در روزگاری که برخی سینماگران در پرداختن به نقایص و زشتیها گوی سبقت از هم ربودهاند، تماشای فیلمی با کانسپتی متفاوت که میتوان آن را «توانایی زیستن در شرایط دشوار» نامید، امیدبخش و دلگرمکننده است. البته در نقش هنر برای بیان مشکلات، تردیدی وجود ندارد، اما پرداختن افراطی به موضوعات تکراری نیز اثربخشی آن را از بین میبرد. افزون بر اینکه نداشتن مهارت تابآوری و بهزیستی هم یکی از مشکلات اصلی جامعه امروز ماست.
لوچو (یاسین حبیبپور) و منگوش (منیب بزرگزاده) دو نوجوان از شمال و جنوب کشورند و هر کدام در یکی از دشوارترین و غمانگیزترین موقعیتهایی که میتوان برای یک نوجوان تصور کرد، قرار گرفتهاند. یکی را همسر دوم مادرش طرد کرده و دیگری با مرگ مادر و زندانی شدن پدر روبهرو شده است. دو پسر در دو جغرافیای دور از هم اما هر دو در جوار دریا زندگی میکنند؛ پدیدهای طبیعی که آرامش و هراس به وقت توفانی شدن را توأمان به ذهن میآورد و میتوان آن را استعارهای از زندگی دانست. آنها در برابر این دریای توفانی دو راه در پیش دارند؛ یا تسلیم موقعیت شده و خشمگین و افسرده شوند، یا با توجه به امکانات در دسترس، راهی برای بهبود اوضاع و بهزیستیشان بیابند. برخلاف تصور رایج، مهارت زیستن در شرایط دشوار به معنای نادیده گرفتن ظلم و بیعدالتی یا صحه گذاشتن بر آنها نیست، بلکه به این معناست که با وجود چنین شرایطی چطور میتوانیم به خودمان و بهبود زندگیمان کمک کنیم.
بدیهی است در موقعیت دشوار، نیاز به بقا (زنده ماندن) سرکشترین و شدیدترین نیاز هر انسانی میشود. بر اساس این نیاز، هر کس میاندیشد که چطور گلیم خود را از سیلابهای پرتلاطم بیرون بکشد. افزایش نیاز به بقا، موجب کاهش توان همدلی و درک متقابل میشود و خصومت و بیاعتمادیای را به وجود میآورد که از آسیب اصلی ایجادشده نابودکنندهتر است. اما اگر افراد شفقتورزی را بیاموزند، درمییابند که دیگری هم در شرایط مشابه خودشان قرار دارد و یاری رساندن به او و برقراری ارتباط دوستانه و عادلانه، به بهبود شرایط هر دو کمک خواهد کرد. درواقع، لوچو و منگوش، نه صرفاً دو نوجوان، که نماد دو فضیلت گمشده دنیای امروزند؛ مهربانی و مسئولیتپذیری.
لوچو از طرد شدن خشمگین است و میلی به همراهی با اسکندر (افشین هاشمی) ندارد. بهویژه اینکه میبیند اسکندر میخواهد از مهارت او سوءاستفاده کند. بااینحال، وقتی با مرد طلبکار که قرار است وانت اسکندر را به جای طلبش مصادره کند، مواجه میشود، هوشمندانه به یاری اسکندر میشتابد و از این اتفاق ممانعت میکند. زیرا میداند اگر وانت از دست برود، خودش هم جایی برای زندگی نخواهد داشت. در این موقعیت، لوچو شفقت را به جای خصومت برگزیده و این رفتار آنها را به هم نزدیکتر میکند، تا جایی که اطمینان مییابند بقایشان به عدالتورزی و مهربانی با یکدیگر وابسته است.
مسئولیتپذیری نیز فضیلت دیگری است. به این معنا که فرد بتواند در موقعیت دشواری که شاید هیچ نقشی هم در پدید آمدنش نداشته، راهی برای ادامه مسیر زندگی و برآوردن نیازهایش– بدون آسیب رساندن به دیگران- بیابد. لوچو پس از آنکه به دیدار مادرش میرود و دستبند را به او هدیه میدهد، با دیدن واکنش همسر او و انفعال از سرِ ناچاری مادر، مطمئن میشود دیگر جایی در آن خانه ندارد. بدیهی است او در پدید آمدن این شرایط هیچ تقصیری نداشته، اما این تغییری در اصل مسئله به وجود نمیآورد. پس لوچو چارهای ندارد جز اینکه واقعیت را بپذیرد و برای ادامه زندگیاش مسئولانه برنامهریزی و تلاش کند.
بنا بر این توضیح، میتوان پایگاه تئوریک فیلمنامه پسران دریا را نظریه اکت (ACT) در روانشناسی دانست. این نظریه مراحل واکنشهای سودمند انسان در شرایط سخت را توضیح میدهد که شامل پذیرش (Acceptance)، انتخاب راهحل از میان گزینههای ممکن (Choices) و اقدام مؤثر (Take Action) است.
اگرچه اپیزود نخست فیلمنامه پسران دریا برای پرداختن به مضمون مدنظرش، پیرنگی متناسب طراحی میکند (یا برعکس)، اما نویسندگان نتوانستهاند پلات اپیزود دوم را نیز بر اساس همین لایههای عمیق معنایی بپرورانند. نویسندگان به جای تمرکز بر مسئله منگوش و رساندن او به شکوفایی از دل سختی – همچون لوچو- به حواشی پرزرقوبرق و نمایش زیباییهای تا حدی انتزاعی و جدا از رنج او پرداختهاند که حاصلش به تغزلی بیتنش و سطحی بدل شده است. نمایش آن همه زن و دختر همواره شاداب، تصویری انتزاعی از زندگی ساخته که تقابلش با یکه بودن منگوش، کاربردی در فیلمنامه ندارد. هرچه رفتار و هوشمندی و حتی عاشقی لوچو متناسب با سن و تجربه زیسته اوست، رفتار و گفتار منگوش، تناسبی با سنش ندارد و احتمالاً سخت از سوی مخاطب پذیرفته شود. چطور ممکن است در جامعه هنوز بسته و متعصبی که به تصویر درآمده، یک پسر نوجوان تفاوت پشتگرمی و همدم را بداند و به صرف اینکه یک بار در مراسم خواستگاری شرکت کرده، بتواند عشق یمنا (مونا فرجاد) به مرد پزشک را در نگاه او بخواند و حتی برای وصل آنها زمینهچینی کند؟ اگر بناست با چنین نوجوان خردمندی روبهرو باشیم، لازم است زمینههای پذیرش این ویژگی در روایت داستانی چیده شده باشد. ممکن است همنشینی او با زنان، عامل بلوغ زودرس باشد، اما این بلوغ الزاماً خردمندی به همراه نمیآورد. پایانبندی احساساتگرایانه فیلم هم نتیجه اجتنابناپذیر همین روند است. یعنی زنی جوان که سرپرستی خواهرزادهاش را بر عهده دارد و هزینههای خانواده پدری را نیز تأمین میکند و دلباخته مردی ثروتمند و موجه است، به خواستگاری پسری برای پدر پرخاشگر و فقیر و دارای سوءسابقهاش پاسخ مثبت میدهد. این تصمیمی نیست که برآمده از سیر تحولات شخصیت باشد.
در مجموع، فیلمنامه پسران دریا یک فصل عالی و یک فصل ضعیف دارد که داستانش ظرفیت و غنای لازم برای تبدیل شدن به یک فیلم نیمهبلند را نداشته است.