زالاوا فیلمی در ژانر وحشت است که قصد دارد بدون بهرهگیری مستقیم از مؤلفههای تثبیتشده ژانر گلیم خود را از آب بیرون بکشد. این ویژگی نشان از اعتمادبهنفس و صداقت فیلمی دارد که از پس یک درام وحشت در پی رسیدن به مضمون است. که البته این موارد توضیح واضحات است و قرار نیست موضوع این یادداشت باشد، اما بدین جهت طرح موضوع شد که ایجاد سؤال کند:
چگونه میتوان فیلمی در ژانر وحشت ساخت علیرغم آنکه آنچنان نمیترساند، اما همچنان مخاطب را - نه میخکوب- لااقل تا به انتها مجذوب نگه میدارد.
دلایل متعددی میتوان برای این موفقیت برشمرد، اما به نظر مهمترین آنها داشتن قهرمانی پیچیده است. از آغاز شروع میکنیم؛ جایی که استوار را در اولین برخورد مأمور قانونی مطلقاً شکستخورده مییابیم. مسئولیت او را از تصدی ژاندارمری گرفتهاند و همزمان تلاشهایش در پیشداستان برای خلع سلاح اهالی دیوانه روستایی را بر باد دادهاند و حالا روستاییان یکبهیک میآیند و با دهنکجی اسلحههایشان را تحویل بگیرند تا به جان حیوانات بیچاره کوه و کمر بیفتند. آن هم نه به خاطر سیر کردن شکمهایشان، برای جنگ با پدیدهای ناشناخته. در همین سکانسِ نخست عمده مواردی که برای همدل کردن مخاطب با قهرمان نیاز است، کاشته شده است. حتی میتوان بیشتر در جزئیات همین تکسکانس دقیق شد و به لایه زیرتری از ویژگیهای استوار پی برد؛ درست در همانجایی که سرباز یادآور میشود تفنگهای روستاییان را دستکاری کردهاند تا تیرهایشان به خطا برود. این دیالوگ برملاکننده چیزهای مهمی است. اول درایت و ابتکار قهرمان و دوم ارادهای که او برای ساختن مانع بر سر راه اقدامات حماقتبار آنان در کشتار حیوانات و خرافات دارد و نکته سومی که جلوتر به آن نیز خواهیم رسید، و البته یک نکته مهم ساختاری - که طبعاً مربوط به این بحث نمیشود، اما گذشتن از آن نیز حیف است - و آن تمهیداتی است که منجر به اورگانیک شدن پیرنگ میشوند. مشخصاً اشاره داریم به پایان تراژیکی که این دستکاری تفنگها منجر به آن میشود. یعنی قانون کاشت در پرده نخست و برداشت در نقطه اوج؛ آن هم از طریق تغییر یک ارزش از مثبت به منفی. قهرمان متوسل به حقه میشود، اما نتیجه درنهایت منجر به عکس چیزی میشود که انتظار داشته و انتظار داشتیم. به این تکنیک ساختاری تعکیس میگویند و ارسطو آن را وارونگی بخت اطلاق میکند.
استوار چه خصایص قهرمانی دیگری دارد؟
مهمترین و در عین حال دشوارترین خصیصه یک قهرمان (برای نویسنده و خالق او) کنشگری است. کنشگری قهرمان زالاوا بلافاصله در صحنه بعد اتفاق میافتد. جایی که خبر میرسد مردم روستا دوباره جنّی شدهاند و او در واپسین لحظه که میخواهد برگه تحویل پاسگاه را امضا کند، از این کار امتناع میورزد و راهی زالاوا میشود تا عملاً از آستانه دنیای عادی گذر کند؛ بدون نیاز به یاری استاد، یا رد دعوت. استوار یک قهرمان راغب است و قهرمان راغب برای حرکت نیاز به تحریک و فشار بیرونی ندارد.
استوار احمدی همچنین دیدگاه دارد و جهانبینی. این موردی است که در باورپذیر شدن و همچنین سمپاتیک کردن قهرمان ابزاری کارا برای فیلمنامهنویس است؛ حال آنکه اغلب از آن غافل هستند. در جایی که یکی از سربازان به استوار میگوید جوری تفنگهایشان را دستکاری کردیم که دیگر به درد نمیخورد، پاسخ استوار به سربازش چیزی است که نهتنها دربردارنده دیدگاه اوست، بلکه فراتر میرود و تبیینی میشود از درونمایه کلی فیلمنامه. اینکه «مغز خالی بسیار خطرناکتر است از تفنگ پر» را میتوان اساس نگرانی قهرمان دانست و این همان نکته سومی است که وعده کرده بودیم؛ درونمایه. نگرانیای که سائق و برانگیزاننده احمدی برای خریدن تمام خطرات به جان است. در اینجا نیز به نکته مهمی برمیخوریم. همان سؤال اساسی که بلافاصله پس از رسیدن به هدف قهرمان هر نویسنده باید از خود سؤال کند. قهرمان اگر تن به ماجرا ندهد، چه چیز را از دست خواهد داد؟ اگر به چیز مهمی نرسیم، تقریباً آن هدف بهدردنخور است. یا باید کنار گذاشته شود، یا با ترانسفورماتورهایی این نیاز را تقویت کنیم. حال نیاز دراماتیک استوار احمدی را در همین فرمول میگذاریم. استوار احمدی اگر به زالاوا برنگردد و با امضای تحویل اسلحه و ژاندارمری سراغ زندگی خود نرود، چه چیز را از دست خواهد داد؟
پاسخ: هیچچیز. نهتنها هیچچیز، بلکه برعکس با رفتنش چیزهایی برای از دست دادن وجود دارد.
اما اینگونه نیست. فیلمنامه در عین حال که مهندسی است، اما ریاضیات نیست که فرمولها و کارکردشان مطلق باشد. پس نیاز به انگیزههایی هست که در لایههای زیرین قرار داده شوند، که این اتفاق نیز افتاده است. اول از آن، خانم دکتر خانه بهداشت که از یک پیرنگ فرعی کمکم میآید و به عنصر اصلی نقطه اوج تبدیل میشود. انگیزه دیگر، پیشینه و جراحت خاطرهای است که در نیمه دوم فیلمنامه از وجود آن در وجود قهرمان مطلع میشویم که چگونه خرافاتِ اطرافیان زندگی استوار را تا پرتگاهی بردهاند که هنوز کابوس اوست. به عبارتی، یک عقده قدرتمند عقیده استوار احمدی را نسبت به خرافه اینگونه ساخته که حاضر است تا دم مرگ با آن بستیزد. و درنهایت استوار احمدی قهرمانی است که استیوارت وویتیلا در کتاب اسطوره و سینما او را قهرمان جنتلمن میخواند. قهرمان جنتلمن پروتاگونیستی است که بدون داشتن منفعت، خود را برای نجات جان کس یا کسانی به خطر میاندازد و هستی دیگری را بر خود مقدم میشمارد. نمونه اعلای این قهرمان جنتلمن را کوروساوا در هفت سامورایی ترسیم میکند. و البته همانطور که از توضیحات این پاراگراف بر میآید، حرکت قهرمان جنتلمن در لبه تیغ است و اگر برای این حرکتِ انگیزهای معنایی یافت نشود، بهراحتی میتواند کلیت پیرنگ را به یک شعارزدگی فروکاهد.