در شماره گذشته به چهار تجسم انسانی ابلیس در ماجراهای صدر اسلام پرداختیم و از این شماره به بعد به حضور ابلیس در دنیای اندیشه و هنر آدمیان میپردازیم و ردپای مباحث مربوطه به حضور ابلیس را در فلسفه و عرفان و کلام و هنر به ویژه هنرهای دراماتیک جستوجو میکنیم.
ابلیس در ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی
با اندکی جستوجو میتوان به فهرست بلندبالایی از حضور ابلیس در رمانها، نمایشنامهها و فیلمها و سریالهای تلویزیونی دست یافت. آثاری که ابلیس حضوری تعیینکننده و دراماتیک در آنها دارد. آثاری که تعدادی از آنها جزو شاهکارهای هنری هستند. برای مثال میتوان از فاوست گوته، تصویر دوریان گری اثر اسکار وایلد، تاریخ تراژیک دکتر فاستوس نوشته کریستوفر مارلو و چرم ساغری نوشته انوره دوبالزاک در رمانها و نمایشنامهها و در سینما طالع نحس با کارگردانی ریچارد دانر، (رمان آن در سال 1399 با ترجمه فهیمه فلاحی در نشر نگار تابان منتشر شده است.) جنگیر با کارگردانی ویلیام فریدکین، بچه رزماری به کارگردانی رومن پولانسکی، وکیل مدافع شیطان به کارگردانی تیلور هکفورد و تعداد زیادی فیلم سینمایی دیگر نام برد. اما پیش از ورود به بحث تفصیلی حضور ابلیس در ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی ضروری است به بعضی از آیات و روایات مراجعه شود.
قرآن کریم در سوره بقره آیه 214 میفرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ» (آیا میپندارید به بهشت میروید و حال آنکه هنوز همانند داستان کسانی که قبل از شما درگذشتند برای شما پیش نیامده است؟ محنتها و گزندها به آنان رسید و پیوسته دچار ترس و اضطراب شدند تا آنجا که پیامبر و کسانی که ایمان آورده و با او بودند گفتند: یاری خدا کی خواهد بود؟ هان به یقین یاری خدا نزدیک است.) (ترجمه تفسیر المیزان)
بر اساس اصلیترین درونمایه این آیه شریفه، گرفتار شدن مخلوقات الهی به انواع بلاها و دشواریها برای رسیدن به بهشت از قطعیترین سنتهای الهی است. بدون عبور از کورههای رنج و بلا امکان رشد و آشکار شدن استعدادهای آدمی وجود ندارد. اما این سنت کارکردی دوگانه دارد. از سویی ابزاری است برای رشد استعدادهای نزدیک به بینهایت انسان و از سوی دیگر دستآویزی است برای شیطان. همین سنت باعث شکلگیری عمیقترین مباحث کلامی و فلسفی و عرفانی نیز شده است. برای مثال میتوان به کتاب ابتذال شر اشاره کرد که فیلم هانا آرنت بر اساس آن ساخته شده است. یا به کتاب درباره شر که ترجمه مقالات برگزیده در فلسفه و الاهیات شر است و نعیمه پورمحمدی گردآوری آن را سرپرستی کرده است، مراجعه کرد.
از سوی دیگر همین سنت الهی اصلیترین عامل شکلگیری روابط دراماتیک بین انسانها و به تبع آن آثار هنری است. قبلا نیز اشاره شده است که زیبایی خلقت آدمی به خاطر کشمکشهایی است که بین آنها شکل میگیرد و به آشکار شدن فضیلتها و رذیلتها منجر میشود و نبرد ابدی و ازلی خیر و شر از فرم زندگی چهارفصل بشر و به فرمهای هنری سرایت پیدا میکند. اما سنت بلا و ابتلا هرچند میتواند سنجشی برای عیار خداباوری آدمیان باشد اما همزمان میتواند در مواجهه با روان بسیاری از انسانها آنها را به سمت خداناباوری متمایل کند. به عبارت دیگر انسانها در این جهان عمیقا در برابر شرور وحشتناک آسیبپذیرند ولی همزمان میتوانند هم قربانی باشند و هم بانی و مجری جنایت.
