همه ‌چیز کشف شده، به غیر از چگونه زیستن*

بررسی حرکت قهرمان مبتنی بر جست‌وجو و پرسش‌گری در فیلمنامه «روز بلوا»

  • نویسنده : محمد بزرگ
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 322

در سریال سه قسمتی روز بلوا که مانند سه ‌پرده یک فیلم بلند تقسیم شده، هر فصل مانند الگوهای روایی سینمای کلاسیک عمل‌ می‌کند. در فصل نخست اولین محرکه داستان از سوی بازپرس با طرح یک مسئله برای عماد بدیعی (بابک حمیدیان) شکل می‌گیرد و زندگی آرام و متمولانه او را به چالش کشیده و او را برای پاسخ به سؤالات پیش‌آمده دعوت به به‌پا خاستن می‌کند. بازپرس به او می‌گوید: «ایمان بدیعی برادر شما که حداقل 300 میلیارد بدهی دارد، صبح امروز حساب خودش و شرکت را خالی کرده و معلوم نیست کجا رفته.» در این‌جا رویدادی که کنش اصلی را در روایت سر و شکل دهد، با پرسش‌گری آغاز می‌شود و سؤالات را در ذهن عماد بدیعی یکی پس از دیگری ایجاد می‌کند؛ این‌که ایمان چند ساعت است که نیست؟ چه مشکلی برای او پیش آمده است؟ چرا سه ماه است که سودی به مردم پرداخت نکرده است؟ چرا کارخانه‌های ورشکسته را خریدند؟ چرا با وامی که برای برپایی کارخانه گرفتند، نه‌تنها کاری را پیش نبرده، بلکه کارگران را اخراج و زمین‌ها را دو برابر به نام مسکونی به فروش رساندند؟ و چرا پای معاملات شکل‌گرفته امضای عماد قرار گرفته است؟ شکل پایدار زندگی عماد بدیعی مخدوش شده و او باید برای پاسخ به سؤالات به‌وجودآمده جست‌وجو را شروع کند. حال حرکت یک فرد معمم به مثابه یک پروتاگانیست که با توجه به اباحی‌گری ملازمان، اعتبار و آبروی او دچار خدشه‌ شده و برای راه‌‌حل این موضوع باید اقدامی بکند و جز جست‌وجوگری برای ماجرایی که در اطرافش در حال رخ دادن است، راهی ندارد. نکته اصلی در قسمت اول سریال، شروع داستان، عزم و اراده‌ای است که در این شخصیت پدید آمده و همان‌طور که در آغاز روایت با شخصیت عماد بدیعی همراه هستیم، او در محوریت شخصیت‌های دیگر قرار گرفته است. حال او را باید قهرمان داستان بنامیم. عماد بدیعی صاحب اراده است و میل و آرزویی خودآگاه دارد. او در اولین مواجهه خود در این پیرنگ باید یکی پس از دیگری به سراغ افرادی برود که در این پرونده مؤثر هستند؛ پیرنگی طولی که مواجهات او را با هر یک از افراد مانند برطرف کردن موانع و رسیدن به هدف غایی رقم می‌زند. او در اولین قدم به سراغ سپیده، همسر ایمان، می‌رود و به او می‌گوید: «ایمان قبل از این‌که از این‌جا بره، چیزی به شما نگفت؟» سپس نوبت شریک ایمان یعنی میثم است و باز همان سؤال ابتدایی را مطرح می‌کند. سیر جست‌وجوگری او در گام نخست و قسمت اول سریال پیدا کردن ایمان است. او به سراغ امیری، پدرخانم خود (داریوش ارجمند)، می‌رود و باز از او پرسش می‌کند: «اگر ایمان و میثم با هم بودند، چرا ایمان تنها رفته است؟» رویکرد قصه با توجه به الگوهای دینی و جست‌وجوگری فیلسوفانه که با اتخاذ موضعی ایجابی و سلبی در مورد اساسی‌ترین آموزه‌های دینی از قبیل آفریدگار جهان، جاودانگی روح، پرستش و عبادت، وحی و نبوت، معجزه و خارق عادات، پاداش و کیفر و سرای آخرت، مبتنی بر پرسش‌گری شکل گرفته و مسیری مانند ابراهیم را که با سؤال و جست‌وجو شروع شد و منتج به وحدانیت او شد، پیش روی قهرمان داستان خود می‌گذارد. عماد برای رسیدن به حقیقت باید وارد هزارتویی شود که به هرکجا می‌رسد، باز مسیری دیگر به روی او گشوده می‌شود. در قسمت دوم سریال مواجهه