دُمی شی وقتی بچه بود، همراه با خانوادهاش از چین به کانادا مهاجرت کرد. از کودکی به نقاشی علاقه داشت. علاقهاش را پی گرفت و سال 2019 با ساخت انیمیشن کوتاه بائو موفق شد جایزه اسکار را از آن خود کند. فیلم دوم او قرمز شدن، که همچون بائو، فیلمنامهنویسی و کارگردانی آن را به عهده داشته، با همکاری پیکسار و والت دیسنی، امسال به نمایش درآمد. در ادامه گفتوگویی کوتاه با این فیلمنامهنویس و کارگردان تازهکار را که خوش درخشیده، خواهید خواند.
چگونه نقاشی به عنوان استعداد اصلی شما مورد توجه قرار گرفت؟
از کودکی به نقاشی و طراحی علاقه داشتم. فکر میکنم پدرم که نقاش بود، در این زمینه بسیار تأثیرگذار بوده است. ساعتهای طولانی مینشستم و پدرم را که مشغول نقاشی بود، نگاه میکردم. مادرم یک مهاجر معمولی بود و تحصیلات برایش اولویت اصلی بود. بیشتر به این خاطر که در دانشگاه کار میکرد. پدر و مادرم هر دو تشویقم کردند تا در عرصه هنر پیش بروم. البته آنها به شیوه مهاجران من را تشویق به نقاشی میکردند. «به نقاشی علاقه داری؟ خب باید مدام تمرین کنی!» در دوران ابتدایی و متوسطه عاشق مجموعه مانگاهای ژاپنی کاردکپتور ساکورا و سیلور مون بودم. همچنین انیمههای ژاپنی را دوست داشتم، زیرا نسبت به کارتونهای غربی در ارتباط با داستانهایی که روایت میکردند و شخصیتپردازی آثار از تنوع بیشتری برخوردار بودند. خیلی خوش داشتم که قهرمانان آثار مورد علاقهام دخترکانی زیبا هستند که از قدرتهای جادویی برخوردارند.
بعد از فارغالتحصیل شدن از کالج شرایدن در سال 2011، در پیکسار یک دوره کارآموزی را پشت سر گذاشتید. درباره آن دوران صحبت کنید.
دوره سه ماهه کارآموزی در پیکسار بسیار برایم سودمند بود. وقتی دوره را شروع کردم، تقریباً هیچچیز از فیلمسازی نمیدانستم. انیمه، مانگا، کتابهای مصور و نقاشی را دوست داشتم، ولی در مورد قرار دادن نقاشیها کنار یکدیگر و روایت داستان و به صحنه کشاندن آنها چیزی نمیدانستم. فرصتی پیش آمد و استخدام شدم تا در روند ساخت انیمیشن درون بیرون به عنوان هنرمند مسئول استوری بورد همکاری کنم. احساس میکردم میتوانم با داستان انیمیشن درون بیرون ارتباط برقرار کنم. داستان درباره ورود به دنیای ذهنی یک دختربچه بود. به نظرم میرسید در این مورد تجربیاتی دارم. آن زمان، صنعت انیمیشن جایگاه متفاوتی نسبت به امروز داشت. زنان زیادی در استودیوهای ساخت انیمیشن کار نمیکردند و فقط تعداد کمی زن در گروه 30 تا 40 نفری ساخت فیلم حضور داشتند که من یکی از آنها بودم.
چگونه شرایط برای ساخت انیمیشن کوتاه بائو فراهم شد؟
پیکسار در پی جذب ایدههای جدید برای ساخت پروژهای در قالب یک انیمیشن کوتاه بود. شرایطی مشابه با شرایط برگزاری مسابقات استعدادیابی برقرار بود. وارد اتاقی شدم که گروهی از کارگردانها و تهیهکنندگان در آن مستقر بودند. مشغول ارائه طرح اولیهام درباره انیمیشن بائو بودم. برخی از حضار معتقد بودند داستان مورد نظر من بسیار تلخ و تاریک است. ولی پیت داکتر، کارگردان انیمیشن درون بیرون که در حال حاضر یکی از مدیران ارشد پیکسار است، مرا تشویق کرد تا طرح مورد نظرم را تا پایان ارائه کنم. درواقع تشویق و دلگرمی داکتر موجب شد به حس شوخطبعیام اتکا کنم و با اعتمادبهنفس در مسیر ساخت فیلم و روایت داستانی که در نظر داشتم، پیش بروم.