مسئله شر و پرسشهای فلسفی و کلامی مربوط به آن به قدری ذهنیت بشر را گرفتار کرده است که بدون اغراق میتوان گفت این مباحث هزاران صفحه از کتابهای فلسفی و کلامی و عرفانی را به خود اختصاص داده است. فعلا به طور اجمال میتوان گفت که شر زاییده آزادی انسان و آزادی انسان ناشی از ترکیب و تقدیر و ساختار وجودی اوست. به عبارت دیگر خداوند آدمیان را آزاد آفریده است زیرا سنت ابتلا و امتحان بدون آزادی انسانی معنایی نخواهد داشت و در وسعت این آزادی است که تجاوزها شکل میگیرد. به این مباحث بارخواهیم گشت زیرا فهم درست این ترکیب و تقدیر انسانی و آزادی ناشی از آن اگر در ذهنیت هنرمند منطبق با حقیقت یعنی تمام واقعیت و واقعیت مطلوب نباشد با آثاری روبهرو خواهیم بود که آدمی را اسیر شرایط و جبر اجتماعی دانسته و راه را بر خلق هرگونه قهرمانی یا شخصیت کنشگری میبندد. مسئلهای که متأسفانه در سینمای موسوم به سینمای اجتماعی ایران به یک اپیدمی تبدیل شده است. با این مقدمه اجمالی که در مقالات بعدی تفصیل خود را خواهند یافت به تحلیل تعدادی از شاهکارهای دراماتیک درباره حضور شیطان در آنها میپردازیم.
ابلیس و پیرنگهای دراماتیک
نقش ابلیس را در ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی میتوان با دو پیرنگ وسوسه و سقوط تحلیل کرد. رونالد توبیاس در کتاب بیست کهن الگوی پیرنگ، دهمین پیرنگ را به وسوسه اختصاص داده و آن را با جملهای از اسکار وایلد آغاز میکند. اسکار وایلد گفته است: در برابر هر چیزی میتوانم ایستادگی کنم به جز وسوسه». توبیاس در تعریف وسوسه مینویسد: «وسوسهشدن یعنی ترغیب یا تشویقشدن به انجام کاری نامعقول، اشتباه یا غیراخلاقی است. خوشبختانه یا متأسفانه، با توجه به نوع نگاه شما، زندگی هر روز فرصتهایی را برای ما فراهم میکند که نامعقول، اشتباه و غیراخلاقی هستند. هیچکس تاکنون نتوانسته زندگیاش را بدون اینکه از سوی شخص یا چیزی وسوسه شود، به پایان برساند. مثالهایمان را از بهشت عدن آغاز میکنیم (میدانیم که آدم و حوا بابت مقاومت نکردن در برابر وسوسه چه بهایی پرداختند) و آن را تا به امروز ادامه میدهیم، بدون استثناء از غنی و قوی گرفته تا فقیر و ضعیف. حتی مسیح هم در امان نبوده است! (ص 240). همانگونه که ملاحظه میکنید در فرهنگ تحریف شده مسیحیت حتی پیامبر معصوم و عظیمالشأنی چون حضرت مسیح (ع) را مصون از وسوسه ندانسته و برایش فیلم آخرین وسوسه مسیح را ساختهاند و چه ظلم بزرگی را به خاطر عدم فهم مفهوم عصمت پیامبران مرتکب شدهاند.
