مناقشه بر سر زندگی سیاهپوستان در آمریکا (و البته دیگر نقاط جهان) و حق و حقوقی که همواره از آنها گرفته شده و شاید گاهی به آنها داده شده، یکی از مورد بحثترین موضوعات برای نویسندگان و فیلمسازان بوده است. زیرا چنین موضوعی به خودی خود آنقدر ملتهب، پرتعلیق و مملو از نگاههای روانشناسانه و جامعهشناختی است که تسلط کافی بر همان موضوع، میتواند متنی را به غنای کافی برای پرداختن به این موضوع برساند و ابعاد مختلفی از آن را نمایان کند. در سینما نیز نمونههای فراوانی از پرداخت به موضوع زندگی سیاهپوستان و عموماً نگاه به تبعیض نژادی یافت میشود. از در گرمای شب که البته سویه مثبت زندگی یک سیاهپوست را (با توجه به موقعیت سیاسی آن زمان آمریکا) نشان میداد، تا فیلم برنده اسکار 12 سال یک برده که مرارتها و رنجهای زندگی سیاهپوستان را به تصویر میکشید، همگی یک دغدغه داشتند، آن هم موضوع پایبندی به رنگ و نژاد و مقابله با هجوم افکار و موجهای مختلف علیه همین رنگها و نژادها.
حالا ربکا هال، تقریبا 92 سال پس از اینکه نلا لارسن رمان عبور را نوشته، اقتباسی هوشمندانه از آن انجام داده، تا مجدداً داستانی درباره زندگی سیاهپوستان در دهه 20 میلادی و اوج فشارها بر آنها را روایت کند و دریچههای تازهای از این زندگیها را نمایان سازد. هوشمندی ربکا هال در این اقتباس حذف راوی تماموقت رمان و تقلیل آن به نقطهنظر شخصیت اصلی، یعنی آیرین (تسا تامپسون) و کوچ از روایت صرفاً ذهنی رمان به روایت عینی و ملموس فیلمنامه خود که آن را بدل به یک رئالیسم اجتماعی گزنده کرده است، بوده و این کار با تکیه بر جذابیتهای بصری فیلم (که خارج از بحث این نوشته است) و پیادهسازی استتیکی درست ایده تغییر ماهیت راوی است.
عبور درباره دورگههای آفریقایی آمریکایی در دهه 20 میلادی است که در محله هارلم زندگی میکردهاند و آنقدری به سفیدپوستان نزدیک بودهاند که بتوانند خود را یکی از آنها جا بزنند تا از هجمهها و فشارهای احتمالی دور بمانند. داستان زندگی زنی ظاهراً خوشبخت به نام آیرین که با همسر دکتر خود، یعنی بریان (آندره هالند) زندگی خوبی را در کنار پسرانشان طی میکنند، در مرکزیت پیرنگ است. اما به شیوه الگوهای قدیمی پیرنگ، ورود یک غریبه/ دوست قدیمی بنا را بر این میگذارد که نظم زندگی این دو را بر هم بزند. کلیر (روث نیگا) دوست قدیمی آیرین است که با تظاهر نژادی و نمایش سفیدپوست بودن خود، با مردی سفیدپوست ازدواج کرده و ظاهراً گذشته خود را به فراموشی سپرده است. اما یک اتفاق ساده، همانند همان چیزهایی که در رئالیسمهای اجتماعی رخ میدهند، یک برخورد یا یک تصادف، آیرین و کلیر را به هم میرساند و از اینجا به بعد، پیرنگ مسیر دیگری را به خود میگیرد.
حضور کلیر در زندگی آیرین و بریان، همانند حضور یک فمفتال در فیلمهای نوآر است. همانی که اغوا میکند، فریب میدهد، آزاد و رهاست و هر کاری را که دلش میخواهد، به انجام میرساند. اما در اینجا، حضور کلیر، رنگ و بوهای دیگری هم دارد. او که گذشته خود را فراموش کرده، تلاش بر این داشته تا نژاد خود را چیز دیگری جلوه دهد. با ورود به زندگی، آیرین دچار یک تحول عمیق میشود و حالا قصد دارد به اصالت خود بازگردد. ارتباط کلیر با همسر آیرین شدت میگیرد (موضوعی که در رمان بسیار شدیدتر و پررنگتر است و باعث ایجاد شکهای فراوانی در وجود آیرین میشود و او این موارد را بهکرات بازگو میکند) و حضور کلیر به عنوان زنی متفاوت در جمع منضبط و کادرهشده خانواده آیرین، باعث ایجاد نوعی هرجومرج در زندگی آنها میشود و همین موضوع، آیرین را در مسیری قرار میدهد تا به خود و زندگیاش، به گونهای دیگر بنگرد.
