استرالیا در روزهای پایانی آوریل 1996 شاهد خونبارترین قتلعام تاریخ این کشور بود. مرد 29 سالهای به نام مارتین برایانت با سابقه وضعیت روحی روانی بهشدت نامتعادل حاصل از افسردگی، تنهایی، جداافتادگی و انزوا وارد کافه اَرو (Arrow Café) در پورت آرتور تاسمانی شد و با استفاده از سلاحهای نیمهخودکاری که بدون طی مراحل ثبت قانونی یا دریافت مجوز حمل خریداری کرده بود، به روی مردم آتش گشود. او در این حادثه ناگوار که به قتلعام تاسمانی مشهور شد، 35 نفر را کشت و 23 نفر دیگر را زخمی کرد. مارتین بعد از محاکمه به 35 بار حبس ابد و 1652 سال زندان محکوم شد و هماکنون دوران محکومیت خود را در زندان ریزدان در هوبارت میگذراند. جاستین کرزل، کارگردان استرالیایی، بر اساس فیلمنامه شان گرانت رویدادهای زندگی مارتین و شخصیت پریشان و نامتعادل او و همچنین وقایعی را که منجر به وقوع این فاجعه شد، در فیلم نیترام بررسی میکند و بخشی از داستان زندگی او را در قالب فیلمنامهای که اساساً و بیش از هر چیز مبتنی بر واکاوی و تحلیل روانکاوانه کاراکتر است، به نمایش میگذارد. فیلم با تصویر دو پسربچه که در بخش سوختگی بیمارستان بستری هستند، آغاز میشود. هر کدام از آنها دلیل بستری شدن خود را برای دوربین یک برنامه تلویزیونی و زنی که چهرهاش را نمیبینیم، تعریف میکنند. پسربچه اول بعد از اینکه علت سوختگی و بستری شدن در بیمارستان را شرح میدهد، در پاسخ به سؤال زن که از او میپرسد آیا باز هم با آتش بازی خواهد کرد، با قاطعیت پاسخ منفی میدهد. اما وقتی از پسربچه دوم میپرسد: «به نظرت این برات عبرت نشده؟» او میگوید: «چرا، ولی باز هم باهاش بازی میکنم.» با قطع این نما به عنوانبندی فیلم بر یک پسزمینه سیاه و بعد از آن، نمایی از ترقههایی که با سروصدا به هوا میروند و در یک نمای تیلتِ از بالا به پایین مردی را نشان میدهد که پشت دود و آتش حاصل از فشفشهها بهدرستی قابل تشخیص نیست، وارد جهان داستان فیلم میشویم و روایت نیترام (همان پسربچه دوم) و تمام پسربچهها و افراد بزرگسالی مثل او را که به هر دلیلی به بازی با آتش ادامه میدهند، دنبال میکنیم. در ادامه وقتی یکی از همسایهها با داد و فریاد و از سر خشم و کلافگی برای اولین بار به اسم نیترام اشاره و به او تحکم میکند آتشافروزیاش را پایان دهد، این معارفه کوتاه در پیوند با مصاحبه تلویزیونی ابتدای فیلم شخصیت اصلی را به مخاطب معرفی میکند. از اینجا به بعد، داستان فیلم با تشریح و تأکید بر روند تشدید وضعیت وخیم روانی نیترام مجموعه حوادثی را که منجر به اقدام نهایی او میشود، دنبال میکند. خلق شخصیتهای همدلیبرانگیز در فیلمهای کاراکترمحور ضرورت و اهمیت شناخت دقیق انگیزهها، روابط، سلوک فردی و جمعی، پیشزمینه و عناصر و عوامل متعدد دیگری را که شاکله شخصیتهای داستان را میسازند، برای فیلمنامهنویس دوچندان میکند. به عبارت دیگر، نویسنده اینگونه آثار در طراحی و پرورش کاراکترها ابتدا باید به درک و دریافت درست و کاملاً دقیقی از شخصیتهای داستان دست پیدا کند تا بعداً در مراحل پیشرفت و گسترش داستان قادر باشد با استناد به همان الگوها و مشخصاتی که برای کاراکترها ترسیم کرده بود، نتایج اعمال و رفتار آنها را برای مخاطب منطقی و قابل قبول جلوه دهد. اما شاید برخلاف تصور، دستیابی به این نتیجه منطقی و قابل قبول در فیلمهایی که بر اساس واقعیت ساخته میشوند، کار چندان سادهای نباشد، زیرا حضور مسلط رویداد واقعی