گییرمو دلتورو، کارگردان کوچه کابوس، در گفتوگو با مجله درپ میگوید: «در فیلمهای من هیولاهای واقعی انسانها هستند، و اینبار نوبت آن شده بود تا بدون عناصر تخیلی آن را تجربه کنیم.»
همه چیز به آشکارسازی نهایی فیلم برمیگردد. ما قرار نیست جزئیات را فاش کنیم، اما سبک دل تورو و بیرحمی کوچه کابوس در صحنه پایانی داستان و در یک تریلر شلوغ و درهم برهم کارناوال میان تیم بلیک به عنوان رئیس کارناوال و بردلی کوپر به عنوان استنتون کارلایل خلاصه شده است. استن ذهنخوانی دورهگرد با گذشتهای تاریک و عطشی سیریناپذیر برای شکوه و شهرت است. فیلم بیش از دو ساعت استن را از دوره فقر تا ثروت، دوره موفقیت و سپس بدبختی دنبال میکند و درنهایت به دو مرد، یک اتاق کوچک و نمای نزدیک طولانی از چهرهای تسخیرشده میرسد.
دل تورو که با همکاری کیم مورگان این فیلمنامه را با اقتباس از رمان نوآر 1946 ویلیام لیندسی گریشام نوشته است، میگوید: «در فیلمنامه اشاره شده بوده که تمام آن تظاهر به مهارت رخت میبندد و ما روی صورت استن میمانیم و او را میبینیم که همه ماسکها را کنار میزند تا اینکه در انتها تنهای تنهاست. ما واقف بودیم که مقصد نهایی فیلم حول محور آشکارسازی نهایی آن است، و همه آنچه پیش از آن میآید، درواقع پیشگفتاری برای این پایان است. برای خود من به عنوان یک انسان با کمی حس همدلی، دو دقیقه آخر کار سرگیجهآور است.»
طبق گفته دل تورو دو دقیقه آخر دلیل کلی فیلم است، و دلیلی که چرا او و مورگان تصور میکردند که احتمالاً ساختنش غیرممکن باشد. (نسخه 1947ادموند گولدینگ، با تایرون پاور صحنه پایانی ملایمتری دارد.) «به این فکر بودیم که قرار است استودیو و ستارهای را پیدا کنیم که از این پایان حمایت کنند؛ اینکه پایان به این صورت باشد که نمیخواهیم چیزی بعد از آن صحنه اضافه شود، اینکه نمیخواهیم در مورد پایانبندی به توافقی دوطرفه برسیم. و در این زمانه چنین چیزی پیشنهاد بزرگی است.»
اما سرچ لایت از فیلم پشتیبانی کرد. بدون شک سابقه همکاری قبلی کمپانی با این کارگردان در فیلم شکل آب ( 2017) که برنده چهار جایزه اسکار ازجمله جایزه کارگردانی و بهترین فیلم بود، دلیل این حمایت بوده است. تقریباً درست شبیه به دیگر فیلمهای پیشین دل تورو، ازجمله هزارتوی پن، پسر جهنمی و قلهای به رنگ خون، کارهای برنده اسکار او حاوی موجودات فراطبیعی تخیلی هستند، چیزی که آشکارا در کوچه کابوس جا انداخته شده است. شخصیت بردلی کوپر فردی است که خیلی خوب وانمود میکند که میتواند ارواح را احضار کند و واسطه ماوراءالطبیعه است، اما دل تورو برای اولین بار از ورود به قلمرو ماوراءالطبیعه اجتناب میکند.
دل تورو با خنده میگوید: «در این چند سال گذشته وحشت در دنیای واقعی با سرعت بالایی در جریان است. من همیشه در فیلمهایم گفتهام که هیولاهای واقعی انسانها هستند، و حال وقتش رسیده بود تا بدون حضور هیولاها یا هر موجود یا عنصر تخیلی آن را تجربه کنم. این فیلمی است که با احتیاط ساختاربندی شده است و نقطه اوج آن یک انفجار نیست، تأثیرگذاری شگرف نیست، یک اعجاز تکنیکی بزرگ نیست. آن صرفاً زیباترین ابزار روایت است؛ یک نمای نزدیک. برای من این حرکت مثل از بین بردن شمار زیادی از تورهای ایمنی بود که فانتزی با خود همراه دارد.»