عماد و ایمان رقم می‌خورد؛ فصل روبه‌رویی، که در این تناظر باز حلقه‌های مفقود به واسطه سؤالات عماد به مسیری برای کامیابی او و برادرش نمی‌رسد. او به ایمان می‌گوید: «خونه تو چرا به نام من است؟» او در ادامه از پول‌های مؤسسه و هم‌چنین قرارداد اعلایی که روز گذشته‌اش منعقد شده، سؤال می‌کند. پیرنگی تودرتو شکل می‌گیرد، اتفاقات یکی پس از دیگری برای قهرمان رقم می‌خورد و او برای رسیدن به مقصد نهایی، مسیر را کماکان طی می‌کند. در این اثنا تمهیدات قصه در شخصیت‌های فرعی مثل فرد هکر که کمی دور از واقعیت است، به قهرمان کمک می‌کند تا پاسخ سؤالات خود را با توجه به عنصری خیالی دریافت کند. اما در ادامه عماد باز به همان شخصیتی می‌رسد که در قسمت نخست سراغ او رفته بود؛ آقای امیری، پدرخانمش که ایمان او را متهم به برداشتن پول قرارداد اعلایی می‌کند. باز کماکان راه‌حل موجودی که نویسنده اثر پیش روی مخاطبان می‌گذارد، سؤالات عماد بدیعی از امیری است: «شما اگر پول داشتید، چرا پول مردم رو بهشون ندادید که وضعمون اینه؟ ایمان به چه صورت به حسابی دسترسی پیدا می‌کند که مبلغ پیش‌پرداخت اعلایی در آن واریز شود؟» جالب این‌جاست که او در مواجهه با آدم‌هایی که به عنوان پرسنده قرار می‌گیرد، جواب روشنی دریافت نمی‌کند. فقط سؤال می‌کند و درنهایت جواب‌های سربالا از اطرافیان می‌گیرد. انگار نویسنده این دیالوگ‌ها را برای مخاطب نوشته است و قصه از پی قصه نمی‌تواند در تبیین موضوعات یادشده کاری کند. این فرد هکر است که هر بار به یک نتیجه جدید می‌رسد و راهی در جهت رسیدن به گامی دیگر پیش روی عماد می‌گذارد. از دیگر شخصیت‌های فرعی داستان عموی عماد است که هر بار او را در گامی که باید قدم بردارد، تشویق می‌کند. حالا منحنی تغییر شخصیت برای قهرمان رقم خورده است. او دیگر فرد متمول و سرخوش ابتدای داستان نیست که بین مردم با ماشین شاسی بلندش در حال حرکت باشد، بلکه تصمیم گرفته تمام اموال حرام زندگی خود و برادرش را به فروش رساند. ابتدا خود را تطهیر کند و بعد به مثابه یک معلم بتواند باعث پرورش دیگران شود. مدل قهرمان در این اثر یک کنش بیرونی است برای رسیدن به درون. گویی مسیری را که ناخواسته به اشتباه طی کرده بود، باید حالا با آگاهی برطرف کند. اما قسمت سوم سریال، گره گشایی، نوبت به پاسخ‌گویی است؛ پاسخ به مردمی که به اعتماد حاج عماد بدیعی پول‌های خود را به مؤسسه مالی اعتباری عدل ودیعه گذاشتند. یکی از زنان این جماعت خود را در مقابل مؤسسه آتش می‌زند تا عماد آتش افروخته‌شده را خاموش کند؛ فصل گره‌گشایی. در این اثنا پای افرادی به میان می‌آید که مافیای داستان تلقی شده‌اند و البته همه سرنخ‌ها سر از آنتاگونیست، یعنی امیری، درمی‌آورند. موانع در این پرده با زد و خوردهایی که عماد بدیعی را صورت‌زخمی می‌کند، همراه است. اما سؤال مهمی که هر نویسنده حین خلق فیلمنامه و طراحی پلات خود باید بپرسد، این است: آیا قهرمان به واسطه چنین راه‌کارهای هم‌دلی‌برانگیز می‌شود؟ آلن آرمر معتقد است: بنا بر اصول درام در کتاب بوطیقای ارسطو، کاتارسیس معلول هم‌ذات‌پنداری تماشاگر با قهرمانِ درگیر فاجعه است. بر اساس این اصل، هرچه خصوصیاتِ قهرمان داستان و تماشاگر بیشتر باشد، تماشاگر بیشتر در مشکلات قهرمان داستان غرق و با او همراه می‌شود. درواقع فیلمنامه‌نویس باید ماجراهای داستان را به گونه‌ای سازمان‌دهی کند که قهرمان داستان در کشاکش انتخاب‌های دشوار با عواطف بنیادین بشر دچار چالش شود. تنها در این صورت است که تماشاگر مشکل قهرمان را می‌فهمد و قادر است با او هم‌ذات پنداری کند. در قسمت سوم، دشواری‌ها برای عماد بیشتر می‌شود. افرادی هستند که هم‌چنان او را آزار می‌دهند و کماکان آبروی او را نشانه‌گیری می‌کنند. یکی از آن‌ها دختری است که در ابتدای داستان به عنوان خبرنگار تلویزیون نزد او آمده بود. این همان کاشت درست در فیلمنامه است. شخصیتی که حضوری دارد، فراموشش می‌کنیم، اما در نقطه حساسی سروکله او مجدداً پیدا می‌شود تا به نفع یا علیه قهرمان ترتیباتی دهد. مانند این دختر که در بازگشت مجدد برای اقراری دروغین علیه عماد وادار شده است و قهرمان را به گوشه‌ رینگ می‌اندازد. اما با توجه به انگاره‌های ایدئولوژیکی لحاظ‌شده در قصه، قرار نیست عماد با باند مافیایی که پدرخانمش در رأس آن‌ها قرار گرفته، برخورد کند، حتی با این‌که آقای امیری پیشنهادی مبنی بر آزادی ایمان بعد از دو سال حبس را به او می‌دهد و نوید و برگشت همه‌ چیز سر جای خودش به‌آسانی را پیش پایش می‌گذارد. او این پیشنهادات را با سکوت آکنده از همان نگاه ایدئولوژیک رد می‌کند. زیرا همان‌طور که در الگوها بررسی شد، مسئله عماد اصول و عقایدی است که همچون اعتبار مؤسسه مالی اعتباری‌اش مخدوش شده و او باید بیشتر گلیم انسانی خود را از این ورطه بیرون بکشد. تمهیدات اندیشیده‌شده در روایت با توجه به رویکرد پرسش‌گری و حرکت قهرمان به سمت کشف حقایق مبتنی بر دیالوگ است. افلاطون هنر را امر لغو و بیهوده‌ای می‌داند که راه به حقیقت نمی‌برد و گفت‌وگو و دیالوگ را تنها راه رسیدن به این مفهوم متعالی می‌داند. او معتقد است آن‌چه در جهان پیرامونمان می‌بینیم، واقعی نیست و یک مزروعی واقعی در عالم مثال وجود دارد که این جهان و هرآن‌چه در آن است، به ‌مثابه سایه اوست. انسان در تعریف افلاطون به کسی می‌ماند که در غاری پا به‌زنجیر است و تعریفش از دنیای بیرون محدود به اشباح و سایه‌هایی است که بر دیوار غار می‌بیند. به همین سبب کشف‌شدنی نیست، پس نباید برای کشف آن سعی بیهوده کرد. افلاطون همیشه مقصد را و ارسطو- که در ساختار سه‌پرده‌ای وام‌دار او هستیم- راه را نشان می‌دهد. در روز بلوا هم چیدمان کلاسیک در ساختاردهی به پیرنگ فیلمنامه مشهود است. در عین حال، قهرمان برای رسیدن به کشف حقایق باید به روش افلاطون عمل کند و با جست‌وجوگری، حرکت به سمت هدف و برقراری دیالوگ به کشف حقایق برود و در پس آن چگونه زیستن خود را بیابد. مهران کاشانی، نویسنده اثر، در تبیین این موضوع حرکتی رو به جلو را تجربه کرده است، چراکه مدل قصه‌گویی، روز بلوا را متمایز از دیگر قصه‌ها در روایت سه‌پرده‌ای و کلاسیک عرضه می‌کند؛ مدلی که مبتنی بر چهار سؤال اصلی پیش می‌رود. ابتدا چه کسی؟ چه کسی در پس تمام حوادث رخ‌داده ایستاده است؟ سؤال دوم: چرا؟ اساساً چرایی در این متن منطبق بر همان نگاه افلاطونی است، که هدف را نشانه می‌رود. چرا باید انسان‌ها نسبت به همدیگر آن‌قدر بی‌رحم باشند و منفعت‌طلبی را بر همه ‌چیز، حتی نزدیکان خانواده، مقدم ‌دارند؟ سؤال سوم چگونه؟ برای این بخش قهرمان باید ‌مانند عماد در حرکت باشد و چگونگی‌ها را در امتداد جست‌وجوگری خود کشف کند. و اما سؤال آخر چه‌ چیزی؟ این پرسش اساسی‌ترین بخش را رقم می‌زند؛ در جامعه‌ای که عماد در آن زندگی می‌کند، چه چیزی غایب است که بر اثر غیابش چنین وقایعی به وقوع می‌پیوندند.

 

*ژان پل سارتر

مرجع مقاله