فیلمنامهنویس و کارگردان: حمید یوسفی
بازنویسی فیلمنامه: رومینا روشنبین
مدیر فیلمبرداری: امیر موسوی
تدوین: حمید برزگر
بازیگران: پانتهآ پناهیها، بهزاد دورانی
تهیهکننده: مجید برزگر
داخلی- خانه- شب
هوشنگ و الهه وارد خانه میشوند. هوشنگ به سمت اتاقش میرود و لباسش را آویزان میکند. از اتاق بیرون میآید. الهه بستههایی در دستش است که داخل چمدان میگذارد.
هوشنگ: اینا چیه دستت؟
الهه: اینو سهراب اینا دادن ببرم واسه مونا.
هوشنگ به سمت دستشویی میرود. الهه ساکها را هل میدهد و کنار هم میچیند، به سمت آشپزخانه میرود. هوشنگ از دستشویی بیرون میآید، دستانش را با لباس خود خشک میکند. الهه از کشوی کابینت قرصی برمیدارد و میخورد. هوشنگ او را نگاه میکند.
هوشنگ: الهه، میگم تو یه حالی نیستی؟
الهه سر تکان میهد.
هوشنگ: یه حس عجیبی دارم.
الهه: پاشو برو دوش بگیر از سرت بپره.
هوشنگ: نه، نه، منظورم...
هوشنگ از جایش بلند میشود.
هوشنگ: چایی میخوری؟
الهه: میخوام برم حموم، بعدشم بخوابم، سرم درد میکنه.
الهه به سمت آشپزخانه میرود، در یخچال را باز میکند.
هوشنگ: کجا بخوابی؟ کلی کار داریم، الان این...(به چمدانها اشاره میکند)
الهه (وسط حرفش میپرد. اشاره به عرق کاسنی): بیا اینو بخور.
هوشنگ: خوبم.
الهه: نصفه شب خارش میگیری.
الهه عرق کاسنی را روی اوپن میگذارد و میرود.
هوشنگ شکمش را میخاراند. به سمت آشپزخانه میرود و برای خودش چای میریزد.
الهه: هوشنگ؟
هوشنگ همانطور که مشغول چای ریختن است...
هوشنگ: جون هوشنگ.
الهه: چرا تو این سن و سال کاری میکنی که خودت خجالت بکشی؟
هوشنگ لیوان به دست وارد پذیرایی میشود و جوابی نمیدهد.
الهه: میدونی من از خجالت کشیدن تو خجالت میکشم.
هوشنگ سکوت کرده که نگاهش به چشمان پرغضب الهه میافتد.
هوشنگ: ای بابا، ولمون کن دیگه، برو دوشتو بگیر.
الهه نگاهش میکند.
الهه: نواراتو جمع نمیکنی؟
هوشنگ: جمع میکنم، میخوام گوش کنم.
الهه (اشاره به چای هوشنگ): نبات بنداز توش.
هوشنگ: با مونا حرف زدی؟
الهه جوابی نمیدهد و به سمت اتاق خواب میرود و هوشنگ به سمت نوارهایش. یکباره الهه به سمت پذیرایی برمیگردد.
الهه: هوشنگ! کیفم! کیفمو ندیدی؟
هوشنگ: نه... دستت بود که...
الهه: نیست... گوشیم توش بود. گوشی توام بود. کیف پولتم انداختم توش.
الهه به سمت تلفن خانه میرود. هوشنگ زیر زبانی حرف میزند.
هوشنگ: نصفه شبی دست ما رو گذاشته تو پوست گردو.
الهه تلفن را روی اسپیکر میگذارد و شماره میگیرد.
هوشنگ: تو ماشین سهرابه.
صدای اوپراتور میآید که تلفن یکطرفه است.
الهه روی مبل مینشیند.
الهه: ای واای...
هوشنگ: چیه؟ چرا اینطوری میکنی؟
الهه: پاشو تلفنو وصل کن.
هوشنگ: تلفن واسه کی وصل کنم؟ صبح سهراب میاد دیگه...
تلفن زنگ میخورد. الهه بهسرعت جواب میدهد.
الهه: الو، مامان.
الهه سکوت میکند.
الهه: خدا رو شکر، خدا رو شکر.
با اشاره به هوشنگ میفهماند که کیف پیش سهراب است. هوشنگ آهنگی میگذارد و الهه با عصبانیت اشاره میکند که صدای آهنگ را کم کند.
الهه: نه مامان، میخوام با مونا هماهنگ کنم برای فردا... باشه، پس خودت به خواهرت زنگ بزن. برو مامان، خدافظ.
هوشنگ: چی شد؟
الهه: میگه خودم با مونا هماهنگ میکنم. صبحم که میاد دنبالمون، کیفو میاره.
