بی‌شخصیت!

تحلیل شخصیت در فیلمنامه «قدغن»

  • نویسنده : امید پورمحسن
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 1934

قدغن داستانش را با تمرکز بر شخصیت‌های اصلی‌اش روایت می‌کند و در چنین داستان‌هایی بیش از هر موضوعی لازم است خلق و پرداخت کاراکترها به‌درستی و با چینشِ داستانی مناسبی صورت پذیرد. به همین منظور ضمن معرفی مشخصات چنین آثاری، لازمه برقراری ارتباط با مخاطب و حفظ آن تا انتهای داستان تحلیل و بررسی خواهد شد. شخصیت اصلی داستان بازنمایی فردی است که ویژگی‌ها و خصایص شخصیتی معینی را متناسب با میل دراماتیک آن کاراکتر، به نمایش می‌گذارد و در نقطه مقابل شخصیت شرور یا آنتاگونیست داستان جای می‌گیرد که تصویری وارونه از خواسته‌های قهرمان را به ذهن مخاطب متبادر می‌کند. بیننده می‌خواهد بداند انگیزه شخصیتها از اعمالی که انجام می‌دهند، چیست و درواقع لازم است ضرورتی منطقی در پس کنش‌های آنان بیابد. از این‌روست که ارسطو معتقد است فردیت انسان‌ها زاییده شخصیت آن‌هاست، اما خوش‌بختی یا بدبختی آنان به اعمالشان بستگی دارد. در پیش‌داستان قدغن، مرتضی فردی تعریف می‌شود که به سبب درگیری برای عشق قدیمی‌اش نازنین (ساناز سعیدی)، به زندان می‌افتد، اما پس از آزادی متوجه می‌شود نازنین بلافاصله ازدواج کرده است! 10 سال می‌گذرد و غیبت او نامشخص می‌ماند، اما طی یک سال گذشته مشخص می‌شود که به دلیل ضمانت شریک متواری‌اش، مجدداً به زندان رفته است و با کمک و وساطت هم‌بندش موفق می‌شود رضایت طلبکارش را برای آزادی موقت جلب کند تا فرصت پرداخت مطالبات او را به دست بیاورد. افشین، همسر نازنین، نیز صمیمی‌ترین دوست اوست که ثروت بسیاری دارد، تا جایی که پس از نابودی کسب‌وکار یحیی، منزل او را خریداری می‌کند و اجازه سکونت در آن منزل را به او و دخترش غزل می‌دهد، با این نیت که بتواند با غزل ارتباطی پنهانی داشته باشد. با وقوع حادثه محرک داستان- که افشای خواسته‌های افشین برای یحیی و متعاقب آن سکته ‌کردن یحیی است- یحیی در وصیتی محافظت از دخترش را به مرتضی می‌سپارد و داستان وارد تقابل خواسته‌های دو شخصیت اصلی می‌شود. یعنی هدف قهرمان از مهیا کردن وجه طلبکار به محافظت از غزل تغییر می‌یابد تا در مقابل خواسته افشین بایستد. اصولاً مشخص نمی‌شود که چرا یحیی باید به فردی که او را پس از 10 سال غیبت می‌بیند، اعتماد کند و از آن مهم‌‌تر محافظت از دخترش را به او بسپارد و چرا نباید این مسئله حیاتی را به طور شفاف برای مرتضی توضیح دهد تا انگیزه و شناخت لازم را برای مواجهه با افشین به دست بیاورد. در مقابل، این سؤال نیز مطرح می‌شود که به چه دلیلی باید مرتضی به همین سادگی بپذیرد مسئولیت حفاظت از غزل به اولویت اصلی او بدل شود و تلاش‌هایش برای فروش خانه و پرداخت مطالباتش در مرتبه بعدی اهمیت قرار بگیرد؟ درواقع مرتضی هنوز از ماجرای جروبحث یحیی و غزل اطلاعی ندارد و طبیعتاً تصور بدی نیز نسبت به افشین ندارد. از طرف دیگر، با چه نیتی افشین چنین ددمنشانه به نابودی خویش گام برمی‌دارد و بنا به چه دستاوردی باید انگیزه او را از انجام اعمالی چنین وقیحانه درک کنیم؟

