاکنون ساختهام، تأثیر گذاشته است. فیلمهای فدریکو فلینی نیز برایم بسیار الهامبخش بودهاند. اغلب حین تماشای فیلمهای فلینی این سؤال در ذهن مخاطب ایجاد میشود: «من کجا هستم؟ در حالوهوای زمانی که مدنظر کارگردان فیلم بوده، من کجا هستم؟» زمان در فیلمهای فلینی بسیار بازیگوش و پرجنبوجوش است. از سوی دیگر، باید به فیلم هیروشیما عشق من (به کارگردانی آلن رنه) اشاره کنم. رنه در این فیلم به روایت داستان مبتنی بر زمان خطی پایبند نیست. به نظر من سیال بودن زمان در هیروشیما عشق من به فیلمنامه این فیلم ارتباط ندارد. به گمان من هیروشیما عشق من بیشتر شبیه موسیقی است تا یک فیلم سینمایی. شخصاً دلبسته موسیقی هستم و این دلبستگی در فیلمهایی که ساختهام، نمود یافته است. علاقهام به موسیقی باعث شده بیش از آنکه در پی روایت داستان به صورت خطی و معمولی باشم، همچون قطعهای موسیقی از منطق روایی معمولی و خطی فاصله بگیرم و در عوض فیلمهایم را با بهرهگیری از موسیقی به طریقی بسازم که مشاهده میکنید.
به عنوان کارگردانی که تا این اندازه به موسیقی علاقه دارد، تا چه اندازه به صورت خلاقانه موسیقیهایی را که در فیلمهایتان از آنها بهره میبرید، کنترل میکنید؟
همه موسیقیهایی که در فیلمهایم از آنها استفاده میکنم، از موسیقیهای مورد علاقهام هستند. مثلاً وقتی ماجرا در نیواورلئان میگذرد، از آهنگهای مورد علاقهام از ایرما توماس (که اهل نیواورلئانز است) استفاده میکنم. برای من انتخاب آهنگهای مختلفی که هر یک را برای صحنهای خاص از فیلم انتخاب میکنم، همچون بخشی از روند نگارش فیلمنامه است.
غم و اندوه، همچون شخصیتی مجزا، در فیلم بجنب بجنب نقش بازی میکند. به نظر من غم و اندوهی که جانی و خواهرش، ویو، را از هم جدا کرده و دوباره به هم میرساند، فوقالعاده تأثیرگذار است.
وقتی 33 سال داشتم، مادرم از دنیا رفت. 38 ساله بودم که پدرم را از دست دادم. فرزند 9 سالهام بخشی از فیلم بجنب بجنب را پیش از اکران عمومی دید و گفت: «دوباره یک فیلم درباره مرگ پدر و مادرت ساختهای؟» آری، پدر و مادرم ساکنان همیشگی قلب و روحم هستند و اینچنین است که هر بار فیلمی میسازم، از یاد و خاطره آنها سراغی میگیرم. هر بار سراغ حسوحالی میروم که از دست دادن آنها در دل و جانم برانگیخت. نزد من، تأثیر مرگ افراد بر اطرافیانشان برای من دغدغهای همیشگی است و هر بار سراغ آن میروم، از زاویهای جدید در پی واکاوی آن هستم. همچنین معتقدم غم و اندوه با هسته مرکزی وجود آدمی ارتباط دارند. غم و اندوه چیزهایی را آشکار میکنند که در زندگی روزمره از دیدمان پنهان میمانند. غم و اندوه قدرت خارقالعاده ای دارند. این فهم را از تجربیاتم به دست آوردهام. وقتی پدرم از دنیا رفت، احساس عجیبی داشتم. حقیقتاً غمگین و پریشان بودم، ولی در عین حال خودم را بسیار زنده احساس میکردم و ارتباطاتی برقرار میکردم که در حالت معمول از من بعید بود. گویی غم همچون مادهای توهمزا عمل میکرد و احساساتم را به گونهای شگفتآور و تازه برمیانگیخت.
بجنب بجنب به نوعی دنباله معنایی فیلم قبلی شما، زنان قرن بیستم، است. این دو فیلم درونمایههای مشترک متعددی با هم دارند؛ ازجمله نقش مادران در مقام ستون فقرات جامعه.
در این مورد با نظر شما موافقم. همچنین درونمایه این دو فیلم با یکی دیگر از فیلمهای بلندی که ساختهام (تازهکارها)، اشتراکاتی دارد. فرزندم بعد از تماشای بجنب بجنب به من گفت: «فیلمهایت تکراری است.» به گمانم نظر شوخطبعانه فرزندم در مورد این سه فیلم درست است. فیلمنامه این سه فیلم را با اتکا به خلق شخصیتهایی که دوستشان داشتم و حالوهوای آشنای خانوادگی نوشتم. از اینرو هر سه فیلم دارای عناصر مشترک زیادی هستند. ریشهها یکساناند و بدین خاطر درختهایی که رشد کردهاند، شبیه هم هستند.
در فیلم شستخور، که سال 2005 آن را ساختهاید، نیز ناکارآمدی خانوادهها مدنظرتان بوده است. بعید میدانم خانوادهای وجود داشته باشد که مشکلات و مسائل مخصوص به خود را نداشته باشد.
به نظر من در هر خانواده گستره وسیعی از ویژگیهای مثبت و منفی وجود دارد. ولی به نظرم استفاده از عبارت ناکارآمدی در مورد خانوادهها صحیح نیست. چون در صورت استفاده از این عبارت باید ابتدا مشخص کنیم کارآمدی در خانواده به چه معناست. همچنین بر این باورم که خانوادهها در عالم واقع، نسبت به خانوادههایی که در فیلمهای سینمایی در مرکز توجه قرار میگیرند، میتوانند بسیار خطرناکتر و مشکلسازتر باشند. به گمانم حتی در بهترین فیلمهای مستند هم صرفاً بخشی از زندگی یک خانواده میتواند به تصویر کشیده شود.
منبع: www.slantmagazine.com