هوشنگ: خب خدا رو شکر. ای وای تو خدا شنید.
الهه روسریاش را درمیآورد.
الهه: من میرم حموم.
هوشنگ: برو جانم
الهه یکباره برمیگردد.
الهه: نچ، میخواستم عکس بلیتم براش بفرستم.
هوشنگ: حالا دو ساعت دیگه بفرست. (با عصبانیت) نگرانه همش.
الهه: نمیخوابی؟
هوشنگ: میخوابم... یه سیگار بکشم، یه آهنگ گوش کنم، میخوابم.
الهه: باشه، من میرم دوش میگیرم، بعدش میخوابم. شبت بهخیر.
هوشنگ: شب بهخیر جانم. صبح همه چی رو درست میکنم.
الهه به سمت حمام میرود. هوشنگ آهنگ میگذارد و برقها را به جز یک برق خاموش میکند. روی صندلی مینشیند، چشمهایش را میبندد و به موزیک گوش میدهد. ناگهان صدایی همچون افتادن میشنود، چشمهایش را باز میکند و پچپچهایی از حیاط میشنود. به طرف پنجره میرود، پرده را کنار میزند و میبیند چند نفر از دیوار خانه پایین میپرند. ترس در چشمانش حلقه میزند. پرده را میاندازد، عقب عقب میرود، ضبط را خاموش میکند. هوشنگ به سمت تلفن میرود که ناگهان متوجه میشود تلفن یکطرفه است.
کمی مکث میکند. نگاهی به اتاق خوابش میاندازد و نگاهی به پنجره و آن یک چراغ را هم خاموش میکند.
آهسته به سمت در ورودی میرود، قفل در را چک میکند و چمدانها را پشت در میگذارد. به سمت اتاق خواب میرود.
داخلی- اتاق خواب- شب
هوشنگ روی تخت میخوابد و پتو را روی خودش میکشد.
صدای قطع شدن شیر حمام به گوش میرسد. هوشنگ شروع به خروپف کردن میکند. الهه وارد اتاق خواب میشود و کنار هوشنگ میخوابد. هوشنگ پشتش را به الهه میکند. چشمانش را باز میکند، اما همچنان خروپف میکند. بعد از چند ثانیه صدای برخورد چیزی به میلههای پنجره میآید. الهه بلند میشود مینشیند. هوشنگ را صدا میزند و هوشنگ خروپفش را شدیدتر میکند. مجدداً هوشنگ را صدا میزند.
هوشنگ (خوابالو): چیه؟
الهه: پاشو یه صدایی میاد از بیرون.
هوشنگ: همسایههان دیگه.
رویش را برمیگرداند و میخوابد.
الهه: هوشنگ، پاشو، همسایه چیه؟ ساختمون خالیه.
هوشنگ: پس اشتباه شنیدی.
صدا با شدت بیشتری میآید.
الهه: ایناهاش شنیدی؟
هوشنگ: نه... بخواب. صبح خواب میمونیم.
الهه بلند میشود و به سمت در میرود. هوشنگ از ترسش بلند میشود.
هوشنگ: بیا بگیر بخواب. چهار ساعت دیگه باید بریم، باتوااام.
الهه (الهه میایستد): دزد اومده.
هوشنگ: دزد کجا بود، همسایهها برگشتن.
الهه: روشنبین اینا که تا بعد عید برنمیگردن. پایینیام تازه دیروز رفتن.
هوشنگ: بیا اینجا بشین... چه صدایی شنیدی؟
الهه: مثل افتادن بود، انگاری یه چیزی تو راهپله افتاد.
هوشنگ: پس چرا من نشنیدم؟
الهه: خواب بودی خب.
هوشنگ: مگه تو بیدار بودی؟
الهه: من نمیدونم تو چرا نشنیدی. صداش وحشتناک بود.
هوشنگ: ببین، تو قبل از خواب اون قرصای زهرماری رو خوردی. بعدشم گرفتی خوابیدی، توهم زدی...
الهه (از جایش بلند میشود): من یه عمر دارم این قرصا رو میخورم. بعدم من خواب نبودم، وقتی کسی تو ساختمون نیست، من باید صدا بشنوم؟
داخلی-آشپزخانه- شب
هوشنگ به سمت آشپزخانه میرود. در کشو را باز میکند و قرص را برمیدارد.
هوشنگ: مگه کسی که توهم میزنه، میفهمه که توهم زده. اینطوری که کسی توهم نمیزنه، هان...
قرص را بالا میآورد.
هوشنگ: ایناهاش، نوشته امکان توهم زدن کاملاً طبیعیه.
