اهمیت پیشداستان برای ساخت پیرنگ و دادن انگیزههای کافی به شخصیتها و خلق افکتهایی مانند تعلیق و معما را میتوان تقریباً در بیشتر درامهای مهم و کماهمیتِ شخصیت در تاریخ سینما دید و این تکنیک هم مشخصاً از تأثیر گذشته در حال و آینده در زندگی نوع بشر عاریه گرفته شده است. دیالوگ مهمی در فیلم مگنولیا به اهمیت گذشته در زندگی فصلالخطاب این مقدمه است:
شاید کار ما با گذشته تمام شده باشد، اما کار گذشته با ما تمام نمیشود.
در آغاز فیلمنامه گیتی همسر علیرضا شاهد مشکلات کاری علیرضا در شرکت ساختمانسازی که در آن مشغول است، هستیم. این مشکلات باعث بههمریختگی او شده، اما این کشمکشها عملاً هیچ ارتباطی با آنچه در ادامه خواهیم دید، ندارد. قصه از جایی آغاز میشود که شبی علیرضا اعتراف میکند او بوده که باعث آسیب جبرانناپذیر پای گیتی در کودکی شده است. علیرضا خاطرهای از کودکیشان در آبادان را بازگو میکند که به وسیله یک تفنگ ساچمهای لاستیک دوچرخه گیتی را پنچر کرده و این باعث سرنگونی و نهایتاً نقص عضو او شده است. حال چقدر چنین پنداشت عجیبی را- که یک زمین خوردن ساده بتواند آن بلا را سر پای یک انسان بیاورد، مطابق با استدلال عقلی بدانیم یا ندانیم- به کنار (که به این مورد هم خواهیم پرداخت)، پرسش آن است چه چیز باعث شده علیرضا در این زمان تصمیم به اعتراف بگیرد؟ چارهای که نویسندگان گزیدهاند، قرار دادن صحنههای مونتاژی بین فصول از برونریزی ذهنیات رو به دوربین علیرضا- پیرامون همین موضوع- است و مشخص هم نیست مخاطب او یک مشاور است یا مخاطب. اما هر که باشد، چنین توزیع اطلاعاتی بسیار مبتدیانه است. بیشتر به فکر کردن فیلمنامهنویس میماند که صدایش بلندتر از عملهای کاراکتر است. پس میتوان گفت با یک شروع تحمیلی مواجهیم که تلاش میکند با یک مقدمه مفصل برآمده از سه خط داستانی مجزا، به هر شکل ممکن یک حادثه محرک را رقم بزند. این سه خط به ترتیب همان مشکل شغلی علیرضا، سفر قریبالوقوع گیتی به سوییس و نهایتاً اعتراف علیرضا نزد گیتی به خطای کودکی خود است. پیرنگ تا دقایق بسیار زیادی در همینجا متوقف میماند و بدون آنکه کنش و واکنشی جدی را- که به پیشبرد داستان کمک کند- شاهد باشیم، خوددرگیریهای قهرمان را نظاره میکنیم تا دومین کنش علیرضا و رسیدن به نقطه میانی. در اینجا، او با تعقیب نگار و اعتراف به اینکه پدر اوست، نزد همسرش بازمیگردد تا پرده از این راز بردارد. در اینجا نویسنده با استفاده از افکت تعکیس، هم ما را غافلگیر میکند و هم قهرمان را، اما خیلی زود حلاوت این امر غیرمنتظره با نقب به یک پیشداستان سادهانگارانه در کام مخاطب تلخ میشود.
بدین گونه که گیتی پیش از او اعتراف میکند قطع شدن پایش هیچ ارتباطی به پنچری لاستیک نداشته و یادگار جنگ است. دقت کنید اینجا مخاطب تازه متوجه میشود لنگ زدن گیتی به این خاطر است که پایش قطع شده است، اما آیا همسر او نیز مثل ما نمیدانسته؟ بدون شک پس از سالها زندگی زناشویی میدانسته، اما چرا گمان میکرده سقوط از دوچرخه میتواند منجر به قطع شدن پا شود؟! آیا بعد از آنکه در کودکی گیتی را مجروح کرده، از کشور گریخته و ندیده مثلاً یک ماه بعد دختر مورد علاقهاش با دو پا مجدداً دوچرخهسواری میکند، یا به مدرسه میرود؟!؟ آیا در همه این سالها از همسر خود نپرسیده در اثر چه حادثهای پای خود را از دست دادی؟ به طرزی عجیب همه اینها با یک جمله توجیه میشود که به علت تلخی اتفاقات آن بمباران- که منتهی به از دست دادن یک پا و خانوادهام شد- نتوانستم هیچگاه از آن صحبت کنم!
از آن سو نیز تصادفات پیدرپی که جلوبرنده داستان است، به پیشداستان هم سرایت میکند. نگار که از ازدواج نافرجام علیرضا و زهره متولد شده و چند سال را به دلیل نبوغ– که در فیلم چیزی از این خصلت در او عیان نیست- جهشی خوانده، در سن 17 سالگی در تیم تحقیقاتی استاد خود میتواند چنان بدرخشد که همکار او در نوشتن مقاله باشد. و عجیبتر آنکه او بر حسب تصادف دقیقاً در همان دانشگاهی قبول شده که گیتی در آن مشغول به کار است و در همان رشتهای پذیرفته شده که گیتی مشغول به تدریس است. این تصادف در پیشداستان چنان دور از باور است که سرآخر هم گیتی نمیتواند باورش کند. البته تصادفات به این یکی ختم نمیشود و یکی از مهمترین گرههای داستان دقیقاً در تقاطع میرداماد و ولیعصر شکل میگیرد. جایی که گیتی بر حسب قضا آن دو را مشغول خوشوبش میبیند و با تعقیب آنها تا پاساژ، ظنین میشود که خیانتی در کار است و در اینجا که تقریباً نزدیک به پرده نهایی هستیم، تازه یک گره جدید شکل میگیرد. (چگونه با آن سرعت، اتومبیل را پارک میکند، از آن پیاد میشود و با آن پاهای معیوب سایهبهسایه با آنان میرود؟)
و موارد دیگری که نیازی به بازگویی آنها نیست و در انتها ذکر این نکته بسیار ضروی است که کار مهم پیشداستان پشتیبانی از پیرنگ است نه اینکه خود پیرنگ باشد. درنتیجه قرار نیست پیرنگ همه بار خود را بر دوش پیشداستان بیندازد و وقتی پیشداستان را از آن حذف کنیم، آنچه میماند، یک مجموعه تهی باشد. در این صورت، بهتر است پیشداستان را تبدیل به پیرنگ کنیم.