1
«آنچه اینجا به خوانندگان خود ارائه میدهیم، چیزی به جز طبیعت انسان نیست.» وقتی هنری فیلدینگ سال 1749 رمان تام جونز را منتشر کرد، از جایی که خود را بنیانگذار این فرم و زمینه تازه در ادبیات، یعنی رمان میدانست، کوشید این فرم هنری و علت وجودیاش را تعریف کند. از اینرو آن سطر را دربارهاش نوشت. اما به جای طبیعت انسان، همچنین میتوانیم بگوییم هویت انسانی، چراکه بیشتر داستانهای نوشتهشده درباره هویت انسان است. اساساً میتوان گفت آنچه به فرم داستانی به کلمه درآمده و درمیآید، محوریت آن هویت انسان است. گویی تمامی داستانها زیرمجموعهای از این جریان کلی باشند. بر این اساس به نحوی منحنی تحول شخصیتهای داستانی نیز در راستای شناخت هویت کاراکتر قرار میگیرد؛ انسان در جستوجوی خویش. شناختی که پرسوناژ پس از طی مراحلی در داستان از خود به دست میآورد؛ آنچه او بوده است و نمیدانسته و آنچه گمان میکرده هست، اما درواقع نبوده است. این به نحوی سازه اصلی بیشتر داستانهای نوشتهشده است. رمان نقاب نوشته خانم نلا لارسن نیز بر همین پایه شکل گرفته است.
کلر زنی است از خانوادهای سیاهپوست، اما از جایی که رنگِ پوستش سفید است، سالهاست خود را به جای سفیدپوستان جا زده و بر همین اساس هم با مرد ثروتمند سفیدپوستی ازدواج کرده است. کلر طی برخوردی تصادفی با دوست دوران کودکیاش آیرین- که او نیز زنی است سفیدپوست از نژاد سیاهپوستان، اما در حالت کلی هیچگاه به نژادش نه نگفته- میخواهد دوباره به خودش برگردد. به آنچه بوده است و اینک برایش ابراز دلتنگی میکند و بدینسان وارد زندگی آیرین و جمعیت سیاهپوستان میشود و داستان به راه میافتد. اصطلاح «Passing» هم که عنوان رمان است و در فارسی به «نقاب» درآمده، به همین موضوع اشاره دارد. افرادی که از چند تبار مختلفاند یا رنگینپوستانی که میتوانند با سفیدپوستان همسان باشند؛ به دیگر سخن، به لحاظ ظاهری این تفاوت بهسادگی به دیده نمیآید.
داستان برای نقل روایتش از الگوی داستان «دو رفیق» بهره میبرد. دو دوست که هم متحدند و هم حریف، گرچه در مقابل آنها حریف ثابت دیگری نیز قرار دارد که این حریف بیرونی و خطرناک، همان مشقتها و دشواریهایی است که به رنگ پوست و مسائل نژادی مربوط میشود؛ محیط بیرون و شوهر کلر که نژادپرست دوآتشهای است و در نگاه کلی آنچه بر این جامعه حکمفرماست و این حریف به کشمکشهای درونی شخصیتهای اصلی نیز منجر میشود؛ چه اساساً از آغاز هم داستان بر همین منوال شکل گرفته، اما هیچگاه خود را بدان محدود نمیکند. با اینکه داستان در دهه 1920 میگذرد و این رمان نیز سال 1929 به انتشار درآمده است، قضایای مربوط به نژاد صرفاً به عنوان وسیلهای برای نقل داستان مبدل میشود؛ عنصری که در تاروپود روایت درهمتنیده شده است. رمان نقاب درعینحالی که به مسئله نژاد میپردازد و به آنچه بر آدمیان و مردمان در این پیچوخمها میگذرد، اما آن را درواقع بستری مناسب برای نقل روایتش در نظر میگیرد. گرچه خودِ خانم نلا لارسن عضو جنبش «رنسانس هارلم» بوده است؛ جنبشی فرهنگی، اجتماعی و هنری که در دهه 1920 شکل میگیرد و نویسندگان نامدار و شاعران سرشناسی چون لنگستون هیوز نیز عضوی از این جنبش روشنگری بودهاند. بدین منوال داستان با ظرافت خاصی، طی چرخشی از تمرکز صرف بر مسائل بیرونی عبور کرده و هرچه به انتهای اثر نزدیک میشویم، با وارسی شخصیتها رویکردی روانشناختی به خود میگیرد، که بهمراتب جذابیت بیشتری هم به داستان میافزاید.
