مجبوریم سه خط داستانی را ابتدا به شکل جداگانه و در ادامه به شکل همزمان پیش میبرد.
خط داستانی اول: گلبهار (پردیس احمدیه) که دختری کارتنخواب است، از طریق اجاره دادن رَحمش به واسطه دوستش، مجتبی (مجتبی پیرزاده) روزگار میگذراند. اما پس از آخرین اقدام برای بچهدار شدن متوجه میشود لولههای رَحمش بسته شدهاند.
خط داستانی دوم: سارا (نگار جواهریان) وکیلی است که به گلبهار کمک میکند متوجه شود لولههای رحمش به چه دلیل و به دست چه کسی بسته شده است.
خط داستانی سوم: دکتر پندار (فاطمه معتمدآریا) دکتر زنانی است که گلبهار را جراحی کرده و در آستانه مهاجرت قرار دارد.
مجبوریم با گلبهار و نمایش وضعیت او به عنوان بیخانمانی که از حمایت مجتبی برخوردار است، شروع میشود و با گلبهار، باز هم به عنوان بیخانمانی که دیگر از حمایت مجتبی برخوردار نخواهد بود، به اتمام میرسد. به این ترتیب، زندگیِ گلبهار در طول فیلم تغییر نمیکند و حتی بدتر از قبل میشود. اما سرگذشتش بهانهای است تا با سارا و پندار آشنا شویم. فیلمنامه در معرفیِ سارا و پندار، پایبند به حضورِ گلبهار به عنوان عامل پیشبرنده داستان است. سارا و پندار در حالت عادی هیچگاه سر راه هم قرار نمیگیرند، اما گلبهار و مشکلی که برایش پیش آمده، به عاملی تبدیل میشوند تا شاهد درک متفاوت آنتاگونیست و پرتاگونیست داستان از مفهوم زندگی و حق حیات باشیم. به عبارت دیگر، فیلم با خط داستانی اول شروع میشود. بعد با برخورد خط داستانی اول با شخصیتِ اصلیِ خط داستانی دوم (در دقیقه 18)، خط داستانی دوم را به شکل مجزا ادامه میدهد. پس از آن به شکل جداگانه شاهد مواجهه خط داستانی دوم و شخصیت اصلی خط داستانیِ سوم هستیم (دقیقه 32). اما خط داستانی سوم تنها زمانی به شکل مجزا ادامه پیدا میکند که شخصیتهای اصلی خطوط داستانی اول و دوم، همزمان به دیدنِ شخصیت اصلی خط داستانی سوم میروند (دقیقه 42). از اینرو، فیلمنامه تنها زمانی خط داستانی تازهای را به رسمیت میشناسد که شاهد برخورد خط داستانی اول با شخصیت خط داستانی دیگر باشیم. به همین دلیل تقابل مستقیم و بدون پردهپوشیِ آنتاگونیست (دکتر پندار) با پروتاگونیست (سارا) تا دقیقه 51 به تعویق انداخته میشود. تازه از اینجا به بعد است که سه خط داستانی با یکدیگر ترکیب میشوند و به شکل همزمان پیش میروند. بااینحال، در یکسوم پایانی به جایِ اینکه شاهد حضور پُررنگِ گلبهار و خط داستانیاش باشیم، شاهد حذف شدنِ گلبهار و حضور قلدرمآبانه، بیدلیل و بیمقدمه مجتبی هستیم.
مجبوریم نیمی از فیلم را صرفِ مقدمهچینی برای شکلگیریِ تقابل آنتاگونیست با پروتاگونیست میکند و پس از آن با جدیت میکوشد سطح این دوئل زنانه را از درگیریِ حقوقی، به بحرانی فلسفی- اجتماعی ارتقا دهد. مشکل اینجاست که با اینکه فیلمنامه زمانهایی را به شکل مجزا به شخصیتهای خطوط داستانی دوم و سوم اختصاص میدهد، باز هم درک چرایی رفتار آنها و انگیزهشان برای تن دادن به چنین موقعیتهایی قابل قبول نیست، پرداختنشده رها شده و قرابتی با پیشداستانی که در قالب دیالوگها ارائه داده میشود، ندارد. شاید به همین دلیل باشد که در پایان نه بحران فلسفیِ مطرحشده حل میشود، نه زندگی گلبهار تغییری میکند. برای پایان نیز فیلمنامه مجبور بوده برای حوادثی که پشت سَر هم ردیف کرده، نقطه پایانی غمانگیز پیدا کند تا به جای جمعبندی ارائه دهد. پس از سارا یک قربانی و از مجتبی یک قاتل میسازد.
مجبوریم سرانجامِ سه خط داستانی را که باحوصله به نمایش درآورده، به صحنهای بدون کلامِ پایان واگذار میکند که بهروشنی نمیتوان نتیجه دوئل سارا و پندار را از آن متوجه شد. برنده پروندهای که فیلم تمام زمان خود را به آن اختصاص داده، کیست؟ مجبوریم پاسخ قاطعی به این سؤال نمیدهد. دکتر پندار را مستأصل روی پلههای دادگاه به تصویر میکشد، سارا را جنازهای کف خیابان و گلبهار را در جستوجوی جایی برای خواب. از سوی دیگر، میتوان اینگونه به پایان فیلم نگریست که در شرایط بهوجودآمده فرقی نمیکند برنده دادگاه کیست. به فرض که گلبهار موفق به دریافت غرامت شود، در نبود سارا چطور میتوان او را پیدا کرد و این غرامت را به دست او رساند. یا به فرض که پندار محکوم شده و از جراحی منع شود. با آنچه فیلم نشانمان داده، ضرر اصلی بیشتر متوجه زنان دیگری از جنس گلبهار است که از حمایت مادی و معنویِ چنین دکتر دلسوزی محروم میشوند... اینها گرههای کوری هستند که با قربانی کردن سارا سَر راه داستان قرار میگیرند و با هیچ دندانی هم نمیشود بازشان کرد.
مشکل اصلی مجبوریم این است که فیلمنامه از نیمه دوم به بعد عملاً گلبهار را به عنوان یک انسان و عامل اصلی پیشبرد داستان فراموش کرده و به او به چشم موضوعی برای دوئل میانِ سارا و پندار مینگرد. اما از نمایش نتیجه این دوئل طفره میرود. گویی فیلمنامهنویس به جای آنکه دلنگرانِ گلبهار و گلبهارها باشد، بیشتر در فکر جهانبینیِ آدمهایی است که تفکراتی متضاد در برخورد با امثال گلبهار دارند.
از اینرو، مجبوریم هم به دام همان آفتی میافتد که بسیاری از فیلمهای بهاصطلاح اجتماعی و دغدغهمند دچارش هستند. یعنی رها کردن داستان و شخصیتها و دست به دامان محتوا شدن برای معنادهی به پایان فیلم. همین رویکرد باعث میشود سرنوشت گلبهار در پایان فیلم تفاوتی با سرنوشتش در دنیای واقعی نداشته باشد؛ موضوعی که شاید فیلمنامهنویس آن را به واقعگرایی نسبت دهد، اما در حقیقت برملاکننده جوهره تفکری فیلم است. مجبوریم سعی میکند پشتِ ژستِ حقوق بشری سارا پنهان شود، اما در انتها با نمایش سرنوشت شخصیتها بازتابدهنده همان تفکری است که پندار دنبال کرده و میکند.