و سایه گسترده آن بر کلیت اثر (بهویژه رویدادهای معاصر و حساسی مثل داستان این فیلم که نقطه عطفی فراموشنشدنی در جامعه استرالیا محسوب میشوند، و بازتاب درست و دقیق آن در یک اثر سینمایی مورد قضاوت حافظه جمعی قرار میگیرد) همچون یک شمشیر دولبه برای فیلمنامهنویس عمل میکند. نویسنده فیلمنامه از یک سو باید به اصل واقعیت و شخصیتها وفادار بماند و از سوی دیگر، باید این واقعیت را در قالب یک داستان و فیلمنامهای که واجد تمام ویژگیهای دراماتیکِ مناسبِ مدیوم سینماست، ارائه کند و با گزینش وقایع و همچنین خصوصیات فردی کاراکترهای محوری که از چنین قابلیتهایی برخوردارند، ساختار روایت را پیش ببرد. شکی وجود ندارد که تجربیات زندگی واقعی مارتین برایانت با چیزهایی که ما در مدت زمان محدود فیلم میبینیم، بههیچوجه قابل مقایسه نیستند، اما نکته کلیدی و هدف اصلی فیلمنامه توصیف و تشریح تأثیر رویدادهای روزمره زندگی بر افرادی است که از رواننژندی رنج میبرند و به واسطه نارساییهای روحی قادر به برقراری ارتباط طبیعی با محیط اطراف خود نیستند. بنابراین واکنش آنها نسبت به روند معمول و شاید نهچندان مهم اتفاقاتی که در زندگی هر کسی رخ میدهد، عادی نیست و میتواند منجر به بروز فاجعه شود. به همین علت است که در عنوانبندی ابتدای فیلم ضمن اشاره به واقعی بودن داستان، از تماشاگران خواسته میشود برای کمک و حمایت از کسانی که به هر نحوی ممکن است دچار پریشانحالی باشند، با شماره تلفنهای خاصی تماس بگیرند. داستان فیلم به ما میگوید ریشه اصلی شکلگیری شخصیت عاصی و پرخاشگر و ناسازگار مارتین را باید در دوران مدرسه و زمانی جستوجو کرد که به احتمال زیاد به واسطه رفتار نامتعارفش مورد آزار و اذیت و بهاصطلاح قٌلدری قرار میگرفته و بچههای مدرسه با برعکس کردن اسم او از مارتین به نیترام که واژهای عامیانه به معنای هیچ و بیارزش و تخم شپش است، از همان زمان سببساز بروز آسیبهای روحی و عاطفی جبرانناپذیری در او شدهاند که بعدها در دوران بزرگسالی تشدید میشود و در اثر عوامل دیگری که در طول زندگی تجربه میکند، حس انتقامجویی از جامعهای که همواره او را نادیده گرفته، یا تحقیر کرده، در او تقویت میشود. انزواطلبی و گوشهگیری نیترام نتیجه مستقیم چنین رفتارهایی است که به دفعات تجربه کرده و بنابراین قادر به ایجاد ارتباط با دیگران نیست. او هیچ دوستی ندارد، چون حاضر نیست برای پیدا کردن دوست رنج تحقیر شدن را بر خود هموار کند. چند تلاش محدودی هم که برای برقراری ارتباط با دیگران به خرج میدهد، به واسطه همین ناآزمودگی و شیوه ناپختهای که در پیش میگیرد، با شکست مواجه میشود و آلام و زخمهای روحش را افزایش میدهد. آشنایی با هلن مهمترین رویداد زندگی نیترام در داستان فیلم به شمار میرود، اما فرجام ناگوار این رابطه و کشته شدن هلن در حادثه رانندگی که نتیجه مستقیم رفتار و اعمال دیوانهوار و خارج از کنترل نیترام است، به وخامت حال روانی او دامن میزند. هلن که تفاوت سنی بسیار زیادی با نیترام دارد و حتی میتواند جای مادرش باشد، مثل او شخصیتی انزواطلب و گوشهگیر دارد و با تعداد زیادی سگ و گربه در خانهای بزرگ و بههمریخته زندگی میکند. بهرغم شیوه عجیب زندگی و گوشهگیری آشکار، هلن زنی منطقی و موجه به نظر میرسد که رفتارش با نیترام نشان میدهد او را در جایگاه فرزندی میبیند که از داشتنش محروم بوده است. تمایل نیترام به هلن نیز ناشی از سرخوردگیهای متعددی است که بارها