وس اندرسون فیلمنامه گزارش فرانسوی را بر اساس داستانی مشترک از جیسون شوارتزمن و خودش نوشت. او در ساخت فیلم از زندگی واقعی نویسندگان و کارکنان نیویورکر الهام گرفته بود. گزارش فرانسوی نخستین بار در جشنواره جهانی فیلم کن رونمایی شد، اما در فصل جوایز حتی نامزد اسکار هم نشد و بهروشنی مورد تحسین اعضای آکادمی علوم و هنر سینمایی قرار نگرفت.
گزارش فرانسوی مجموعه چند داستان است که روایتگر مقالات مجلهای هستند که یک آمریکایی در فرانسه منتشر میکند. وقتی رویای ساخت این فیلم را در سر داشتید، ابتدا به شخصیت آرتور هاویتزر جونیور، سردبیر مجله، فکر میکردید یا داستانها را در نظر داشتید؟
زمانی مصاحبهای از تام استوپارد خواندم که در جواب این سؤال تکراری که ایده نمایشنامههایش از کجا و کی و چگونه به ذهنش میرسد، پاسخ داده بود که به نظر میرسد همیشه دو ایده متفاوت مربوط به دو نمایشنامه متفاوت را با هم ترکیب میکند. برای من هم، هرگز در آغاز یک ایده در کار نیست. برای گزارش فرانسوی در آغاز سه ایده در نظر داشتم. ایده اول: میخواستم گلچینی از داستانهای مختلف در این فیلم بگنجانم. عموماً هیچ داستان خاصی در نظرم نبود. در این زمینه میتوانم به دو فیلم اشاره کنم که شامل مجموعهای از داستانهای مختلف هستند و بسیار به آنها علاقه دارم: طلای ناپل ساخته ویتوریو دسیکا و لذت ساخته ماکس افولس. ایده دوم: همیشه دوست داشتم فیلمی درباره مجله نیویورکر بسازم. در فیلم، مجله فرانسوی مشخصاً نیویورکر نیست، ولی از آن الهام گرفته است. در دوران نوجوانی، کتابخانه مدرسه خانه دومم بود. پشت به همه مینشستم و غرق مطالعه نشریات و مجلات مختلف میشدم. به گمانم اولین داستانی که در آن دوران خواندم، نامهای از دهلی نو نوشته وِد مِهتا بود. از داستان سر درنیاوردم، ولی به آن علاقهمند شدم. عاشق داستانهای کوتاه شده بودم. در آن روزگار دریافتم که میخواهم در آینده چه کاره شوم؛ داستانگو. به این نتیجه رسیدم که میخواهم داستان و رمان بنویسم. وقتی به دانشگاه تگزاس در استین رفتم، عادت داشتم در کتابخانه دانشگاه شمارههای قدیمی و صحافیشده نیویورکر را مطالعه کنم. زیرا از این طریق فرصتی فراهم میشد تا مثلاً داستانی از جی دی سلینجر را بخوانم که پیشتر جایی چاپ نشده بود. و ایده سوم: قصد داشتم فیلمی با حالوهوای فیلمهای فرانسوی بسازم.
بعد از تماشای گزارش فرانسوی، ضمن تماسی که با شما داشتم، به این نکته اشاره کردم که اگر لیلیان راسِ روزنامهنگار زنده بود، چقدر از این فیلم خوشش میآمد. و شما در پاسخ گفتید احتمالاً لیلیان راس بعد از تماشای فیلم پیش از هر چیز میپرسید «چرا فرانسه»؟
سالهاست در پاریس خانهای دارم. وقتی در این شهر در خیابانهایی قدم میزنم که آنها را نمیشناسم، گویی به سینما رفتهام؛ از این نظر که تجربهای لذتبخش و سرگرمکننده را پشت سر میگذارم. زندگی بیرون از وطن، نوعی انزوا و تنهایی به همراه دارد که میتواند خوب یا بد باشد. به نظرم زندگی اینچنینی همیشه ماجراهایی به همراه دارد که میتوانند الهامبخش باشند.
آرتور هاویتزر جونیور، سردبیر مجله که بیل موری در نقش او بازی میکند، بهترین نویسندگان نسل خودش را در مجلهاش در فرانسه جمع کرده است. همه نویسندگان مذکور از موطن خود دور افتادهاند.
شخصیت هاویتزر با الهام از هارولد راس (بنیانگذار نیویورکر) و ویلیام شاون، سردبیر دوم نیویورکر، خلق شد. هارولد راس برای نویسندگان ارزش زیادی قائل بود و آنها را همچون کودکانی در نظر میگرفت که به نوازش نیاز دارند. از سوی دیگر، ویلیان شاون استادی بسیار محترم و مهربان بود. ویژگیهای این دو شخصیت را در شخصیت هاویتزر جمع کردیم. البته برای خلق شخصیت هاویتزر شخصیت ابوت جوزف لیبلینگ (نویسنده و خبرنگار آمریکایی که از 30 سالگی تا پایان عمرش با نیویورکر همکاری کرد) را نیز در نظر داشتم. برای همین چهره بیل مورای را شبیه او چهرهپردازی کردیم.
