روز بلوا اثری است از بهروز شعیبی که برای اولین بار به صورت فیلم سینمایی در سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و حالا پس از تبدیل شدنش به سریال، میتوان ادعا کرد که در بین آثار شعیبی با پردهنشین قرابت بیشتری دارد. اگر در پردهنشین شهیدی (فرهاد آئیش) همچون انسانی مدبر وظیفه رتقوفتق امور را با فاصله بر عهده داشت، بدیعی (بابک حمیدیان) در روز بلوا، خود باید به عنوان شخصیت مرکزی در معرض ابتلا و امتحان قرار گیرد. بر این اساس مهران کاشانی، نویسنده فیلمنامه، کوشیده تا به یک پیرنگ قهرمانمحور نزدیک شود. در این بین نویسنده از موتیف تردید برای پیشبرد درام بهره میگیرد و با کاشت شکلهای مختلف آن در عطفهای فیلمنامه سعی میکند تحول درونی شخصیت را باورپذیر کند. حال آنچه در فیلمنامههای قهرمانمحور میتواند شکلی محسوس به خود بگیرد، لحظه تجلی است. تجلی در اصل مترادف است با لحظه بیداری نهایی و تحول در دیدگاه شخصیت اصلی نسبت به اهداف و مسیر رستگاریاش. شخصیت اصلی در بخشی از فیلم به کشف و شهودی نائل میشود که معادلش در فیلمنامهنویسی لحظه تجلی و بیداری است.
حال باید به این نکته توجه داشت که هر چند لحظه تجلی خود به صورت آنی و ناگهانی بر شخصیت اصلی حادث میشود، اما نیاز به مقدماتی دارد که فیلمنامهنویس باید قادر باشد در پرده اول از پس زمینهچینی و مناسبات میان شخصیتها برآید تا در ادامه بتواند به لحظه تجلی پل بزند. هر چه این مقدمات تناقض بیشتری با لحظه کشف و شهود قهرمان داشته باشند و نویسنده قادر باشد در این مسیر موانعی را بر سر راه شخصیت قرار دهد که بهتدریج پیچیدهتر شوند، لحظه تجلی تأثیرگذارتر خواهد بود و مخاطب نیز در درک این مسئله ارتباط ملموستری با منحنی تغییر شخصیت، برقرار خواهد کرد. برای اینکه بتوان تحلیل دقیقتری نسبت به لحظه تجلی و کارکرد آن ارائه داد، لازم است ابتدا رخدادها و تأثیرات آن بر شخصیت اصلی با اتکا به ساختار شک و تردید در اثر بررسی شود.
فیلمنامهنویس در ابتدا شرایط را طوری سامان میدهد که در نقطه عطف اول فیلمنامه زندگی بدیعی یکباره دستخوش تغییر قرار گیرد و شخصیت او را با چالشی جدی- در ادامه مسیر- مواجه کند. بنابراین در پرده اول فیلمنامه هیچگونه تردیدی از جانب عماد بدیعی نسبت به وقایع وجود ندارد و رخدادها بیشتر در جهت نمایش اوضاع مطلوب زندگی اوست. عماد بدیعی به تلویزیون میرود و کارشناس برنامه است، او بیخبر از اتفاقاتی که پیرامون او در جریان است، گمان میکند که همه چیز مرتب است، با تبختر خاصی از تلفن همراه جدیدش رونمایی میکند، زیر برگههای خانم حمیدی را با شور و هیجان امضا میکند و زمانی که در جلسه پدرزن خود، آقای امیری (داریوش ارجمند)، حضور مییابد، هیئت امنا را راضی به سرمایهگذاری روی پروژه میکند. اما این آرامش نسبی در زندگی بدیعی تنها تا زمانی پابرجا میماند که بیگدلی نزد او میرود و از فرار برادرش ایمان (محسن کیایی) به دلیل بدهی مالی صحبت میکند. در این وهله که موقعیت اولیه فیلمنامه نیز است، درک یک حقیقت همچون رعد و برق بر سر بدیعی فرود میآید که به لحاظ آگاهیبخشی شروع تغییرات درونی شخصیت نیز است. همچنین آغازی است بر تردیدهای متوالی عماد نسبت به اموری که در گذشته اتفاق افتاده. از اینجا به بعد با تضادی در فیلمنامه مواجهیم که به واسطه آن قرار است مناسبات میان شخصیتها تغییر کند. عماد بدیعی زین پس نگاه متفاوتی به برادرش خواهد داشت و خودش نیز به آگاهیای دست مییابد که قبلاً به آن واقف نبود.