الهه: الان میگی من چرت و پرت میگم؟
هوشنگ: نه جانم، کاملا طبیعیه. الان استرس داری، بالاخره بعد از 60، 70 سال داریم مهاجرت میکنیم.
چهار ساعت دیگهم پرواز داریم. خودت میدونی دیگه، گوشای من از تو قویتره. (به سمعک الهه اشاره میکند.) الهه دستش را روی گوشش که سمعک دارد، میکشد.
الهه: این تو گوشمه، گوشم با گوش سابقم فرقی نداره، درست میشنوه
هوشنگ: آره، درست میشنوه، ولی سمعکه دیگه، لابد تو گوشت تکون خورده.
الهه: نمیدونم چرا داری این کارو میکنی؟
هوشنگ: چی کار دارم میکنم؟ ای بابا، اگه صدایی میاومد، من از تو نگرانتر بودم. میرفتم بیرون ببینم چیه.
الهه: الان چرا درو باز نمیکنی خیال منو راحت کنی؟
هوشنگ: چه خیالی بابا... بیا.
داخلی-پذیرایی-شب
هوشنگ به سمت در میرود. چمدانها را جابهجا کرده و مکثی میکند.
هوشنگ: الان درو باز کنم، خیالت راحت میشه؟ بعدش میشه راحت خوابید؟
الهه: آره، تو درو باز کن.
هوشنگ: بیا...
در را باز میکند.
ترس در چشمان هوشنگ حلقه زده.
هوشنگ (با صدایی آرام): دیدی؟
هوشنگ تا راهپله میرود و سری برای الهه تکان میدهد و شروع به حرکات موزون میکند. (از ترس زیاد) در را میبندد و وارد خانه میشود.
هوشنگ: بخوابیم؟
الهه: چرا رفتی بیرون، آروم حرف زدی؟
هوشنگ: ای بابا، ببین میتونی قبل رفتن کفریم کنی.
الهه نگاهش میکند.
هوشنگ: بابا از روی عادت دیگه، آدم تو راهپله که عربده نمیزنه.
الهه: من میشناسمت.
هوشنگ به سمت یخچال میرود. آب میخورد.
الهه: تو چشات ترسه هوشنگ.
هوشنگ: آره که ترسیدم، زنم خل شده... ترسیدم، چون دو صبح پا شده هذیون میگه. ترسیدم چون شاید از پرواز خواب بمونیم.
الهه (بغض دارد): من هذیون نمیگم.
الهه مینشیند. هوشنگ هم کنارش مینشیند.
هوشنگ: جانم، به من اعتماد کن.
الهه نگاهی به هوشنگ میکند.
هوشنگ: بیا بریم بخوابیم. قبل از رسیدنم دیگه این قرصا رو نخور.
هوشنگ دستی روی سمعک الهه میکشد. الهه با عصبانیت دستش را پس میزند. هوشنگ بلند میشود.
الهه: هوشنگ...
هوشنگ: پاشو عزیزم.
داخلی- اتاق خواب -شب
الهه و هوشنگ به سمت اتاق خواب میروند که یکباره صدای بلندتری به گوش میرسد.
الهه: شنیدی؟
هوشنگ ترسیده.
هوشنگ: میترسم الهه.
الهه: پس شنیدی؟
هوشنگ: تو چرا اینطوری شدی؟ اصلاً حالت خوب نیست... خیلی نگرانم.
الهه: صدا به این وحشتناکی اومد، مگه کری؟
الهه به سمت در میرود. هوشنگ داد میزند.
هوشنگ: اه بس کن دیگه، دهن منو سرویس کردی امشب، زنیکه خل و چل روانی، برو بتمرگ بخواب. از سر شب به زمین و آسمون گیر داده، ای بابا، ای بابا... از خجالت من خجالت میکشی، موبایل جا میذاری، سهراب رو نصف شب میخوای آلاخون والاخون بکنی، قرص میخوری... تو منو سرویس کردی نصف شبی. الهه از ترس ایستاده و خشکش زده.
هوشنگ: اصلاً اون بیرون دزد باشه، تو الان چه غلطی میتونی بکنی؟ فقط برو بگیر بخواب.
هوشنگ یک سیگار روشن میکند.
هوشنگ: دیوونهای که نمیدونه دیوونهاس، همه رو دیوونه میکنه.
الهه بغض میکند. هوشنگ به سمت پنجره میرود. میبیند که دزدها اسباب و اثاثیهها را از بالای دیوار میبرند. هوشنگ نگاهی به اتاق خواب میکند، نگاهی به دزدها میکند، بغضآلود اشک در چشمانش حلقه میبندد، پرده را میکشد، برمیگردد و یکباره ترس وجودش را میگیرد، گویی کسی را دیده.