با توضیحات مقدماتی فوق پی می‌بریم مهم‌ترین شخصیت داستان کسی نیست جز مرتضی در نقش پروتاگونیست یا قهرمان که در درام کلاسیک مجری اعمال نیک و از نظر اخلاقی، فردی شریف است که خیر را بر شر برمی‌گزیند. شخصیت دوم نیز کسی است که قهرمان با او درگیر می‌شود. او لزوماً تبه‌کار یا رقیب قهرمان در کشمکش نیست، اما اگر چنین باشد، باید حتماً نیرومند باشد، زیرا قهرمان در برابر او ارزیابی می‌شود و غلبه بر فردی ضعیف یا احمق، عملی قهرمانانه به حساب نمی‌آید. نه تبه‌کار باید شر مطلق باشد و نه قهرمان انسانی کامل. برای آن‌که شخصیت اصلی باورپذیر باشد، باید رشد و دگرگونی او بر اساس وقایعی صورت گیرد که برایش اتفاق می‌افتد و تغییر ناگهانی باورپذیر نیست. سومین شخصیت لازم نیز کسی است که فرارسیدن نقطه اوج را تسهیل می‌کند. اشکال دیگری که بر شخصیت‌های قدغن وارد است، سیاه‌وسفید بودن مطلق آنان است و نکته جالب قضیه این‌جاست که قهرمان به طریقی تصویر می‌شود، گویی با یک فرد ساده‌لوح طرف هستیم که چشمش را بر روی واقعیات می‌بندد. مرتضی کاملاً شیفته رفیقش افشین است، حتی به خاطر بدمستی یکی از حاضران در مجلس بزم یحیی، آن‌جا را ترک می‌کند و تنهایی را برمی‌گزیند. جالب این‌جاست که افشین عشق قدیمی او یعنی نازنین را به‌سادگی تصاحب کرده است و به دلیل منفعل‌ بودن مرتضی هیچ مشکلی حاصل نمی‌شود و از دلیل عقلانی این اتفاق نیز سخنی به میان نمی‌آید. ضمن آن‌که وجود این مسئله باعث ناراحتی مرتضی می‌شود که چرا در گذشته با همسر کنونی دوستش ارتباط داشته است! و این اشکالات اساسی به عدم باور و درک صحیح مناسبات اجتماعی از سوی نویسندگان فیلمنامه اشاره دارد.

از سویی، رفتارهای جزئی شخصیتها در کنش‌ها، وجوه شخصیتی‌شان را ملموس و در سطوح متعددی متبلور می‌سازد. یکی از تصمیمات مضحک قهرمان در فیلم قدغن، برداشتن چادر خاک‌گرفته از روی موتورسیکلت قدیمی‌اش است که به نظر قرار است کنشی جدی تلقی شود، اما همین موتورسیکلت در ادامه داستان مایه انبساط خاطر مخاطب را فراهم می‌آورد. این پراپ در یکی دو سکانس از فیلم به تِپ‌تِپ می‌‌افتد و خراب می‌شود و در سکانسی دیگر آن را بار وانت می‌کنند و صحنه‌ای کمیک خلق می‌شود. حتی عدم پذیرش وجوه مالی از سوی قهرمان نیز غیرقابل درک است، چنان‌چه بپذیریم نیت قلبی قهرمان، برقراری ارتباط با غزل است، پس با فروش سهمش از خانه می‌تواند مشکلات ابتدایی‌اش در مواجهه با طلبکار را برطرف کند و از طرفی دیگر، راه را برای ارتباطی بی‌دغدغه با غزل هموار کند و در نقطه مقابل اگر قصد برقراری ارتباطی با او را ندارد و تنها تصمیم دارد از او حمایت کند و در مقابل دشمنانش به محافظت از او برخیزد، به چه دلیلی پیشنهاد خیرخواهانه نازنین را نمی‌پذیرد؟ عدم درک منطق عقلانی چنین تصمیماتی که سعی در سفیدنمایی بیش از حد قهرمان دارد، بیش از هر موضوعی در کم‌هوش جلوه کردن او مؤثر است.

اسامی و نام شخصیتها نیز می‌تواند آنان را به‌یادماندنی سازد و بُعد تازه‌ای به شخصیت آنان ببخشد، این موضوع در بسیاری از فیلم‌ها قابل ردیابی است و نمونه‌های بسیاری از کاراکترهایی وجود دارد که فیلم با نام آنان در خاطر می‌ماند، اما در قدغن و با استفاده از تمهیدی نخ‌نما و کهنه، با گذاشتن اسامی آشنا همچون مرتضی و یحیی بر روی شخصیت‌های مثبت یا قرار دادن اسامی‌ای مانند عاصف و افشین روی کاراکترهای منفی، تنها وجهی شعارزده از این اقدام را برجسته می‌کند و باعث دافعه مخاطب می‌شود.

در خصوص ایجاد اهرم فشار نیز وضع بر همین منوال است. این راه‌کار فرایندی است که طی آن دو نیروی مخالف داستان، از سوی حداقل یک عامل که می‌تواند هر چیزی باشد، با انگیزه‌ای مشخص در مدت زمانی محدود و معین روبه‌روی یکدیگر می‌ایستند. اگر این عامل را وجود غزل تلقی کنیم، از قصد قهرمان برای حمایت از او چنین برمی‌آید که قرار است صرفاً به توصیه یحیی عمل کند، حال آن‌که هیچ انگیزه‌ عرفانی در پشت این مقصود وجود ندارد و اصولاً مشخص نمی‌شود مرتضی باید تا چه زمانی از غزل محافظت کند و چه فشاری روی او و از چه جناحی وجود دارد؟ تنها باید بپذیریم که یحیی نقش پدری برای قهرمان داستان داشته است و خودش به کشف امیال وقیح دوستش دست می‌یابد. ضمن آن‌که با توجه به عدم پرداخت مناسب این کاراکتر و انفعال بیش از حد او در ماجراهای گذشته، نمی‌توانیم به‌راحتی بپذیریم که او توانایی مقابله با شخصیت شرور داستان را دارد، حتی اگر این شخصیت در ضعیف‌ترین وضعیت خود تعریف شود. از این بابت این فرایند نیز در طول داستان با چینش مهندسی و پیچش‌های غیرقابل باور، به ساختار ساده‌انگارانه‌ای دچار شده است.

