فیلمنامهنویسان: افشین هاشمی، حسین قاسمی جامی
کارگردان: افشین هاشمی
مدیر فیلمبرداری: حسین جامی
تدوین: افشین هاشمی
تهیهکننده: بهروز نشان
بازیگران: افشین هاشمی، مونا فرجاد، یاسین حبیبپور، مهنوش شیخی، منیب بزرگزاده
سال پخش: ۱۴۰۱
خلاصه داستان
اپیزود اول
مادر لوچو- پسر نوجوان شمالی- بهتازگی ازدواج کرده و شرط شوهر برای این وصلت بیرون رفتن لوچو از خانه است. از اینرو، او را به مردی به نام اسکندر (افشین هاشمی) میسپارند. اسکندر یک فروشنده دورهگرد است که از هر راهی پول درمیآورد. وقتی میفهمد لوچو کشتیگیر قابلی است، با وارد کردن او به مسابقات شرطبندی پولهایی به جیب میزند. لوچو نیز که پسری زرنگ است، هر بار سهم خود را با این انگیزه که برای مادرش یک النگوی طلا بخرد، طلب میکند، اما اسکندر هر بار با رندی از زیر بار دادن دین خود فرار میکند. درنهایت لوچو از غفلت مرد بهره میبرد و با برداشتن سهم خود از داخل داشبورد وانت اسکندر، هدیه مورد نظر خود را میخرد و به مادرش میدهد. روز بعد که باز هم این دو همدیگر را ملاقات میکنند، لوچو شرط ادامه دادن همکاری را شراکت نصف- نصف میگذارد. اسکندر ابتدا زیر بار نمیرود، اما با پیدا شدن سروکله یکی از طلبکاران شرایطی به وجود میآید که او بهاجبار تن به خواسته بهحق پسرخوانده خود میدهد.
اپیزود دوم
پدر منگوش با مأمور درگیر شده و به زندان افتاده است. او که مادرش را سالها قبل سرِ زا از دست داده، از سوی پدربزرگش به زنی جوان به نام یمنا که نان محلی جنوبی میپزد، سپرده میشود. منگوش در ابتدا به دلیل شرایط روحی نامناسبش با همه سر ناسازگاری دارد، اما وقتی مهربانی یمنا را میبیند، به مرور با او اخت میشود. منگوش پی میبرد یمنا عاشق پزشک جزیره شده است. این موضوع را با زن مطرح میکند و علیرغم انکار یمنا، به او میگوید که راه به دست آوردن قلب مردان را به واسطه حضور زنعموی جوانش آموخته است. از اینرو یک بار که خود را به مریضی زده، همراه زن به درمانگاه میرود و پیش از ملاقات دکتر، با ماتیکی که از مادر مرحومش برداشته، یمنا را آرایش میکند. اما اینجا اتفاق غیرمنتظرهای میافتد و در حین ملاقات این دو، احساس منگوش دگرگون میشود و خوشوبش دکتر با یمنا حسادت او را تحریک میکند. شبانه از پدربزرگش چیزهایی میپرسد مبنی بر اینکه پدر او چگونه توانست دل مادرش را به دست آورد. پدربزرگ چیزهایی کلی مثل اینکه پدرش برای مادرش هدایایی خریده و... برای نوه خود میگوید.
منگوش با گرفتن حقوقش به پاساژی میرود و موفق به خرید چیزهایی میشود و چیزهایی هم نمیتواند بخرد. در هر صورت، پس از آن، هدایایش را در یک جعبه چوبی میگذارد و به خواستگاری یمنا میرود. اما نه برای خودش، بلکه برای پدرش! او از زن میخواهد فکر دکتر را از سرش بیرون کند و با ازدواج با پدر، جای مادرش را پر کند و مجدداً خانواده آنها را احیا کند. در پایان و پس از یک کشوقوس، یمنا او را به خانه میپذیرد و به نظر پاسخش به خواستگاری پسرک مثبت است.