گزاره مشهور «داستانگویی هنر توزیع اطلاعات است» را بارها در کتب مختلف خواندهایم و همواره در حین تماشای فیلم از خود پرسیدهایم که چرا باید صحنه بعد را دنبال کنم؟ آیا در این صحنه چیزی به داستان اضافه شد؟ این صحنه چه اشتیاقی در مخاطب زنده کرد که داستان را با علاقه دنبال کند؟ آیا داستان با دادن اطلاعات وسیع دچار آشفتگی و چندپارگی شد؟ یا داستان با پنهانکاری و خساست در ارائه اطلاعات دچار ابهام شد؟ چرا شخصیت و داستان تا این میزان گذشته را پنهان میکنند؟ یا چرا به صورت افراطی درگیر گذشته هستند و اطلاعات اضافی و بدون مصرف را تکرار میکنند؟ این پرسشها میتوانند در هر نقطه از فیلمنامه پرسیده شوند. اما نکته طلایی این است که پاسخ این پرسشها نباید بازگشت به عقب باشد. یعنی نباید دوباره به آنچه پیشتر اشاره شده است، دلالت کند. پاسخ هر پرسش باید پردهبرداری از راز جدیدی باشد که تا آن لحظه مخاطب از آن بیخبر است. به عبارت بهتر، اطلاعات در داستان باید رو به جلو باشد. این رو به جلو بودن به این معنا نیست که از گذشته نباید اطلاعاتی وارد داستان کرد، بلکه به این معناست که حتی اطلاعات گذشته نیز باید داستان را به جلو سوق دهد. به طور مثال، در داستان اودیپ، شخصیت تریزیاس کاملاً داستانی از گذشته را نقل میکند، اما این داستان و اطلاعات سبب میشود داستان اصلی کامل شده و اودیپ به سمت کنش اصلی خود هدایت شود. این نکته را فراموش نکنیم هنر نویسندگی در انتخاب است؛ انتخابِ چگونه روایت کردن داستان. در این مسیر نویسنده لحظاتی از زندگی و جهان داستان را انتخاب میکند که با یکدیگر همسو هستند و به نتیجه مشخصی ختم میشوند. «ساختار، منتخبی از حوادث زندگی شخصیتهاست که در نظمی با معنا قرار گرفتهاند تا عواطف خاصی را برانگیزند و نگاه خاصی را به زندگی بیان کنند.» (مککی، 1394: 24) این جمله مککی این امر را برملا میسازد که اطلاعاتی که در طول داستان به مخاطب منتقل میشود، باید با یک هدف و در یک راستای خاص باشد تا بتواند به نتیجه نهایی منجر شود. هدف و نتیجه نهایی همان مضمون مدنظر نویسنده است که برای آن جهان نمایشی خود را خلق کرده است. اما این هدف نباید تحمیلی باشد، بلکه در روند داستان ارائه اطلاعات باید به نحوی باشد که داستان و شخصیت چارهای جز پایان حادثشده نداشته باشند. نکته دیگر اینکه باید توجه داشت نحوه تقسیم اطلاعات در پیرنگهای داستانی متفاوت است. به عبارتی، هر پیرنگ اطلاعات مخصوص خود را طبق اصول خود ارائه میدهد. به طور مثال، در پیرنگ نجات، اطلاعات به صورت خطکشیشده و در لحظات خاص به مخاطب ارائه میشود. اما در پیرنگ سفر قهرمان اطلاعات در همان ابتدا ارائه میشود تا هدف و انگیزه قهرمان مشخص شود. با این اوصاف، یکی از نخستین اهداف و انگیزههای نگارش یک داستان یا فیلمنامه مورد بحث قرار دادن یک موضوع و دغدغهمند کردن مخاطب نسبت به آن موضوع است. فیلمنامه شهربانو از همین نقطه توزیع اطلاعات ضربه اساسی میخورد. داستان بهوضوح در ارائه اطلاعات درباره شخصیت اصلی خود خسّت به خرج میدهد، یا در مواقعی اطلاعاتی میدهد که ارتباط چندانی به پیشرفت داستان نمییابد. همچنین پافشاری بیش از حد بر معضلات اجتماعی و اصرار بر تصویر کردن تمام معضلات در یک بازه کوتاه زمانی در یک داستان از عللی است که اجازه بسط و گسترش اطلاعات را نمیدهد. در چنین چیدمان روایتی است که شخصیت به دلیل عدم تمرکز اطلاعات و هدایت به سمت هدف نهایی سرگردان میشود و پیرنگ به انواع مسیرهای بدون ارتباط کشیده میشود.