مبحث دیگر را به رابرت مک‌کی اختصاص می‌دهیم، او نیز با توجه به تجربیات ارزنده‌اش اصل تخاصم را مهم‌ترین مفهوم در طراحی داستان می‌داند که کمتر از همه درک شده است. جذابیت فکری و گیرایی عاطفی قهرمان و داستانش بستگی کامل به نیروهای مخالف دارد. بشر ذاتاً موجودی محافظه‌کار است و اگر مجبور نشود، راه دشوار و تغییر در مسیر حرکتی‌اش را برنمی‌گزیند. چه چیزی باعث می‌شود که قهرمان به شخصیتی کاملاً شکل‌گرفته، چندبعدی و عمیقاً هم‌دلی‌برانگیز تبدیل شود؟ هر چه نیروهایی که در برابر شخصیت صف‌آرایی می‌کنند، نیرومندتر و پیچیده‌تر باشند، شخصیت و داستان باید به شکل کامل‌تری تحقق پیدا کنند و منظور از نیروهای مخالف مجموع نیروهایی است که با اراده و خواسته شخصیت مقابله می‌کنند و لزوماً شخصیت منفی یا تبه‌کار نیستند. نیرومند کردن سویه منفی داستان نه‌تنها به این دلیل است که قهرمان و شخصیت‌های دیگر را به طور کامل متحقق کنیم، بلکه برای این نیز است که داستان را به آخر خط برسانیم؛ به نقطه اوجی درخشان و رضایت‌بخش. مشکلی که در قدغن پابرجاست، از عدم فراز و نشیب نیروهای مخالف آن برمی‌آید. افشین در شر و بداخلاقی مطلق جای گرفته است و تمام اعمالش در راه رسیدن به غزل تعریف می‌شود. این خواسته چشم او را برای نگه‌ داشتن رفاقتش با دوست دیرینه و بودن در کنار همسرانش (!) نیز می‌بندد و به طور کلی از آنان نیز غافل می‌شود. نازنین هم مشخص نیست در کدام جبهه قرار می‌گیرد و انگیزه‌اش از درک رفتارهای مرتضی چه چیزی است که یک بار قصد کمک به او را دارد و بار دیگر با دشمن او پیمان یاری می‌بندد. از همه عجیب‌تر طلبکار مرتضی است که پس از شکست‌ خوردن نقشه‌های افشین و نازنین، به طرفه‌العینی ظاهر می‌شود و بلافاصله شدیدترین وقفه را در فرایند رفتاری مرتضی بر جای می‌گذارد و او را به زندان می‌فرستد.

از تمام این موارد که بگذریم، به تنبیه پایانی داستان می‌رسیم. با این‌که افشین را تا این بخش از داستان فردی شناخته‌ایم که اهمیت چندانی برای خانواده‌اش قائل نیست و حتی در یکی از سکانس‌ها به دروغ به جان دخترش قسم می‌خورد تا از چنگ مرتضی بگریزد، اما مرتضی با ربودن دخترش او را به مخمصه می‌اندازد تا بتواند انتقام اعمال او را بگیرد! انتقامی مضحک که اصلاً مشخص نمی‌شود چرا افشین باید از چنین تلافی سطحی و پیش‌پاافتاده‌ای آسیب ببیند؟ آن هم زمانی که در چند سکانس قبل‌تر مشخص می‌شود او ارتباط مستحکمی با همسرش نازنین ندارد و در شُرُف جدایی هستند و باعث مرگ دختری شده است که به مرتضی سپرده‌اند. انتقامی پوچ و بی‌معنا.

در پایان و با نگاهی کلی به طرح‌ریزی شخصیت در داستان قدغن به این نتیجه می‌رسیم که وجود اشکالات متعدد و فراوان در اصلی‌ترین بخش داستان، امکان برقراری ارتباط با مخاطب را از او سلب می‌کند و با در نظر گرفتن چنین نشانه‌های آشکاری اصولاً نیازی نیست به مسائلی مهم‌تر همچون پیرنگ و ژانر داستانی ورود کنیم. مجموعه‌ دلایلی که تاکنون برشمردیم، بزرگ‌ترین ضربه را به فیلمنامه و ساختار قصه وارد می‌کند و جامه‌ای مندرس بر تن آن می‌پوشاند.

مرجع مقاله