توبیاس در پیرنگ سقوط مینویسد: « درام اصیل، آنطور که به ما گفته میشود، داستان کسی است که به دلیل نقص تراژیک در شخصیتش، از جایگاه رفیعی سقوط میکند؛ چیزی مثل حرص، غرور یا شهوت. در نمایشنامههای یونان باستان مثالهای فراوانی وجود دارد، از آگا ممنون تا اُدیپ. امروزه پادشاهان و ملکههای زیادی وجود ندارند تا از بین آنها انتخاب کنیم، اما هنوز هم به داستانهایی علاقهمند هستیم که در آنها مردم از جایگاه بلندی سقوط میکنند.» (ص 357) در بسیاری از آثار نمایشی همین نقصهای تراژیک دستآویزی مناسب برای شیطان هستند که سقوط قهرمان فضیلتمدار را تسهیل میکنند. توبیاس در ادامه برای نشان دادن آثار مهم پیرنگ سقوط به فیلمهایی مثل اینک آخرالزمان (فورد کاپولا) که از رمان دل تاریکی (جوزف کنراد) اقتباس شده اشاره کرده و مینویسد: «اینک آخرالزمان درباره سفر یک مرد به درون سیاهی است که مرکز قلب و روح است» (همان، ص 358)
ملاقات با شیطان
یکی از درونمایههای ثابت در شاهکارهای ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی معامله با شیطان است. طی این فرایند قهرمان داستان روح خود را در ازای رسیدن به نهایت قدرت و لذت به ابلیس میفروشد. در ادامه به طور نسبتا مفصل به چند اثر مهم در این زمینه خواهیم پرداخت. این بحث از آن جهت برای سینماگر اندیشمند مهم است که میتواند با دقت و با جزییات زیاد به روانشناسی سقوط قهرمان داستان یا شخصیت اصلی قصهاش دست یابد و به فهم قانونهای ازلی و ابدی تحولهای آدمی چه در مسیر صعود و چه در مسیر سقوط دست یافته و این یافتهها را با آنچه که در متون مقدس به ویژه قرآن و روایات آمده است مقایسه کند. اولین اثری که با دقت در برخی از جزییات به آن خواهیم پرداخت رمان تصویر دوریان گری و سپس نمایشنامه فاوست گوته است و در انتها به مقایسه این دو اثر با یکدیگر خواهیم پرداخت.
تصویر دوریان گری
دوریان گری جوانی بسیار زیباست به گونهای که هیچ نقصی ندارد و این زیبایی فقط جسمانی نیست، بلکه زیبایی کاملی از هماهنگی روح و جسم است. نقاش هنرمند و چیرهدستی به نام بزیل هالوارد (Basil Hallward) او را به عنوان مدل خویش برگزیده است زیرا تصور میکند که با کشیدن تصویر دوریان خواهد توانست تابلویی بیافریند که نمایشگر زیبایی کامل باشد. او در یکی از گفتوگوهایش درباره دوریان میگوید: «او ناآگاهانه خطوط مکتب تازهای رو برای من تعریف میکنه، مکتبی که در آن همه شور و شوق روحیه رمانتیک، همه آن کمالگرایی روحیه یونانی وجود داره. هماهنگی تن و روان. و این هماهنگی چقدر بزرگه! ما با دیوانگی این دو را از هم جدا کردهایم و رئالیسمی اختراع کردهایم که بسیار زمخته، و به دنبال آرمانی رفتهایم که پوچه!» (ص 4)
بزیل زیبایی دوریان را از آن جهت کامل میداند که آمیخته به زیبایی روح است. در هنگام مطالعه این قسمت از داستان دوریان به یاد توصیفی افتادم که زنان درباری از حضرت یوسف (ع) دارند. آنها یوسف را صرفا از نظر ظاهر زیبا نمیبینند بلکه با واژه ترکیبی فرشتهای کریم از او یاد میکنند. گویی این تجلی زیبای روح حضرت یوسف (ع) است که به زیبایی جسمانیاش عمق و تأثیر بخشیده است، به گونهای که ناظران را از خود بیخود میکند. بازگردیم به ادامه داستان دوریان گری.