کلر زن پرجاذبهای است که با ورود به هر جمعی تمام نگاهها معطوف به او میشود. آیرین درعینحالی که وی را تحسین میکند، اما احساس خطر میکند، چراکه کلر حالا وارد زندگی خصوصی آیرین شده و همین امر منجر به نقب زدن به تمامی تاروپود احساسی، عاطفی و وجودی آیرین میشود. داستانهای دو رفیق رویهمرفته بر همین اساس پیریزی میشوند؛ آن دو کاراکتر درواقع نیمههایی از یکدیگرند که حال بنا به دلایلی از هم (خود) به دور ماندهاند. آنها همانطور که به یکدیگر علاقه دارند، اما درست به دلیل اینکه نقاط قوت نیمه مقابل یادآور نقاط ضعف شخصیت روبهرواست، آنچه در داستان حاصل میشود، کشمکش است، که به شکلهای مختلف احساسی و عاطفی در داستانها رونمایی میشود، که در این روایت از جایی به بعد حسادت است و احساس خطر. حالا درون کلر جریانی دیگر حاکم است که به طرز هولناکی تراژیک هم میتواند باشد. او حتی به مرگ رفیق میاندیشد (نقاب، ص 150، مزدک بلوری)، بااینحال، مجبور است به روی او بخندد و خشم و حسادت و درماندگی و سرکوبهای عاطفی خود را به رو نیاورد و این درواقع، فروغلتیدن در عمق روان آدمی است در یک داستان. اینجاست که مسئله اصلی داستان «انسان» میشود به دور از همه رنگولعابهای تحمیلی بدان. نلا لارسن همانطور که دغدغههایش را بیان میکند، همانطور که به جامعه پیرامونش میپردازد، به نقد و چالشش میکشد، شکافهای طبقاتی و جدلهای نژادی را به نمایش درمیآورد، همانطور که تأثیر تمامی این رویدادها و تضادها را به نحوی در روان کاراکترهایش آشکار میسازد، اما گویی در زیرمتن داستانش نجوایی جاری است دارای اهمیت فراتر که مدام صدا میزند: انسان، انسان و انسان. نویسنده همانطور که به دغدغههای شخصیاش میپردازد، آنچه عمری موجب رنجش او بوده است (چراکه او خود از خانوادهای دورگه بوده است)، اما درنهایت مسیری دیگر میپیماید، قضیه دیگری را بیش از همه جدی میگیرد. او بدین میاندیشد که وقتی مسئله انسان و حرمت آن جدی گرفته شود، ناگزیر تمام قضایای مربوط بدان هم دارای اهمیت و البته مرتفع میشود. یعنی وقتی انسان و حقوق انسانی مراعات شود، متعاقباً رنگ پوست حل شده است! (چونکه صد آید، نود هم پیش ماست.) اما نکته مورد توجه آنکه، نویسنده برای بیان حرفش، آنچه در وهله نخست مدنظر گرفته، نحوه پرداخت داستانش و رسیدگی به اجزای آن است. تمام آنچه گفته شد، تنها در صورتی به عنوان یک رمان قابل پذیرش است، فقط در صورتی میتواند در مخاطب خویش اثرگذار باشد که نویسنده داستانی به دست داده باشد که احساسات و عواطفی در خوانندهاش برانگیزاند! و این در صورت کاربرد صحیح و بهرهمندی بهجا از اصول داستان است و داستانگویی! و آنچه درنهایت نلا لارسن به دست داده، با رعایت تمام جوانب، توجه به جزئیات و نشانهگذاریهای قابل تأمل برای بیان کلامش، روایت بسیار سادهای است، آنچنان که این سادگی موجب شگفتی میشود. او داستانش را به سادگی هرچه تمامتر تعریف میکند؛ ماجرای دو دوست قدیمی که بعد از دیری همدیگر را میبینند، در برخورد دوباره مسائل شکل دیگری به خود میگیرد و در فرجام یک تراژدی بزرگ در راه است؛ اما تمام اینها به سادگی هرچه تمامتر برگزار میشود.