شهربانو به دلیل طمع برای زندگی بهتر و جرمی ناخواسته که جابهجایی مواد مخدر است، به زندان افتاده و پس از ۱۱ سال تجربه زندان برای حضور در مراسم عروسی پسرش مرخصش میشود. اما قرار است این مواجهه یک رویارویی تلخ باشد. به این دلیل که شهربانو متوجه میشود در نبود او روابط عاطفی فرزندانش دچار آسیب و لطمه جدی و خدشهدار شده است. به نوعی داستان در زیرمتن خود به دنبال ارزشگذاری برای جایگاه مادر است. نبود مادر در خانواده باعث شده است تمام ارکان خانواده و فرزندان دچار فروپاشی شوند. این امر هر چند تا نیمه داستان بهدرستی بیان نمیشود، اما مخاطب متوجه میشود شهربانو به دنبال جبران این نقص و کمبود در بین فرزندان است و مهمتر از آن رفع عذاب وجدانی درونی خود که تبدیل به تروما شده است. به نوعی اطلاعات قطرهچکانی که در داستان ارائه میشود و شخصیتهایی که هیچکدام نقشی اساسی در داستان ندارند، تعددشان اجازه نمیدهد داستان به لایههای عمیقتر خود نفوذ کند. در این مسیر، شهربانو که در شمایل قهرمان خانواده به دنبال تغییر وضعیت حاکم است، با کوهی از معضلات اجتماعی روبهرو میشود که باید آنها را از پیشِ رو بردارد. درواقع شهربانو به عنوان مادر در مواجهه با فرزندانش در موقعیتی غریبانه قرار میگیرد. مثلاً پسرش به عنوان کسی که قرار است عروسیاش را جشن بگیرد، از معرفی او به عنوان مادرش، به خانواده عروس اکراه دارد، یا وقتی یکی از دخترانش از معرفی او به دختر کوچک خودش- به عنوان مادربزرگ- خودداری میکند، شهربانو در وضعیت روحی غیرمنتظرهای قرار میگیرد. طوری که حتی برای شرکت در مراسم عروسی پسرش نیز دچار تردید و دودلی میشود. این ترس و تردیدها باید به رنجی هویتمندانه در درون شهربانو بدل شود که درک آن جز به تجربه مادرانگی ممکن نیست. اما این رنج و درد بیش از اینکه هویتی مادرانه را بسازد، هویتی خودخواهانه از شهربانو را برملا میکند. اطلاعات داستان این ذهنیت را برای مخاطب به وجود میآورد که شهربانو زنی است که با سندی که پسرش کرایه کرده، از زندان آزاد میشود تا در عروسی او شرکت کند. اما شهربانو همه جا میرود، همه کار میکند، جز آن کار اصلی که داستان به خاطر آن آغاز شده است. دلیل حضور شهربانو در بیرون زندان همین حضور در عروسی پسر است، اما در انتها او خودخواهانه حاضر نمیشود در مراسم پسرش شرکت کند. او چنان غرق در مشکلات شخصی خود در گذشته شده است که دیگر به فرزندان توجه نمیکند. حتی تلاشش برای حل مشکل دختر کوچکتر نه برای آن دختر، بلکه برای بازسازی چهره خود به عنوان مادر در ذهن دختر است. درحالیکه داستان درصدد این است که به مخاطب القا کند این شخصیت رنجدیده و سختیکشیده است. اما میتوان بیان کرد شخصیت شهربانو هر صفتی را داراست جز صفت مادرانگی. یکی از ویژگیهایی که یک مادر را متعین میکند، تصمیمات عاطفی و شاید اشتباهی است که ممکن است مادر در شرایط خاص بگیرد. اما چنین ویژگیهای مادر بودن را در هیچکدام از کنشهای شهربانو احساس نمیکنیم. درحالیکه یکی از شرایط شناخت شخصیت کنشهای اوست. کنشهای کاراکتر است که عمق شخصیت را نشان میدهد. اما کدام کنش شهربانو مادرانه است؟ تمام کنش مادرانه او به یک دیدار شبانه در بیمارستان ختم میشود و آنقدر بیرمق که تنها یک رویداد تلقی میشود. اینکه مادری در ذهنش با این تصویر همراه شود که آیا فرزندانش او را میپذیرند یا نه، بسیار هولناک است. اما برای از بین بردن این تصویر او باید دست به اقدامهایی فداکارانه بزند، درحالیکه اطلاعات پیرنگ شخصیت را به سمت مسائلی میبرد که مسئله و دغدغه داستان نیست، بلکه مسئله درونی شخصیت است که برای مخاطب روشن نشده است. در این لحظه است که نقش توزیع دقیق اطلاعات، خود را نمایان میکند. از سوی دیگر، غیاب پدر خانواده در این بازنمایی به عنوان یک نقطه ضعف در فیلمنامه به فضاسازی و شکلدهی به موقعیت عاطفی-احساسی موجود، کاملاً محسوس است. همچنین فیلم خردهپیرنگهایی دارد که بدون منطق خاص علی و معلولی به داستان اضافه شدهاند و درنهایت نیز به حال خود رها میشوند. به طور مثال، مغازه و سهم خریداریشده هیچ کارکرد دارماتیکی ندارد و بهراحتی میتواند بدون ضربه زدن به کلیت داستان حذف شود. از سوی دیگر، حتی در شخصیتپردازی نیز داستان به اطلاعات پیشین خود وفادار نیست. شهربانو زنی است که مدت طولانی در زندان بوده است. اما در طول فیلم هیچ نشانی از خلقوخوی یک فرد زندانی را ندارد. به طور مثال، در صحنه کارگاه صنعتی مردانه موقعیت درستی فراهم میآید تا آن سکانس با قدرت شهربانو ماندگار باشد. حضور یک زن در آن محیط خشن با ماشینآلات سنگین و کارگران زمخت، باید بالقوه اتمسفری برای شخصیتپردازی شهربانو پدید آورد و در همان لحظه مخاطب انتظار دارد بین زنی با آن سابقه زندان و افراد آن محیط یک اصطکاک جذاب شکل گیرد. اما در نهایتِ انفعال، سکانس به پایان میرسد و همه چیز در حد دیالوگ و تهدیدات توخالی باقی میماند.
به طور کلی، هر اتفاقی که در پیرنگ رخ میدهد، مربوط به پیشداستان است، و این امر باعث میشود پیرنگ به شکل مدوام به گذشته وصل شود و از حرکت به سوی جلو بازداشته شود. به همین خاطر شخصیت اصلی کنش ملموس و خاصی انجام نمیدهد و درگیر انفعال است. همچنین غیبت شخصیت دختر و پدر خانواده از معضلات بزرگ داستان است. همین اتفاق است که باعث میشود داستان هیچ پیشرفت محسوسی نداشته باشد. به نوعی شخصیت اصلی داستان در ظاهر در تلاش برای جبران عمومی زندانی بودن خود برای فرزندان است، اما در اصل به شکلی خاص به دنبال رفع پرسشهای شخصی خود است که در مقام خود قابل درک است، اما این امر باید در ظاهر نیز اتفاق بیفتد و داستان را از شعارزدگی که دچارش شده است، نجات دهد. این شعارزدگی در زیرمتن و مضمون داستان به شکلی که یک زن تا چه اندازه دردمند است و مشکلات برای او چه میزان زیاد است، خود را نمایان میکند و داعیه فمینیستی بودن دارد، درحالیکه در داستان کاملاً ضدزن عمل میکند و نشان میدهد اگر مادر نباشد، چه بر سر خانواده خواهد آمد و یک زن نمیتواند در جامعه زندگی خود را اداره کند. چنین تناقضاتی در مضمون نیز ماحصل اشتباهات فاحش در اطلاعات داستان است.
به شکل کلی فیلمنامه شهربانو مسیر داستان را با اطلاعاتی بیکارکرد طی میکند. اطلاعات و مصالح اولیه با هدف و انگیزه داستان در تضاد و تناقض هستند، به همین علت نیز شخصیت در داستان سرگردان است و دائم به هر مکانی سرک میکشد. سرک کشیدنهایی که بدون هیچ منطق علی و معلولی و روایی است. نقش ارائه اطلاعات صحیح و دراماتیک و همچنین چگونگی توزیع آن در داستان در این زمان است که مشخص میشود. ارائه اطلاعات صحیح شخصیت را در مسیری قرار میدهد که بتواند گامهای خود را بهدقت بردارد و درنهایت پیرنگ را پیش براند. نه آنکه با هر گام برداشتن تنها به گذشته ارجاع دهد و سرگردان به گرد خود بچرخد.