آنچه دل تورو آن را «وحشت زندگی واقعی» خواند نیز به او در به تصویر کشیدن فیلمی با ژانر نوآر در این دوران انزوا و جدایی کمک کرده است. او میگوید: «ژانر نوآر مثل ژانر وحشت، همیشه در دوران تشویش و اضطرابهای بزرگ میآید. اگر به سیر تکاملی نوآر نگاه کنید، از رابرت میچم تا لی ماروین، یا الیوت گولد تا نئو نوآر در دهه 80 و 90، هر کدام از آنها به مثابه کپسول زمان زمانه خودشان هستند. و این فیلمی در نتیجه این تشنج، بلاتکلیفیها و زوال حقیقت در 2021 است.»
دل تورو اضافه میکند که این وقتشناسی یکی از دلایلی است که چرا او توانست چنین گروه بازیگران فوقالعادهای را جذب کند، درحالیکه خیلی از آنها صرفاً نقشهای کوتاهی را بازی میکنند. تیم بلیک نلسون تنها در صحنه پایانی قصه حضور دارد، دیوید استراترن بیشتر در نیم ساعت اول فیلم، ریچارد جنکینز بیشتر در نیم ساعت دوم فیلم حضور دارند و تا پس از اینکه فیلم به نیمه برسد، خبری از کیت بلانشت نیست.
نظر دل تورو این است: «به نظر من نام ویلیام لیندسی گریشام حجتی است بر شخصیتهایی که او خلق کرده است؛ اینکه شما میتوانید به واسطه آن شخصی مثل کیت بلانشت را داشته باشید و قبول کند تا در فیلمی باشد که در نیمه دوم آن ظاهر شود. چراکه این شخصیتها نمایانگر نمادها و ارزشهای بسیار مهمی هستند. بدون کیت، هیچ نیمه دومی وجود ندارد. بدون تونی کالت و دیوید استراترن نه هیچ نیمه اولی داریم و نه هیچ کارناوالی. بدون ریچارد جنکینز هیچ وحشتی در کار نیست.»
و بدون بردلی کوپر... خب، دل تورو حتی نمیخواهد فکرش را بکند. او میگوید: «نمیخواهم چربزبانی کنم، اما بردلی همه چیز است. یعنی همکاریای که با این مرد داشتم، بدن شک مسحورکنندهترین همکاری بود که تاکنون با بازیگری داشتهام. ما میبایست هر روز استن را کشف میکردیم و او باید استن میشد و متضمن چیزی غیر از حقیقت نمیشد. باید اعتراف کنم که این همکاری زندگی من را تغییر داد، و درنتیجه مسیر فیلمبرداری فیلم را نیز تغییر داد. دیگر به دوربین اجازه دادم بدون حرکت یا قطع بهآهستگی حرکت کند.»
دل تورو در ادامه اضافه میکند که انتخاب ساخت کوچه کابوس نمایانگر خط مشیای است که با فیلم کرونوس، فیلم مکزیکیاش با بودجه کم و در ژانر وحشت در 1993، آغاز شده است. او میگوید: «بعد از درخشش زیبایی که شکل آب داشت، من دو انتخاب داشتم. یا باید کارها را همانطور که بلد بودم، انجام میدادم، یا ریسک انجام چیزی متفاوت را به جان بخرم. و چیزی که باعث شده است در سه دهه کار با خودم در صلح باشم، همان چیزی است که همیشه میگویم؛ فیلمی را انتخاب کنید که به شما نیاز دارد، نه فیلمی که شما به آن نیاز دارید.»
و چرا کوچه کابوس فیلمی است که به او نیاز دارد؟ او در پاسخ میگوید: «چراکه فکر نمیکنم تاکنون کسی درباره ساخت نوآری درباره فروپاشی حقیقت چنین هیاهویی کرده باشد. شما باید به عنوان کارگردان ابزار مشخصی داشته باشید تا فرمانده ارتشی از مردم خلاقی باشید که آنها را در واقعیتی صوتی- بصری که بهدقت طراحی شده است، جاگذاری کنید که نقطه مقابل واقعیتی عمل میکند که واقعاً تاریک و واقعاً مشکل است. این فیلم راحتی نیست، به همین دلیل هم ارزش ساخته شدن را داشت.»
منبع: www.thewrap.com