2
اما خانم ربکا هال در جایگاه فیلمنامهنویس و کارگردان، بهراستی برای اقتباس از این رمان دچار دشواریهای خاصی نبوده است! و چه بسا که ایشان خود بهخوبی موضوع را دریافته. از اینرو وفاداری به منبع اولیه را خطمشی خود قرار داده است، چراکه این اثر در همان شکل اولیه هم برای برگردان به زبان سینما سختیهایی آنچنانی پیش رو ندارد. آنچه نلا لارسن، نویسنده رمان، به روایت کشانیده است- از نگاه آیرین- خود به مثابه دوربینی است که به هر کجای این زندگی و موقعیتهایش سرک میکشد. روایت از منظر او بیان میشود و همانطور که در بالا به عرض رساندم، در نهایت سادگی در گشتوگذار مابین مسائل بیرونی و درونی چیزی از قلم نمیافتد، حاوی کنشهای تصویری است و نیز درنهایت، نلا لارسن رمان کوتاهی به دست میدهد، با موقعیتهای نهچندان بغرنج برای معادلسازی تصویری، اما با نشانهگذاریهایی که فیلمنامهنویس، چنانچه با حالوهوای داستان و پرسوناژهای آن بهخوبی همراه شده باشد، آنها را درمییابد و قابلیت انجامشان را به صورتی سینمایی در دست خواهد داشت. گرچه همین، دقیقاً نکته دارای اهمیت در نحوه اقتباس از آثار ادبی است. اقتباس جایی برای ادای دین به آثار ادبی نیست، هرگاه نیاز اقتباسگر به آفریدن، افزودن و جرح و تعدیل و نیز برداشتهای تازهتر از منبع اولیه ممکن باشد، نمیتوان از آن فروگذار بود. کما اینکه خانم ربکا هال در همین راستا کوشیده است.
آنچه نیاز نبوده است، بهآسودگی کنار گذاشته میشود، همانند موقعیتی که آیرین و کلر بعد از نخستین دیدارشان در خانه کلر دور هم مینشینند، در رمان کاراکتر دیگری هم آنجاست؛ دوست دیگری از دوران کودکی هر دو که او هم زنی است سفیدپوست از نژاد سیاهپوستان. گرچه تا پایان رمان دیگر از او خبری نمیشود و کارکردش بیشتر برای این است که بحث به بچهدار شدن کلر کشانده شود و موضوع اینکه چگونه با این قضیه کنار آمدهاند، اگر بچه سیاهپوست به دنیا میآمده است؟ از اینرو این کاراکتر در فیلم حذف شده و به جای آن با چند دیالوگ آنچه لازم است، بیان میشود. همچنین آنچه بیش از همه در این صحنه مدنظر است، در وهله نخست معرفی بیشتر شخصیتها به واسطه موقعیتی تنشزاست؛ یعنی وقتی همسر کلر هم به جمع اضافه میشود که فردی نژادپرست است و آیرین با او روبهرو میشود. موقعیتی که در رمان جزو معدود وضعیتهایی است که تنشی در خود دارد، در فیلم هم برجسته شده و به نمایش درمیآید.