منبع الهام شما برای ساخت انیمیشن قرمز شدن چه بود؟
میخواستم داستان دخترکی رو به رشد را تصویر کنم. ایده قرمز شدن ملهم از رابطه من با مادرم در دوران نوجوانی بود؛ زمانی که آرام آرام تغییر میکردم و شخصیتم شکل میگرفت. استفاده از پانداهای جادویی قرمز استعارهای از تغییر و بلوغ من و شخصیت اصلی فیلم در آغاز دوران نوجوانی است. همچون شخصیت می در فیلم، رابطه من و مادرم به هم نزدیک بود. ما همه چیز را با هم انجام میدادیم. ولی وقتی 13 ساله شدم و بلوغ سدّ راهم شد، شروع به تغییر کردم و کمی از مادرم فاصله گرفتم. بخشی از من نمیخواست آن رابطه کمرنگ شود، اما در این مورد کاری از دستم برنمیآمد. علایقی جدید و دوستانی تازه پیدا کردم. به عنوان فرزند یک خانواده آسیایی مهاجر دختری بودم که بین دو جهان متفاوت گیر افتاده است. از یک طرف پدر و مادرم را دوست داشتم و خوش داشتم مایه سربلندی آنها شوم. از طرف دیگر، دوست داشتم به حال خود باشم و آنطور که میخواهم، زندگی کنم.
در مورد شخصیت اصلی داستان، می، صحبت کنید.
میِ من هستم، وقتی 13 سال داشتم. کسی که میخواستم باشم. میخواستم قهرمان داستانم دختری باشد که همچون او را پیشتر کمتر دیدهام؛ شخصیتی دمدمیمزاج که خلقوخویش تغییر میکند و اعتمادبهنفس زیادی دارد و در عین حال با مشکلات مختلفی دستوپنجه نرم میکند.
بخش زیادی از داستان در محله چینیها پیش میرود. همراه با خانوادهتان زیاد به محله چینیها در تورنتو میرفتید؟
زمانی که به کانادا آمدیم، دو سال داشتم. آن زمان محله چینیها کمی از احساس غربت ما میکاست و آشنا مینمود. به محله چینیها میرفتیم، خرید میکردیم و غذا میخوردیم. به یاد دارم مادرم برایم لباسهای ارزانقیمت میخرید و من مجبور بودم آنها را برای مدرسه بپوشم، و از این بابت خیلی خجالت میکشیدم و ناراحت بودم.
ویژگیها و نشانههای فرهنگی شهر تورنتو تا چه میزان در خلق فضای شهر در فیلم مؤثر افتاد؟
چندین خیابان (ازجمله خیابانهای اسپادینا و دونداس) در شهر تورنتو، هنگام خلق فضای شهری در فیلم قرمز شدن بسیار برایم الهامبخش بودند. قصد داشتیم طبق برنامهای منظم و برنامهریزیشده بخشیهایی از شهر را بررسی کنیم، ولی با وقوع فاجعه کرونا این برنامه بهناچار لغو شد و در این زمینه خاطراتم از شهر تورنتو به تنها مرجعم بدل گشت. برای یادآوری شهر دوران کودکی و نوجوانیام در اوایل قرن بیستویکم، عکسهای قدیمیام را بارها میدیدم و از قابلیتهای دیجیتال موجود برای دیدن نقشهها بهره میبردم و اگر فرصتی مغتنم پیش میآمد، در شهر قدم میزدم. با نوشتن فیلمنامه و ساخت فیلم قرمز شدن به شهر تورنتو، که در آن بزرگ شدم، ادای دین کردم.
از آثار چه هنرمندانی برای ساخت فیلم تأثیر گرفتید؟
از کودکی شیفته فیلمهای هایائو میازاکی بودم. مثلاً همسایه من توتورو را بارها و بارها به تماشا نشستهام. این فیلم فضایی بهشدت واقعی و همزمان جادویی دارد. ارتباط عالم واقع و جهان خیال در این فیلم در مسیر توسعه ایده اولیه قرمز شدن بسیار به کارم آمد. چنان به شخصیت توتورو علاقه داشتم و دارم که قصد کردم شخصیتی متأثر از او را در شهر تورنتو به زندگی وادارم. همچنین همراه با دو فیلمنامهنویس دیگر فیلم، فیلمهایی را تماشا میکردیم که داستان دخترانی را که به سن بلوغ میرسند، روایت میکنند، و از آنها تأثیر میگرفتیم. ازجمله فیلم لیدی برد (ساخته گرتا گرویگ) را مدنظر داشتیم. رابطه مادر و دختر در آن فیلم بر رابطه می و مادرش در فیلم قرمز شدن تأثیر گذاشت.
منبع: www. enroute.aircanada.com-www.thrillist.com