امکان اینکه تجلی در همان پرده اول فیلمنامه نیز رخ دهد، وجود دارد، اما چه چیزی در این میان موجب میشود که این آگاهیِ جدید بدیعی نسبت به آنچه در گذشته رخ داده، لحظه تجلی محسوب نشود؟ در اینباره میتوان اینطور استدلال کرد که آگاهی دریافتشده از سوی بدیعی در موقعیت اولیه فیلمنامه با تشکیک همراه است، گویی او هنوز نمیخواهد باور کند که اتفاق خاصی رخ داده. بنابراین به سراغ همسر برادر و عمویش میرود. آنها نهتنها به او یاری نمیرسانند، بلکه به تردید او اضافه هم میکنند. البته باید به این مسئله توجه داشت که در این نقطه، تردید عماد بر دو قِسم است؛ یکی تردید در گناهکار بودن برادرش و دیگری شک به تقصیرات خود در وقایع پیش رویش. بنابراین لحظه تجلی تا زمانی به تعویق میافتد که بدیعی بر تقصیر خودش واقف شود، نه اینکه صرفاً بخواهد اشتباهات برادرش را بپذیرد. در برخورد خویشتندارانه بدیعی با اتفاقاتی که افتاده، شاهد آن هستیم که کلافِ تردید او گستردهتر میشود، تا جایی که او در نقطه عطف اول فیلمنامه تصمیم میگیرد همچون کاراکترهای مرکزی پیرنگهای قهرمانمحور، به دلِ فاجعه بزند و شخصاً به دنبال برادرش بگردد.
در پرده دوم آنچه برای عماد اهمیت دارد، یافتن برادرش ایمان است. در اینجا برخلاف الگوی تثبیتشده در کهنالگوها، عماد مسیر پیچیدهای را برای پیدا کردن برادرش طی نمیکند و فوراً با رجوع به هکر (محمد علیمحمدی) به محل اختفای ایمان پی میبرد. در دیدار عماد و ایمان، تردید عماد در سه بخش مجزا قابل بررسی است:
الف) شک او در مورد مقصر بودن برادرش به یقین تبدیل میشود.
ب) تردید جدیدی در او نسبت به آقای امیری به وجود میآید.
ج) شکی که عماد به خودش دارد، در مرحله انکار است و او هنوز به مرحله پذیرش خطای خود نرسیده.
در روز بلوا لحظه تجلی به صورت آنی به عماد تفهیم میشود، اما این موضوع صادق است که اتفاقاتی از پیش رخ داده که باعث کشف این لحظه از سوی او شده است. اقدامات برادر و شریک برادرش جزو مقدماتی بوده که جهان متن را به این لحظه خاص میرساند. حال برای اینکه از لحظه کشف، رمزگشایی شود و به اطلاعات دقیقتری نسبت به ماوقع دست یابیم، باید رخدادهایی را شاهد باشیم که به پیشداستان اشاره میکنند. بنابراین وقتی عماد از ایمان جدا میشود، نزد حاج امیری و همسرش میرود و تازه متوجه میشود که چقدر از حوادث اطراف خود بیخبر بوده است. او در جایگاه شخصی قرار میگیرد که از تمام اطرافیانش فریب خورده و حتی همسرش نیز از فساد مالی مصون نبوده است. گویی تمام مدت عماد در غفلت به سر میبرده و فرار برادرش او را از یک خواب زمستانی بیدار کرده است. بعد از اینکه موضوع برای قهرمان کاملاً روشن شد، عماد باید در مقام یک قهرمان کنشگر، گره از فسادِ رخنهکرده در خانوادهاش باز کند. او برای این کار دوباره سراغ هکر میرود. هکر با تمام خوبیها و بدیهایش تنها دوست عماد است و از لحاظ کهنالگویی میتوان او را با «دوست صمیمی» که یکی از زیرشاخههای کهنالگوی مرشد است، تطبیق داد. هکر در برابر کمحوصلگی و پرخاش عماد صبوری میکند و تنها یاور عماد تا لحظات پایانی سریال است. در نقطه میانی فیلمنامه هم خود اوست که به عماد نهیب میزند و باعث رخ دادن لحظه تجلی میشود. زمانی که هکر به عماد میگوید: «به نظرت واسه حساب کتاب یه کم دیر نیست حاجی؟» لحظهای است که دیگر آگاهی عماد نسبت به خود تکمیل میشود. در این روندِ حقجویانه، عماد که قبل از این به حقیقت پولشویی و به بازی گرفته شدنش از سوی پدرزن و برادرش پی برده بود، پس از تلنگر هکر به نماز میایستد و تشکیکی که او هنگام نماز خواندن از خود نشان میدهد، دوباره آن حس تردید مورد توجه فیلمنامهنویس را اینبار همراه با حس گناه و استیصال، به شکلی دراماتیزه، خلق میکند.