هنرمند نقاش این داستان دوستی به نام لرد هنری دارد که اهل فلسفه و روانشناسی است. او تحصیلکرده دانشگاه آکسفورد است و علاقه دارد که حتما دوریان را ببیند. اما نقاش تمایلی به آشنایی ندارد. زیرا عقاید فلسفی و روانشناختی لرد هنری را برای معصومیت و زیبایی دوریان مضر میداند. لرد هنری پیرو فلسفه لذت است و عقاید خاصی دارد از جمله اینکه به هیچ اصل ثابتی در اخلاق معتقد نیست. او در یکی از گفتوگوهایش با نقاش میگوید: «ارزش هر عقیدهای هیچ ربطی به اعتقاد یا بیاعتقادی راوی نداره. درواقع هر چه راوی بیاعتقادتر باشه، احتمال خردورزانهتر بودن آن عقیده افزایش پیدا میکند، چرا که راوی به آن عقیده رنگی از علاقه، یا انزجار یا تعصباتش نمیزنه. به هر روی من در نظر ندارم با تو درباره سیاست، یا جامعه یا ماوراءالطبیعه بحث کنم. من انسانهارو بیشتر دوست دارم تا اصول رو. وانگهی انسانهایی رو که به هیچ اصولی معتقد نیستند، از هر چیز دیگه در این دنیا بیشتر دوست دارم.» (ص 39) بعدها خواهیم دید که بدون اصول بودن دیگران از آن جهت برای لرد هنری جذاب است که میتواند چنین انسانهایی را تحت سلطه خود گرفته و آنها را آنگونه که میخواهد شکل دهد و این درواقع نوعی مطالعه روانشناختی برای اوست. او آدمهای بدون اصول را دوست دارد چون موشهای آزمایشگاهی خوبی برای او هستند، درصورتیکه انسانهایی که صاحب اصول اخلاقی ثابت، معقول و پایدار هستند به سادگی تن به سلطه دیگران نمیدهند. اما بزیل نقاش، هم خودش واجد ارزشهای اخلاقی است و هم در دوریان جرقههایی از آن را دیده است. هرچند پاکی درون دوریان با سادهاندیشی هم همراه است، برای بزیل زیبایی مهمترین اصل در زندگی است که میتواند روح آدمی را تلطیف کند و او را با لذت شگفتی در برابر زیبایی آشنا کند. حال به ادامه ماجرا توجه فرمایید. برغم عدم تمایل نقاش به آشنایی لرد هنری و دوریان این اتفاق میافتد و لرد هنری، دوریان را میبیند و او نیز از زیبایی دوریان شگفتزده میشود. بزیل به کشیدن پرتره دوریان ادامه میدهد و تابلوی نقاشی در حال کامل شدن است. لرد هنری متوجه میشود که دوریان به خانه عمه خودش نیز میرود و از مهمانان مهمانیهای اوست و عمه لرد هنری نیز نسبت به دوریان همان نظری را دارد که نقاش. هالوارد به لرد هنری میگوید: «دوریان گری گرامیترین دوست منه. او طبعی ساده و زیبا داره. عمهات طبیعتش رو درست شناخته و درست توصیفش کرده. او رو ضایع نکن. سعی نکن که تحت تأثیر قرارش بدی. تو تأثیرهای بد روی اشخاص میگذاری. دنیا بزرگه و آدمهای خوب فراوان داره. تنها کسی که تمام جذابیتهای وجودش رو به هنر من میریزه از من نگیر. زندگی من در جایگاه نگارگر به او وابسته است. بپذیر، به تو اطمینان میکنم.» (ص 45)
اما گوش لرد هنری به اینگونه سخنان عادت ندارد. لرد هنری در همان محل نقاشی با دوریان روبهرو میشود و پس از تعریف و تمجید از زیبایی دوریان و مقدمهچینی بسیار میگوید: «آقای گری حیفه شما با این جذابیت به دنبال امور خیریه و انساندوستانه برید، خیلی حیفه.»
وسوسههای لرد هنری نقاش را نگران میکند و از او میخواهد آنها را تنها بگذارد، چون تابلو در حال تمام شدن است و او نگران این است که وسوسهها در زیبایی دوریان گری اثر منفی بگذارد، اما دوریان با رفتن لرد مخالف است و کمکم تأثیرپذیریاش از لرد هنری را آشکار میکند. لرد هنری برای تأثیرگذاری بر افکار دوریان از روش پیچیده و ظریفی استفاده میکند. پس از بیان کل ماجرا به این ظرایف که دوریان را از معصومیتش جدا کرده و گام به گام به سوی گناه و تباهی میکشاند خواهیم پرداخت. لرد هنری با این استدلال برای دوریان که زیبایی تو بالاخره روزی به پایان خواهد رسید، او را قانع میکند که حداکثر استفاده را از این زیباییاش بکند و به معاشرت با زنان و لذت بردن از آنها بپردازد. هرچند دوریان در ابتدا میداند که استدلالهای لرد هنری ناقص به نظر میرسند، اما توان نقد آنها را در خود نمیبیند و اسیر روشهای روانشناسانه او میشود. تابلو به پایان میرسد درحالیکه نقاش بسیار زیبا توانسته ترکیب روح و جسم زیبای دوریان را به نمایش بگذارد. نقاش، تابلوی عزیز خود را به دوریان میدهد و او آن را به خانه اش میبرد. حتی دوریان هم از دیدن تصویر و زیبایی خودش شگفتزده میشود. گویی اولین بار است که به خودش نگاه میکند. اما این شگفتی مفهومی دو سویه دارد. از یک سو او را به خودشناسی میرساند و از سوی دیگر به خودشیفتگی و غرور و البته نگران از دست رفتن این زیبایی. آنقدر نگران که با خود فکر میکند اگر شیطان بتواند او را همچنان جوان و زیبا نگه دارد حاضر است روحش را به او بفروشد. او احساس میکند که این تابلو هیچگاه پیر نخواهد شد. اما خودش رو به زشتی و پیری خواهد رفت.