بر روایت اقتباسشده بخشها و قطعاتی افزوده میشود؛ همانند وقتی که بر سقف اتاق آیرین و همسرش ترکی دیده میشود و این ترک گسترش مییابد. وقتی کلر وارد زندگی آن دو میشود، کمابیش همه چیز به هم میریزد، گرچه نلا لارسن این تغییر و تحول و احساس خطر را بهسادگی هرچه تمامتر نشانهگذاری میکند و موقعیتهایی بر آن اساس میآفریند و فیلمنامهنویس نیز بدانها توجه میکند؛ آنچه موجب میشود آیرین احساس خطر کند، آنچه آیرین را به تلاطم وامیدارد، آنچه او را به شک و شبهه میکشاند، تمام این موقعیتها برچیده از منبع اولیه هستند. همانند وقتی که آیرین برای رفتن به مهمانی از پلهها پایین میآید و کلر و برایان گرم صحبتاند، که برگرفته از رمان است. اما جایی که فیلم به نشانهگذاری بیشتر و زبان استعاری خود نیاز داشته، اقتباسگر بدان افزوده است.
داستان رمان از دو سال پیش آغاز میشود؛ نامهای از کلر به دست آیرین میرسد که او را به خاطره برخورد تصادفیشان در دو سال پیش میبرد. اما زمان روایت اقتباسشده به اکنون بازمیگردد، بدین وسیله هم داستان از دست قاببندی و فلاشبک میگریزد و هم سرعت آن بالا میرود. مکان جغرافیایی آغاز رمان در اقتباس دستخوش تغییر شده است، که در روند و محتوای روایت اختلالی ایجاد نمیکند، پس چه ایرادی در تغییر آن است؟ همچنین کمابیش نیمی از رمان حولوحوش همان برخورد نخست آیرین و کلر میچرخد؛ از گذشته کلر گفته میشود و دلایلی که موجب شده او یکباره ناپدید شود و بعدتر هم خود را سفیدپوست جا بزند. اینکه چطور توانسته این کار را انجام بدهد و فیلمنامهنویس با اشارهای گذرا در مختصر دیالوگهایی، مواردی را بیان میکند. البته همانطور که گفته شد، این موارد بیشتر در جهت معرفی کاراکترها و ارائه اطلاعات انجام میپذیرد. بدینسان یکی از بخشهای طولانی رمان برای فیلم فشرده میشود؛ با حذف یک کاراکتر، شکاندن و ویرایش دیالوگها و به دست آوردن عصاره آن بخش و همچنین تکیه بر بازی گویای بازیگران نقش کلر و آیرین.
اما در پایان، آیا کلر خود به قصد انتحار از پنجره بیرون پرید؟ آیا اشاره دست آیرین باعثش شد؟ آیا خیزی که همسر کلر به سوی او برداشت، منجر به این حادثه شد؟ در رمان هم پاسخ روشنی به این پرسشها داده نمیشود: «آیرین... هرگز تصویر روشنی از آن در ذهن نداشت. لحظهای کلر آنجا بود... لحظهای بعد رفته بود.» (ص 166) اما با این اوصاف به نظر میرسد در اواخر فیلم، اندکی دستپاچگی و عجله برای به پایان رسانیدن آن دیده میشود. در رمان از وقتی که کلر وارد زندگی آیرین میشود، تا هنگامی که او احساس ناامنی و خطر میکند، تا لحظهای که دچار تلاطمات روحی میشود، لحظههایی که او آرزوی مرگِ کلر را در سر دارد و بعد از حادثه سقوط کلر، تا پیش از اینکه بالای سر او برسد و همان حین ناباورانه از خود میپرسد: اگر کلر نمرده باشد چه؟ (ص 169) تا هنگامی که دیگر نمیتواند روی پای خود بایستد، ما شاهد جدلهای درونی او هستیم که شاید به اندازه چند صحنه، چند نشانهگذاری و دقایقی بیشتر، جایش در فیلم خالی است.
با این همه، اقتباسِ انجامشده از این رمان کار خود را به سرانجام میرساند، آن هم به نحو قابل قبول. رمان نقاب جزو آثار ارزشمند، با بیانی ساده اما عمیق است که به قلم خانم نلا لارسن در دوره رنسانس هارلم نوشته شده که هنوز هم تازگیها و نکات نهفتهای در خود دارد که از مهمترینشان توجه به شیوههای داستانپردازی است؛ همچنین روایت اقتباسشده از آن.