پرتره­ ناتمام

تطبیق شخصیت­های فیلمنامه «لامینور» با واقعیت‌های روان­شناسانه­

  • نویسنده : ریحانه عابدنیا
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 205

«والدین سمی» عبارتی است که روان­شناسانی چون سوزان فوروارد در توصیف برخی پدر و مادرها به کار برده­اند. آن‌هایی که با غفلت از فرزندان و بی­توجهی به نیازهای آن‌ها آسیب­هایی گاه جبران­ناپذیر به ساختار هویت و شخصیتشان می‌زنند. این آسیب­ها از پررنگ­ترین وجوه کودک­آزاری است، اما چون پیامد عینی ندارند، چندان مورد توجه جامعه قرار نمی­گیرند. حال نویسندگان لامینور از این آسیبی که در مقدمه به آن اشاره شد، برای پرداخت شخصیت‌ها و داستان استفاده کرده‌اند، اما اگر قرار باشد کمی تحلیلی‌تر به موضوع نظر افکنیم، خواهیم دید نگاه مهرجویی و محمدی‌فر در سطح باقی مانده و خورندی با مبانی علم روان‌شناسی ندارد.

در اولین مواجهه ما با شخصیت لواسانی (سیامک انصاری) او را به عنوان پدری که تحمل استقلال و عزت نفس افراد خانواده­اش را ندارد، به جا می‌آوریم. گرچه در طول فیلم مخالفت او با فعالیت­های دخترش به جنسیت دختر ربط­ داده ­شده، اما رفتار آمرانه­ لواسانی با برادرزاده­اش سهند (مهرداد صدیقی) نشان ­می­دهد برای این مرد، دختر و پسر تفاوتی ندارند. دیگران فقط وقتی مورد تأیید او هستند که گوش­به­فرمانش باشند. دلیل مخالفت او با موسیقی هم با اعتیاد برادر موسیقی­دانش و سوگ ناتمام ناشی از مرگ او توجیه شده. اما کنترل­گری لواسانی در موقعیت­های دیگر مثل مجبور کردن نادی به تحصیل در رشته­ اقتصاد و کار در حجره، نشان ­می­دهد او با هر آن­­چه دخترش را از محدوده­ تحت تسلطش خارج­ کند، مخالف است؛ خواه موسیقی، خواه یک فرد، یا هر چیز دیگر که باشد. بنابراین موضوع مرگ برادر هم مثل دختر بودن نادی، کد اشتباهی است که درباره­ لواسانی داده­ شده و از او شخصیتی متناقض و بدون انسجام ساخته که نه می­تواند نمایان‌گر مضمون فیلمنامه و نه مؤثر در شناخت پیچیدگی‌های شخصیتی او باشد.

درواقع خودشیفتگی کلیدواژه‌ای است که می‌توان شخصیت لواسانی و رفتارهای او را به واسطه‌اش تحلیل کرد. از جایی که عمدتاً برتری‌طلبی حاصل عقده­ حقارت است و کسی به دیگری زخم ­­می­زند که خود زخم خورده ­باشد، خودشیفتگی نیز نقابی است که فرد به چهره­اش می­زند تا ترس و اضطراب ناشی از این خودکم­بینی و فقدان عزت نفس را بپوشاند. پدری که این‌چنین خانواده­اش را تحت سلطه می­گیرد و به آن‌ها ستم روا می‌دارد، یا کسی است که در کودکی طعم ستم و طرد و نادیده­ گرفته ­شدن را چشیده، یا فردی با باورهای متعصبانه است که برای حفاظت از آن تعصبات، دیگری را کنترل ­می­کند. اما اشکال کار این‌جاست که نه‌تنها در شخصیت‌پردازی لواسانی هیچ نشانه‌ای از این تعصبات عقیدتی گنجانده نشده و ارجاعی به گذشته­ او نیست، بلکه اتفاقاً پدر او فردی منعطف، مهربان و روشن­فکر نیز معرفی شده که نمی­داند و نمی‌دانیم چرا و چطور فرزندش به این ورطه سقوط کرده­ است.