تجلی در نقطهای از فیلمنامه اتفاق میافتد که یک تغییر خیلی جدی در شخصیت در حال رخ دادن باشد. یک لحظه روشنشدگی که با آن میتوان درونمایه فیلم را نیز کشف کرد. امری تدریجی که عمدتاً در پرده دوم اتفاق میافتد که نتیجه نیاز شخصیت به متحول شدن، سازگار شدن و به تکامل رسیدن است تا بتواند بر موانع گوناگونی که در راه رسیدن به هدف با آنها مواجه میشود، ظفر یابد. در پرده دوم شخصیت با بزرگترین آزمون محک زده میشود و مجبور میشود منحنی تغییر را از سر بگذراند. لحظه تجلی چیزی است که کشف میشود و خودخواسته خودش را در مسیر ظهور قرار میدهد و اگر بهدرستی به آن پرداخته شود، این توانایی را دارد که زندگی کاراکتر اصلی را متحول کند. لحظه تجلی در پرده میانی روز بلوا نیز، زندگی عماد بدیعی را دگرگون میکند. عماد با اتفاقی که برایش میافتد، به دیدگاه تازهای نسبت به پیرامون خود دست مییابد و البته در درجه اول نسبت به خودش درک تازهای برایش حاصل میشود. در این وهله مختصات کاراکتر، قبل و بعد از لحظه تجلی باید حائز ویژگیهایی باشد که آنها را از یکدیگر تفکیک کند، طوری که بتوان تفاوت شخصیت قبل و بعد از این لحظه را با هم مقایسه کرد. عماد بدیعی در ابتدا شخصیتی خوشبین و ناآگاه است. بیاطلاع نسبت به آنچه در اطرافش میگذرد، تنها با امور روزمره سرگرم است، اما پس از لحظه تجلی علاوه بر اینکه به انسانی آگاه تبدیل میشود، آن انفعال قبلی را کنار گذاشته و تمام عواقب احتمالی را به جان میخرد.
تجلی در لحظه هویدا میشود و درخشش پیدا میکند تا بعدتر بر مناسبات پیرامون داستان اثر بگذارد. بر این اساس باید به این موضوع پرداخت که این لحظه در روز بلوا چگونه حوادث پرده گرهگشایی را تحت تأثیر خود قرار میدهد. پس از این لحظه، عماد بدیعی کاملاً با خودش صادق است. او آماده است مسیر درست را طی کند، حتی اگر قرار باشد هزینه زیادی بپردازد. این موضوع ضمن آنکه در پلات درونی در حال رخ دادن است، پس از نجات دادن زن طلبکار از خودسوزی، برای اولین بار جلوهای بیرونی نیز مییابد. او برای اینکه حقیقت به شکل تمام و کمال روشن شود، به روشهای گوناگون هزینه میدهد و تا جایی پیش میرود که حتی آبرویش نیز در معرض خطر قرار میگیرد. با این همه، عماد بدیعی در افشای حقیقت دست از پا نمیکشد و در آخرین لحظه هر چیزی را که ممکن است به ضرر خودش نیز تمام شود، تسلیم آقای بیگدلی میکند.
رویهمرفته فیلمنامهنویسِ روز بلوا کوشیده است دغدغه ذهنیاش را در قالب رخدادهایی که عمدتاً حسی از تردید را منتقل میکنند، به منصه ظهور برساند و به واسطه لحظه تجلی، قهرمان را وارد سطح جدیدی از مناسبات کند. اما سؤالی که فیلمنامه تا پایان به آن پاسخ نمیدهد، این است که چه عواملی موجب شده تا شخصی مثل عماد بدیعی با این میزان شهرت از آنچه در اطرافش میگذرد، بیاطلاع باشد؟
*عنوان مصرعی از شعر حافظ