بین شخصیت هارولد راس و هاویتزر شباهتهای زیادی وجود دارد. مثلاً در دفتر هاویتزر نوشته شده است: «گریه کردن ممنوع». راس هم اجازه نمیداد کسی در دفتر کارش آواز بخواند، سوت بزند، یا سروصدای اضافه ایجاد کند.
خلقوخوی این دو شخصیت شبیه به هم است. هر دو به صورت خاصی عبوس هستند. جیمز تربر (خبرنگار، نویسنده و طنزپرداز آمریکایی) به شوخی میگفت اشخاصی مثل راس همیشه با خود میگویند: «خدایا چقدر برای خودم متأسفم.» همچنین تربر، راس را به کاپیتان نگران و بیخوابی تشبیه میکرد که هر لحظه بیم آن دارد که در هوایی مهآلود کشتیاش با چیزی عجیب برخورد کند.
گزارش فرانسوی بارها به سینمای کلاسیک فرانسه ارجاع میدهد. مثلاً اینجا و آنجا جوانانی را میبینیم که امثال آنها را در فیلمهای فرانسوا تروفو و ژان ویگو زیاد دیدهایم.
حق با شماست. از ابتدا قصد داشتیم عناصری از فیلمهای فرانسوی را که دوست داریم، در فیلم بگنجانیم. فرانسه کموبیش زادگاه سینماست. علاوه بر سینمای آمریکا، همیشه علاقه ویژهای به سینمای فرانسه داشته و دارم. فیلم گزارش فرانسوی وامدار فیلمسازانی همچون ژان لوک گدار، ژاک تاتی، هانری ژرژ کلوزو، فرانسوا تروفو، ژاک بکر و ژان ویگو است. همانطور که اشاره کردید، گزارش فرانسوی مملو از ارجاعات مختلف به فیلمهای فرانسوی است و این ویژگی، همانطور که در نظر داشتیم، از نظر مخاطب پنهان نمیماند.
داستانهای فیلم در چه دوره زمانی میگذرند؟ بخشی از فیلم آشکارا در سال 1965 میگذرد.
ماوی گالان در نیویورکر داستانی درباره حوادث ماه می 1968 در فرانسه منتشر کرد که بسیار به آن علاقه دارم. از آغاز قصد داشتم بخشی از فیلم گزارش فرانسوی به آن سال پرآشوب مربوط باشد. در مورد داستانهای دیگر فیلم مطمئن نیستم در چه زمانی میگذرند. ولی بدیهی است که چون مجله هاویتزر بین سالهای 1925 تا 1975 منتشر میشده، قطعاً داستانها در این بازه زمانی 50 ساله میگذرند.
در فیلم، مقابله شدیدی بین شخصیت لوسیندا کرمنتز و یکی از جوانان انقلابی درمیگیرد.
کرمنتز جوانان را سرزنش و در عین حال تحسین میکند. برخی دیالوگهای شخصیتها در داستان، فرانسوی هستند. دیالوگهای مذکور را مستقیماً از نوشتههای ماوی گالان نقل کردهام. گالان به خودشیفتگی برانگیزاننده جوانان اشاره میکرد. در فیلمنامه قسمتهایی بود که به کنشهای شخصیتها چندان مربوط نبود، ولی چون قصد داشتم حتماً عین جملات گالان را در فیلم بگنجانم، ناگزیر با این ناسازگاری کنار آمدم. مثلاً جایی در فیلم زفیر الی، نوجوان انقلابی، میگوید: «من هرگز کتابهای مادرم را نمیخوانم.» در داستانی که گالان نوشته، دختر دوست یکی از شخصیتها چنین جملهای به زبان میآورد.
اعتراض دانشجویان به این دلیل آغاز میشود که پسران میخواهند اجازه داشته باشند به خوابگاه دختران بروند. حین تماشای فیلم با خود گفتم به نظر میرسد این ایده، منحصر به وس اندرسون است که اعتراضات دانشجویی را به چنین موضوعی ربط بدهد! سپس وقتی تاریخ اعتراضات ماه می 1968 را خواندم، متوجه شدم چنین تقاضایی واقعاً مطرح شده است.