نادی (پردیس احمدیه) قرار است نقش دختری سرکش را ایفا کند که رودرروی پدر می­ایستد و زیر بار زورگویی­های او نمی­رود. علاقه­ او به موسیقی دو دلیل دارد؛ یکی اثبات حقانیت­ و به ­دست آوردن جایگاهش در برابر پدر، و دیگری همان­طور که در مونولوگ­هایش اشاره ­می­کند، بیان ابراز هیجاناتش است؛ چیزی که بیان آن با کلام را نیاموخته­. حتی نویسندگان هم از امکانات ساختاری درام از قبیل طراحی موانع فزاینده که به رشد و بلوغ می­انجامد، بهره نبرده‌اند و به نوعی آن‌ها نیز با ندادن چنین امکانی در حق شخصیت نادی جفا کرده‌اند!

 نادی در خانواده­ای بزرگ شده که جز تحقیر و نادیده ­گرفته شدن، نصیبی از پدر و مادرش نبرده است. آشکار است چنین دختری عزت ­نفسی بسیار آسیب­پذیر دارد و نیاموخته چطور نیاز و خواسته­اش را بیان کند، یا اصلاً خودش را شایسته­ داشتن نیاز و خواسته بداند. اما چگونه است که چنین کاراکتری، به­راحتی از مردی که نمی­شناسد، می­خواهد آموزگار موسیقی­اش شود و حتی او را به خانه دعوت ­می­کند و وقتی پدرش با تمرین ساز در خانه مخالفت ­می­کند، به خانه­ بیتاجون (بیتا فرهی) که ظاهراً از اقوام دور است، می­رود و آن‌جا به تمرینش ادامه­ می­دهد؟ او آن‌قدر توانمند و باهوش است که موسیقی را خیلی زود می­آموزد و حتی آهنگ‌سازی و رهبری گروه را شروع­ می­کند، اما همین شخصیت، در برگزاری جشن تولد آقاجون، آن‌قدر بی‌درایت است که احتمال نمی‌دهد خبر برگزاری چنین مهمانی بزرگی به گوش پدرش خواهد رسید. مواردی از این دست از آن‌جا با جهان بیرونی منافات دارد که می‌دانیم رفتارها در خلأ شکل نمی­گیرند و الگویی لازم است. به این اعتبار، نادی یا احقاق حق را باید از خانواده آموخته باشد، یا از جامعه و صرف حمایت­های پدربزرگ که خود اسیر و قربانی خشم فرزندش است، نمی­تواند راهنما و مربی او باشد. تنها مانع پیشِ رویش هم حمله­ قلبی پدر است که از فرط تکرار، اثرگذاری­اش را از دست می‌دهد و هیچ قابلیتی برای رشد دادن شخصیت نادی ندارد. درواقع او نیز مثل پدرش موجود متناقضی است که معلوم نیست این ویژگی­ها را از کجا اکتساب کرده است.

در میان تمام شخصیت­ها، شکوه (بهناز جعفری) کامل­ترین آن‌هاست؛ زنی که به گفته­ خودش از نوجوانی در خانه­ همسرش بزرگ شده و او را بیشتر در جایگاه پدر می­بیند تا همسر. مادری که اتفاقاً او هم خودشیفته و فاقد هم‌دلی است و به فرزندش و خواسته­های او اهمیتی نمی­دهد. شکوه به دلیل وابستگی بسیار به همسر و ترس از رها شدن، رودرروی دخترش می­ایستد و از او می­خواهد به خواست پدر احترام بگذارد و از این‌رو، بدون آن‌که خود واقف باشد، در حال تبدیل نادی به نسخه­ دومی از خودش است.

 لامینور را به دلیل داشتن ایده‌ اولیه‌ای که قابلیت و پتانسیل دارد، باید فرصتی ازدست­رفته برای دراماتیزه کردن یکی از آسیب‌های جدی جوامع دانست.

مرجع مقاله