دوریان در یک تئاتر محقر با دختری بسیار زیبا و هنرمند آشنا میشود و هر شب برای دیدن نمایشهای او به تئاتر میرود و کمکم عشقی شورانگیز بین آنها شکل میگیرد. اما لرد هنری به لذتهای لحظهای بیشتر معتقد است تا عشقی پایدار. در واقع او میخواهد دوریان مانند یک زنبور به یک گل قناعت نکند و به تجربه متنوعترین شهوات بپردازد تا فرصت مطالعه تجربی بر روی تحولات روانی دوریان برای او فراهم شود. اما دوریان واقعا عاشق شده است و تصمیم دارد با سیبل یعنی همان دختر بازیگر ازدواج کند. سیبل به همراه مادر و برادر فقیرش زندگی میکند. برادر سیبل که جیمز نام دارد تصمیم گرفته ملوان شود. روابط دوریان و سیبل روزبهروز عاشقانهتر میشود. دوریان با شگفتی بسیار از هنر بازیگری سیبل برای نقاش و لرد هنری تعریف میکند و بالاخره آنها را وادار میکند تا به تماشای هنر سیبل بروند. سیبل که بر روی صحنه در نقش ژولیت از نمایشنامه رومئو ژولیت بسیار درخشان بازی میکند و در نقشهای دیگر نیز همچنین، برای دوریان تبدیل به نماد هنر و زیبایی شده است؛ اما سیبل به این نتیجه رسیده است که حالا که عاشق دوریان شده است دیگر نمیتواند نقش عشق را بازی کند و درست در شبی که دوریان دوستانش بهخصوص لرد هنری را به تئاتر آورده است، سیبل بدترین بازی عمرش را انجام میدهد و باعث میشود که دوریان احساس شرمندگی بسیاری کند و به شدت با سیبل دعوا میکند و او را باعث سرافکندگیاش میداند، هرچند که احساس واقعی سیبل را درک نمیکند. سیبل عشق حقیقی و و اقعی را بر عشقهایی که روی صحنه تئاتر نمایش بازی کرده است ترجیح داده است. اما این برای دوریان قابل درک نیست و با بدترین برخورد و با شکستن دل سیبل از او جدا میشود و به او میگوید: «تو عشق منو کشتی. تو در این مدت قدرت تخیل من رو برمیانگیختی. حالا حتی کنجکاوی من رو هم بر نمیانگیزی، دیگر هیچگونه تأثیری بر من نداری. من عاشق تو بودم برای اینکه شگفتانگیز بودی، برای اینکه نبوغ و تفکر داشتی. برای اینکه رویاهای شاعران بزرگ رو زنده میکردی و به سایههای هنر شکل و وجود میبخشیدی، حالا که همه اونها رو دور انداختی. جز شخصی سطحی و ابله چیز دیگری نیستی. پروردگارا! چه دیوانه بودم من که عاشق تو شدم! چه احمقی بودم! تو برای من هیچ ارزشی نداری. دیگر هرگز تو را نخواهم دید. هرگز به فکر تو نخواهم افتاد.» (ص 139)
این برخورد بیرحمانه به آغاز فاجعههای بزرگ در زندگی دوریان منجر میشود. در شماره آینده پس از نقل ادامه ماجرا به مراحل سقوط دوریان خواهیم پرداخت.
انشاءالله
عزت زیاد
سردبیر