یکی از دانشجویان به نام دنیل کن بندیت این درخواست را مطرح کرده بود. البته نکته مهمتر این بوده که جوانان نمیخواستند مثل بچهها با آنها رفتار شود. رفته رفته فضای انقلابی در بخشهای مختلف جامعه اوج گرفت و مسائلی از قبیل آنچه بندیت مطرح کرده بود، خندهدار به نظر رسید. در پایان، هیچکس نمیتواند بگوید که اعتراضات دقیقاً به چه دلیل صورت گرفته و گسترش یافتند. گالان بهدرستی به این نکته اشاره کرده که مردم نمیتوانند به صورت دقیق و شفاف این مسئله را ارزیابی کنند که اتفاقات مربوط به آن دوران چرا و چگونه حادث شدند. گالان در پی یافتن پاسخ این سؤال بود: وقتی معترضان نمیتوانند آشکارا مشخص کنند دلایل اعتراضشان چه بود، هرجومرج چگونه پایان مییابد؟
ارتباط بین نویسندگان و سردبیر مجله بسیار جالب است. وقتی یکی از نویسندگان مجله داستان جدیدی را که نوشته، به سردبیر میدهد، سردبیر صمیمانه با او برخورد میکند. گویی هاویتزر محیطی خانوادگی ترتیب داده تا نویسندههای دور از وطن و تکافتاده در آن احساس خوبی داشته باشند. این امر بهخصوص در مورد شخصیت کرمنتز صادق است که روزنامهنگاری را به پوششی برای تنهاییاش بدل کرده است.
با نظر شما موافقم. در این راستا در پایان فیلم شخصیت آشپز (با نقشآفرینی استیون پارکِ بیبدیل) چنین میگوید: «در جستوجوی چیزی گمگشتهام، گمگشتهای که رهایش کردم.»
در روزگار ما که روزنامه نگاران دشمن مردم خطاب میشوند، فیلم شما ادای احترامی به خبرنگاران است.
فیلم درباره روزنامهنگارانی است که به آنها علاقه داشتم. همانطور که گفتم، در نیمه اول زندگیام مجله نیویورکر برایم گنجینهای از داستانهایی بود که با شور و شوق میخواندمشان، و فیلمی که ساختهام یکسره درباره داستان است. هیچیک از روزنامهنگارانی که در فیلم هستند، واقعی نیستند و همه داستانهای فیلم را خودمان خلق کردیم. درواقع در این فیلم داستانهایی درباره روزنامهنگاران روایت کردهام.
به نظر میرسد شخصیت روباک رایت (با نقشآفرینی جفری رایت) در داستان آخر، ملهم از چندین شخصیت واقعی است. برخی ویژگیهای شخصیتی ابوت جوزف لیبلینگ و جیمز بالدوین (نویسنده و کنشگر آفریقایی آمریکایی) در شخصیت روباک به چشم میخورند. جیمز بالدوین از آمریکا به فرانسه آمد تا از فضای نژادپرستانه آن کشور فاصله بگیرد.
هر یک از شخصیتهای داستان ملهم از چندین شخصیت واقعی خلق شدهاند. همیشه دفتر یادداشت کوچکی همراه دارم و ایدههایی را که به نظرم میرسند، در آن یادداشت میکنم. هنگام نوشتن، نمیدانم با آن ایدهها چه خواهم کرد و چه سرانجامی خواهند داشت. همچنین اسامی بازیگرانی را که خوش دارم با آنها همکاری کنم، در دفتر یادداشتم مینویسم. بنیچیو دل توره و جفری رایت سالها در این فهرست بودند و مدتها قصد داشتم شخصیتهایی خلق کنم تا آنها در نقششان بازی کنند. در این فیلم این فرصت فراهم شد. وقتی درباره شخصیت روباک رایت فکر میکردیم، شخصیت جیمز بالدوین را مدنظر داشتیم. همچنین حین خلق شخصیت روباک، علاوه بر جیمز بالدوین، از روش و منش سخنوری تنسی ویلیامز، گور ویدال و لیبلینگ نیز الهام گرفتیم.
جایی در فیلم نویسندهای ناشناس چنین توصیف میشود: «سریعترین نویسنده زنده از نظر نوشتن تعداد جمله در دقیقه.» در این قسمت از فیلم به کدام نویسنده اشاره میکنید؟
لیبلینگ زمانی درباره خودش گفته بود: «من میتوانم بهتر از هر نویسنده تیزدستی و سریعتر از هر نویسنده خوبی بنویسم.» این جمله را خلاصه کردیم و در فیلم گنجاندیم.
همچنین در فیلم به نویسندهای اشاره میشود که مدتهای طولانی هیچچیز ننوشت. منظورتان جوزف میچل بود؟
بله، با این تفاوت که جوزف میچل پیش از آنکه چیزی ننویسد، آثار شاخصی از خود به جا گذاشت. ولی نویسنده ما در داستان اساساً از آغاز هیچچیز ننوشته است.
فکر میکنید فرانسویها به فیلم گزارش فرانسوی چه واکنشی نشان میدهند؟
جواب این سؤال را نمیدانم. فیلم گزارش فرانسوی ایدههای یک فرد خارجی درباره فرانسه است. همیشه به دیدگاه ویم وندرس نسبت به آمریکا میاندیشم. ازجمله در فیلم پاریس، تگزاس آشکار است که نظرات یک آلمانی (خارجی) نسبت به آمریکا را مشاهده میکنیم. مردم اغلب وقتی به قلمروی آنها وارد میشوید، چندان به شما روی خوش نشان نمیدهند. ولی وقتی متوجه میشوند که شما به قلمروی آنها علاقهمند هستید، از شما قدردانی میکنند.
منبع: www.newyorker.com