از اینجاست که در ساختار سهپردهای فیلمنامه و پس از نقطه عطف (دیدار مجدد آیرین و کلیر) و در پرده میانی، ما با مفهوم پیرنگ تنبیه و فراهمسازی مقدمات آن مواجه میشویم. آیرین به عنوان یک زن ساده خانهدار (او هر روز مسیری تکراری را میرود و بازمیگردد، به مهمانیهای تکراری میرود و همانند کلیر آزاد و رها نیست) که سعی میکند همسر و مادر خوبی باشد، به اشتباه و ظاهراً در تنها باری که تظاهر نژادی میکند (در مقابل همسر سفیدپوست کلیر) درگیر سیر اتفاقاتی میشود که او را از یک آدم خوب به آدمی بد تبدیل کنند. درواقع مسیر تظاهر نژادی/ عبور برای آیرین و کلیر، مسیرهایی متفاوت هستند. آیرین که زندگیاش ثبات بیشتری دارد، به دنبال تظاهر نژادی نبوده، اما در کنار کلیر چنین اتفاقی برایش رخ داده و حالا تاوانش این است که مسیر بازگشت کلیر از تظاهر نژادی را با او همراه شود. شخصیت کلیر (همانند رمان) شخصیتی مرموز و ناشناخته برای ماست، که همین رمز و راز اجازه میدهد او تأثیر بیشتری روی روند پیرنگ بگذارد و احساسات بد آیرین را نسبت به او بیشتر کند.
پرده میانی فیلمنامه، با حوصله تمام، جزئیات آغاز تغییرات آیرین را شامل میشود. او به شک و ظن بد گرفتار شده، اما از طرفی کنجکاوی زنانهاش نیز نمیگذارد از کلیر دست بکشد. باز هم این اتفاقات کوچک هستند که مسیر درام را تغییر میدهند، یا بهتر است بگویم برای درام مسیر میسازند. همسر سفیدپوست کلیر، آیرین را به همراه یک دوست سیاهپوست در محله سیاهپوستها میبیند. حالا آزادی کلیر هم تحت تأثیر این اتفاق قرار میگیرد. در جایی از فیلمنامه و نزدیک به پایانبندی آن، آیرین از کلیر میپرسد اگر همسرش بفهمد او چه کرده است، نتیجه چه میشود؟ و کلیر ابراز میکند که خانهشان را ترک خواهد کرد و به همین محله (محله سیاهپوستان) میآید. نگاه تند و تیز رمان به چنین فشار و خفقانی که باعث شده انسانها بخواهند تظاهر نژادی کنند و از اصل خود دور بمانند، با هوشمندی و به شکلی کاملاً مینیمالیستی به فیلمنامه نیز انتقال پیدا کرده و غمی مفرط را به آن بخشیده است. درواقع زندگی این انسانها، ظاهراً چیزی جز این ندارد که آنها را به سمت نابودی و انزوا سوق دهد.
آیرین نیز در تمام این مدت، به اشتباه احساس خوشبختی میکرده و حضور کسی چون کلیر نیاز بوده تا واقعیت را مانند پتک روی سر آنها بکوبد. این را میتوان از تغییر رفتار پدر خانواده نسبت به فرزندان خودش نیز متوجه شد؛ جایی که او داستانهای وحشتناک به دار آویخته شدن سیاهپوستان را برای نخستین بار به فرزندانش میگوید و ترسی مفرط را ایجاد میکند. همینجا دقیقاً نقطهای است که به ما میگوید آنها تنها چشمشان را به روی واقعیت بسته و با تظاهر نژادی، آرامشی تقلبی را برای خودشان خریده بودند. اما رویکردهای رفتاری کلیر رها و آزاد، که مسیری مخالف مسیر خانواده آیرین را در عبور طی کرده است، روشنگری نسبت به این مسئله و مواجه شدن با واقعیت را به اوج خود میرساند. هرچه آیرین تلاش میکند بپذیرد باید با تظاهر کنار بیاید، کلیر این اصل را بر هم میزند و رها بودنش روی همه تأثیر میگذارد. اما حالا هرچه این تأثیر روی دیگران مثبت است، آیرین را به مسیر دیگری سوق میدهد.
