صدا بی‌صدا...

استفاده از ایده اولیه در شرح و بسط پیرنگ در فیلمنامه «بی‌صدا حلزون»

  • نویسنده : عباس نصراللهی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 359

اساساً فیلمنامه‌هایی که می‌خواهند درباره موضوعی نامأنوس حرف بزنند که تعداد کمتری از انسان‌ها به‌ طور مستقیم درگیر این موضوع هستند و عموم مردم درک دقیقی از این موضوع ندارند، کار شرح و بسط پیرنگ و این‌که دقیقاً درباره چه نقاطی از این موضوع صحبت شود تا در زمان مشخص یک فیلم سینمایی ابعاد مختلفی از آن موضوع تبیین گردد، کار سخت و مهمی خواهد بود که نیاز به تحقیق فراوان، دقت زیاد در پرداخت به جزئیات و شناخت کافی نویسنده نسبت به موضوع و فضای مورد نیاز موضوع مورد بحث دارد. این‌که ایده اولیه از یک جهان ناشناس برای عموم مردم انتخاب شود، اتفاق خوبی است، اما این‌که چه ویژگی‌هایی به این ایده اضافه شوند تا آن را تبدیل به یک پیرنگ جان‌دار و باقوام کنند، مسئله مهمی است که از انتخاب ایده اولیه نیز پیشی می‌گیرد.

فیلمنامه فیلم بی‌صدا حلزون را با توجه به ایده مرکزی‌اش می‌توان در دسته این فیلمنامه‌ها قرار داد. فیلمنامه‌ای درباره جهانی ناشناس برای کسانی که این شکل از زیست را تجربه نکرده‌اند و طبعاً شناخت دقیقی هم از جزئیات آن ندارند. بی‌صدا حلزون داستان مادری کم‌شنواست که می‌خواهد شنوایی کودک ناشنوای خود را درمان کند و کاری انجام دهد تا او نیز بشنود. این ایده یک خطی فیلمنامه است و به خودی خود می‌تواند دارای ویژگی‌های دراماتیک و پر از کشمکش‌های مختلف باشد. اما ببینیم که در عمل بی‌صدا حلزون چه مسیری را برای شرح و بسط این ایده طی کرده است.

میروسلاو اسلابوشپیتسکی، فیلم‌ساز اوکراینی، در سال 2014 فیلمی ساخت به نام قبیله که تحسین همه اهالی سینما در جهان را برانگیخت. فیلم داستان یک مدرسه شبانه‌روزی ناشنوایان است که از طریق یکی از شخصیت‌ها (راوی اول شخص که ما همواره با او همراه هستیم) وارد این مدرسه می‌شود و آن‌چنان جهان زیرزمینی و پشت پرده معصومیت عام آن‌ها را تصویر می‌کند که گویی ما زیست جدیدی را تجربه کرده‌ایم. هم از این منظر که جهان ناشنوایان را با ویژگی‌های خاص زندگی‌شان ترسیم می‌کند و هم از این منظر که پا را فراتر از باورهای عام می‌گذارد و پس از پایان فیلم، گویی ما بخشی از این زیست بوده‌ایم و داشته‌هایمان نسبت به پیش از تماشای فیلم بیشتر شده‌اند.

ویژگی بارز فیلمنامه فیلم قبیله در نقطه‌ای نهفته شده که گویی در بی‌صدا حلزون (با توجه به یکی بودن کانسپت هر دو در مورد مشقات زندگی ناشنوایان) به آن توجهی نشده است؛ آن هم استفاده استتیکی درست از مفهوم ناشنوایی برای شرح و بسط پیرنگ و البته منطق بخشیدن به روایت است. در قبیله ما همواره با محدودیت‌های شخصیت‌ها در امر شنیدن و صحبت کردن طرف هستیم و به این دلیل که روایت فیلم روی یکی از شخصیت‌هاست و ما به واسطه او با دیگران آشنا می‌شویم و به نقاط مختلفی سرک می‌کشیم، محدودیت‌های این شخصیت به روایت فیلم سرایت پیدا می‌کند و در سراسر فیلمنامه و فیلم بسط می‌یابد. حالا در فیلمنامه بی صدا حلزون هم ما از ابتدا با یکی از شخصیت‌ها (الهام/ هانیه توسلی) همراه هستیم و دیری نمی‌پاید که متوجه می‌شویم او کم‌شنواست و به دنبال درمان کردن پسر ناشنوای خود نیز است. اما فیلمنامه بی صدا حلزون تنها در همان مرحله اولیه ایده‌پردازی مانده و به‌هیچ‌وجه نتوانسته ویژگی‌های استتیکی جهان ناشنوایان یا کم‌شنوایان را به ایده‌های داستانی خود بسط دهد و روایتی یک‌دست از این نظر داشته باشد.

مثلاً در صحنه‌ای از فیلمنامه، پس از این‌که الهام به آتلیه عکاسی بازمی‌گردد و متوجه می‌شود که صاحب آتلیه (امیر/ مهران احمدی) خود را پنهان کرده است، ما می‌بینیم که دو نفر به دنبال امیر آمده‌اند و از پشت شیشه او را صدا می‌کنند، طبیعتاً چون راوی فیلمنامه الهام است، جهان اطراف هم با ویژگی‌ها و محدودیت‌های او تعریف می‌شود، اما ما به‌وضوح صدای آن دو نفر را زمانی که با الهام همراه هستیم (و امیر در اتاقی دیگر است) می‌شنویم و به ناگاه در همان صحنه صدا فید می‌شود و گویی تازه و از آن لحظه ما با محدودیت‌های الهام همراه شده‌ایم. این عدم شناخت صحیح فیلمنامه‌نویس نسبت به جهانی که ایده اولیه فیلمنامه در آن پیاده شده و درواقع از آن آمده است، منجر به این شده که روایت در بی‌صدا حلزون شکلی چندپاره و غیرمنطقی به خود بگیرد و استفاده استتیکی درستی از جهان ایده برای گسترش پیرنگ صورت نپذیرد.

ایده اولیه فیلمنامه بی‌صدا حلزون پتانسیل این را داشته که تبدیل به فیلمنامه‌ای پرپیچ‌وخم و پر از کشمکش‌های جان‌دار شود، اما همین عدم درک درست از روایت و شکل‌دهی آن بر اساس ویژگی‌های درونی اثر باعث شده همواره و هرکجا که ایده‌های داستانی برای شرح و بسط پیرنگ کم می‌آیند و گویی فیلمنامه در حال درجا زدن است (مثلاً داستان حضور برادر شوهر و کمکش به خانواده، یا درگیری زن و شوهر با یکدیگر بدون این‌که درام را به جلو ببرند، همواره در حال تکرار شدن است)، این ایده اولیه برای خریدن ترحم مخاطب به میدان می‌آید و از هرچیز دیگری پیشی می‌گیرد و همین باعث شده تا این ایده در حد همان ایده باقی بماند و اگر هم تلاشی بوده تا تبدیل به خطی برای پیشبرد پیرنگ شود، روایت را دچار مشکل کند و از لحاظ منطق استتیکی نتواند کارکردی درست داشته باشد. از همین رو فیلمنامه بی‌صدا حلزون پیش از آن‌که قوام یابد و به جایی برسد، در همان چند خط ایده خلاصه و تمام می‌شود و نمی‌تواند جهان غریبی را که روی آن دست گذاشته، برای مخاطب خود درست و دقیق ترسیم کند.

مرجع مقاله