و بارها تجربه کرده و حالا احساس میکند برای اولین بار در زندگی خود به همان شکلی که هست، مورد پذیرش قرار گرفته و به خاطر اعمال و کردارش سرزنش نمیشود و فکر میکند ممکن است در خانه هلن بتواند آرامشی را که همیشه از آن محروم بوده، به دست آورد. اما خلقوخوی نامتعادل و پریشان و عاصی او که حاصل 29 سال زندگی غیرمتعارف و مصرف داروهای متعدد است، کار دستش میدهد و با خٌلبازیهایی که در سرشت او نهادینه شدهاند، خود را از این واحه سرسبز- هرچند سرابگونه- که در برهوت زندگیاش نمایان شده بود، محروم میکند. بعد از این تنفس کوتاه هم وقتی تلاش میکند با جِیمی که قبلاً او را در ساحل و در حال موجسواری ملاقات کرده بود، رابطه دوستانهای ایجاد کند، میراث شوم و نامیمونی که همیشه و از دوران کودکی یک لحظه رهایش نکرده، دوباره گریبانش را میگیرد و جیمی نیز به خاطر اسم و قیافهاش او را تحقیر میکند. والدین نیترام نیز نقش مهمی در شکلگیری شخصیت نامتعارف و غیرعادی او دارند. پدر علیرغم اینکه سعی میکند رابطه دوستانهای با او برقرار کند و همیشه و همه جا در کنارش باشد، کاراکتری ضعیف و بیاثر است که به طور آشکار مغلوب و تسلیم همسر خود و مادر نیترام است. وقتی به دلیل مشکلات مالی موفق به خرید بهموقع استراحتگاهی که قصد دارد به همراه پسرش آن را اداره کند، نمیشود، دچار افسردگی و بیعملی میشود و بعد از اینکه در صحنهای دلخراش به دست نیترام مورد ضرب و شتم قرار میگیرد، خودکشی میکند. مادر نیترام شخصیتی پیچیده است که از چند جهت نقش مهمی در روایت به عهده دارد. از یک سو در طول زندگی بار رنج بزرگ کردن پسری غیرعادی را به دوش کشیده و به همین علت بیش از هر کسی با خلقیات او آشناست (یا تصور میکند آشناست)، و از سوی دیگر، به واسطه همین نزدیکی و شناخت، خود را محق میداند تمام حرکات و رفتار او را زیر نظر بگیرد و با شیوهای توأم با تحکم و تَغَیر اعمال او را کنترل کند، چون معتقد است هیچکس پسرش را بهتر از او نمیشناسد. او از داشتن چنین فرزندی آشکارا خسته و درمانده و حتی دلزده است، با حسی ناشی از بیتفاوتی و درماندگی و استیصال مدام سیگار میکشد و رفتارش با نیترام به گونهای است که گویا فقط او را تحمل میکند و میخواهد از دست او خلاص شود. او بعد از گذشت این همه سال و معضلاتی که در نگهداری- نه تربیت- نیترام پشت سر گذاشته، به مرحلهای رسیده که چاره کار را در مراجعه به روانپزشک و قرص و دارو جستوجو میکند. سکانس مطب روانپزشک در اوایل فیلم کاملاً گویای دیدگاه مادر است. وقتی پزشک درباره تأثیر آرامبخش انواع داروهای ضدافسردگی از آنها سؤال میکند، مادر است که در پاسخ میگوید: «آره آرومش میکنن. زندگی رو راحتتر میکنه.» و کنایه پزشک که میپرسد: «زندگی رو برای اون راحتتر میکنه یا شما؟» نشانگر همان خستگی و کلافگی مادر است. از این منظر هلن نقطه مقابل مادر به شمار میرود و کشش و تمایل نیترام به او نیز دقیقاً از چنین احساسی سرچشمه میگیرد. بعد از اینکه مادر به واسطه ظاهر و لباسش مانع ورود او به مجلس ختم پدرش میشود، به این نتیجه میرسد که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و خبر تیراندازی در مدرسه ابتدایی دانبلین اسکاتلند که از تلویزیون پخش میشود، موقعیت نهایی را برای انتقامگیری از همه کسانی که او را در زندگی نادیده و دستکم گرفتهاند، پیش پایش قرار میدهد و قتلعام پایان فیلم را رقم میزند؛ قتلعام با طعم آبمیوه و سالاد میوه.