پس از طی مسیر دقیق پرده اول و دوم و زمینهسازی برای رسیدن به نقطه پایان، فیلمنامه در نقطه اوج، باید به آن چیزی که میخواهد، برسد. پیرنگ تنبیه باید در یک لحظه مشخص ضربه خود را بزند و در ذهن ما بنشیند. آن مهمانی پایانی و چند صحنه قبلش، بسیار مهم هستند. کلیر، بریان و آیرین (که کمی عقبتر از آنهاست و ناراحت به آنها مینگرد) در یک شب سرد زمستانی، از پلههای یک آپارتمان با معماری خاص بالا میروند. کلیر میگوید که طبقه ششم آنجا را برای زندگی انتخاب میکند. آنها در مهمانی حاضر میشوند. کلیر همچون همیشه آزاد و رهاست و میدرخشد. آیرین که حالا دچار تغییر و تبدیل به آدم دیگری شده است (پیرنگ تنبیه کار خودش را انجام داده)، فقط و فقط نظاره میکند. او حالا بیشتر از همیشه نظارهگر است. (این نظارهگر بودن آیرین هم انتخاب هوشمندانهای است که ربکا هال در تغییر ماهیت راوی، از یک گوینده صرف به یک نظارهگر صرف انجام داده است. درواقع همه چیز از منظر دید او روایت میشود، اما اینبار با استفاده از ویژگیهای بصری و نه کلامی، و این موضوع کاملاً همسو با شیوه روایت رمان است که در آن روایت از زاویهدید راوی خود فراتر نمیرود و اطلاعات ما کاملاً همسو و همتراز با اوست. همانند فیلمنامه که ما با آیرین همراه هستیم و هر لحظه منتظر صحنه بعدی که ببینیم او ما را به کجا میبرد) و باز هم یک اتفاق مسیر را تغییر میدهد، اما اینبار به دلیل تقارن زمانی این اتفاق با نقطه اوج فیلمنامه، راه بازگشتی وجود ندارد.
آن اتفاق ظاهراً بهانهای به دست آیرین میدهد تا پیرنگ تنبیه فیلمنامه را کامل کند. همسر کلیر که متوجه دروغ و تظاهر او شده، وارد میشود و طی یک درگیری (باز هم یک اتفاق) آیرین به طور نامحسوسی کلیر را به پایین پرتاب میکند و آپارتمان رویاهای او تبدیل به قتلگاهش میشود.
حالا پیرنگ تنبیه کاملاً در کنار ایده ناظر بدبینانه فیلمنامه، خود را جای داده است. اینکه تغییر حالتی از وضعیت اولیه به وضعیت ثانویه رخ دهد و ایده ناظر شکل بگیرد، همسو با شکل پیرنگ تنبیه است که آدمی خوب در آن تبدیل به آدمی بد میشود. کمی به عقبتر برگردیم. انسانهای هدف فیلمنامه عبور انسانهایی هستند که از این تظاهر به ستوه آمدهاند و هر کدام به شکلی به فکر فرار از این موضوع هستند. حضور شخصیتی چون کلیر، نظم زندگیشان را بر هم میزند و بر هم خوردن این نظم، برای هر کسی شکلی متفاوت به خود میگیرد. کلیر نمونه بارز این شعر است که میگوید «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش»، که همین شعر میتواند ایده ناظر فیلمنامه را شکل دهد. بازگشت کلیر به اصل خویش، باعث به وجود آمدن فاجعه در زندگی آیرین و سپس و به طور ناخودآگاه در زندگی خودش میشود.
فیلمنامه چندلایه و عمیق عبور که غنای اصلی خود را از منبع اقتباس میگیرد، اما با هوشمندی ربکا هال میتواند به اندازه فیلمنامهای کوچک اما پررمزوراز عمل کند و نمونه خوبی برای نمایش تغییرات از ابتدا تا انتها، به طور غیرمحسوس، کاملاً آرام و تنیدهشده در دل پیرنگ باشد، که روی تکتک جزئیاتش میتوان حساب باز کرد و در نمایش سیر تغییرات و رسیدن به نقطه پایان از آنها بهره جست.