صداهای زمینه صداهایی هستند که محیط شنیداری زندگی ما را میسازند؛ صداهایی مثل تیک تاک ساعت، رفت و آمد اتومبیلها و همهمه گفتوگوی آدمها. اینها آگاهانه شنیده نمیشوند، اما عامل مهم پیوند ما با محیط پیرامونمان هستند. مادامی که این صداها را میشنویم، جریان زندگی را احساس میکنیم و در امنیت به سر میبریم. در فیلمنامه و به طور کلی در سینما، انگیزه شخصیتها، نقشی شبیه به صداهای زمینه در زندگی دارد. مفهومی است که برخلاف اکت و دیالوگ، آگاهانه دیده و شنیده نمیشود، اما نقطه اصلی پیوند مخاطب با فیلم است و اگر به آن توجه کافی نشود، مخاطب چرایی کنش و واکنشها را درنمییابد و مجال جستوجوگری و سنجش و داوری را از دست میدهد و ارتباطش با فیلم قطع خواهد شد.
در فیلم بیصدا حلزون، سعید (محسن کیایی) پدر ناشنوایی است که با عمل کاشت حلزون فرزندش مخالف است و به همین دلیل ازدواج او و همسر کمشنوایش به جدایی رسیده. درواقع سعید آنتاگونیست داستان است که در برابر پروتاگونیست، الهام (هانیه توسلی) که میخواهد هر طور شده، فرزندش را از نعمت شنوایی برخوردار کند، ایستاده است. این، صورت ظاهری داستان، یا همان تصاویر و صداهایی است که آگاهانه میبینیم و میشنویم. اما صدای زمینه که انگیزه شخصیت است و عامل اصلی پیوند ما با داستان، مغفول مانده است. دلیل اصلی تلاش الهام روشن است، میخواهد فرزندش شنوا شود و برای رسیدن به این هدف از هیچ کوششی دریغ نکرده است؛ از دریافت مجوز عمل از دادگاه تا طلاق و تلاش برای تأمین هزینهها. اما فیلمنامه چندان به دلیل اصلی مخالفت سعید که خاستگاه اصلی کشمکش و نیروی پیشبرنده درام است، نمیپردازد. ترس و اضطرابی که سعید تجربه میکند، بسیار عمیقتر و شدیدتر از آن است که در چند دیالوگ خلاصه شود. او در سکانس با گریه به برادرش میگوید: «اگه این عمل کنه، دیگه منو نمیخواد. تنها میشم.» و وقتی برادرش میخواهد دلداریاش دهد، پشت به او میکند و میگوید «تو نمیفهمی.»
این دقیقترین جملهای است که از زبان بیصدای سعید میشنویم؛ تو نمیفهمی! جهان ناشنوا را هیچکس جز ناشنوا نمیفهمد، کما اینکه نه ما و نه حتی سازنده این فیلم هم آن را بهدرستی نفهمیدهایم. شرایط سعید با الهام فرق دارد؛ الهام کمشنواست، اما سعید کاملاً ناشنواست و مثل بسیاری از ناشنواها خود را در اقلیت میبیند. در دنیایی که میلیاردها انسان در آن زندگی میکنند، شاید تنها یک نفر است که میتواند با او ارتباط برقرار کند و همدل و همزبانش باشد؛ کسی که او هم ناشنواست. بنابراین، سعید کاملاً حق دارد که با عمل کاشت حلزون فرزندش مخالف باشد. برای او که تنها عضو خانوادهاش، برادرش هم راهی سرزمینی دیگر است، ترس از دست دادن پسرش، فرقی با مردن ندارد.
از دید سعید، جهان جایی ناامن است. این را میشود در انتخاب شغلش، که به نوعی انتقام گرفتن از آدمها با ترساندن آنهاست، در رفتارهای پرخاشگرانهاش و در سوءظنهای مدامش نسبت به دیگران مشاهده کرد. او در تونل وحشت شهربازی کار میکند و با صورت ماسکپوشیده و یک ارهبرقی توی دست، مردم را میترساند. چون آنطور که شایسته است، نمیتواند از حقش دفاع کند، پرخاش میکند و به این دلیل که هیچ صدایی نمیشنود، توان فهمیدن نیات دیگران را ندارد و احساس میکند میخواهند به او آسیب بزنند.
احساس ناامنی یکی از مخربترین احساساتی است که آدمی تجربه میکند و این دقیقاً همان بزنگاه معناییاست که در فیلمنامه مغفول مانده است. نویسنده از همان ابتدا سوگیرانه و بهروشنی الهام را برحق میداند و چنان علیه سعید موضع میگیرد که نهتنها به او مجال ابراز وجود و ارتباط با مخاطب را نمیدهد، بلکه او را به شکلی خامدستانه از داستان حذف میکند و برخلاف اصول درام، پایانی مبتنی بر تصادف را رقم میزند. سعید در درگیری با امیر سرش به میز میخورد و میمیرد و امیر او را در اتاقی میاندازد تا اینکه پس از چند روز باز هم به طور تصادفی الهام از موضوع باخبر میشود. عجیب اینکه در این مدت نه الهام و نه حتی برادر سعید، هیچیک چندان نگران او نشده و یک درصد هم احتمال ندادهاند که ممکن است بلایی سرش آمده باشد. الهام که در چند سکانس قبل، در پاسخ به امیر که پرسیده بود هنوز سعید را دوست دارد؟ با سکوتش پاسخ مثبت داده بود، حالا جنایت امیر را، انگار که گنجشکی به پنجره اصابت کرده و مرده، نادیده میگیرد و به جای شکایت، هزینه عمل پسرش را از او دریافت میکند.
به این ترتیب، فیلمنامه نه بر اساس انگیزهی شخصیت و تقابل جهانبینیاش با دیگران، که بر اساس سادهانگاری مسئله بغرنج تنهایی بنا شده و رویکرد اخلاقمدارانه را جایگزین نگاه واقعبینانه – واقعیت در جهان داستان- کرده است. درواقع سعید قربانی میل به ایثارگری الهام و بیش از آن، قربانی شناخت ناکافی نویسنده از جهان ناشنواهاست. اگرچه رویکرد اخلاقمدارانه و پندآموز هم با نوع واکنش یا به بیان بهتر، عدم واکنش الهام به مرگ غیرمنصفانه سعید، مخدوش میشود و پایانی که میتوانست بسیار دلنشین باشد و حتی مخاطب را با اشک شوق الهام همراه کند، به دلیل جفایی که در حق سعید شده و شنواییای که به بهای خاموشی ابدی و مظلومانه او به دست آمده، اثری ندارد و تا اندازهای خشم و اندوه را هم برمیانگیزد.
در جمعبندی باید اشاره داشت انتخاب این موضوع برای فیلمنامه، از این نظر که ملتهب نیست و درنتیجه از همان آغاز برای آن تصور موفقیت قابل توجهی در گیشه نخواهد بود، قابل تقدیر است. اما با کشتن بیرحمانه یک ناشنوا در اثری که به بهانه بیان رنج ناشنواها ساخته شده، انگیزه خود را مورد تردید قرار میدهد و به نوعی نقض غرض است.