آثاری بر جای نگذار آخرین فیلم جان پی ماتوژینسکی، کارگردان و تهیهکننده جوان و مستعد لهستانی، است. ماتوژینسکی در مقام کارگردان تاکنون فیلمهایی همچون آخرین خانواده(2016) و مستند عشق عمیق(2013) را ساخته است. بعد از مدت زمانی نسبتاً طولانی که جشنواره فیلم لندن به خاطر همهگیری ویروس کرونا برگزار نشد، نهایتاً چندی پیش این جشنواره با حضور فیلمسازان، منتقدان و تماشاچیان برگزار شد. آخرین فیلم ماتوژینسکی در جشنواره فیلم لندن به نمایش درآمد و توجهها را به خود جلب کرد. فیلم داستان دانشآموز دبیرستانی 19 سالهای به نام گژاگوژ را روایت میکند که بعد از ضرب و شتمِ نیروهای شبهنظامی در سال 1983 در دوران حکمرانی کمونیستها در لهستان از دنیا رفت. در ادامه گفتوگویی کوتاه با جان پی ماتوژینسکی را خواهید خواند.
در آغاز پیرامون روند نگارش فیلمنامه و همکاری با فیلمنامهنویس آثاری به جا نگذار، کایا کراویک نوک، توضیح دهید.
همانطور که میدانید، در طول روند ساخت یک فیلم سینمایی گاه و بیگاه اتفاقات غیرقابل پیشبینی رخ میدهد و این بخش ناگزیری از حرفه ماست. فیلمسازی یک شغل تک نفره نیست و به همکاری افراد متعددی نیازمند است. این ویژگی گاه مشکلآفرین میشود، ولی اساساً جزو مزایای این حرفه محسوب میشود. داستان فیلم آثاری بر جای نگذار مبتنی بر گزارشی است که سزاری لازارویچ منتشر کرده است. از اینرو فیلمنامه با اقتباس از این گزارش نوشته شد و ساختار روایی فیلم مبتنی بر آن است. چند سال پیش برای ساخت یک سریال تلویزیونی با کایا کراویک نوک آشنا شدم. هرچند آن سریال هرگز ساخته نشد، آن زمان متوجه شدم که نوشتن فیلمنامهای بر اساس گزارش لازارویچ با همکاری کایا امکانپذیر است. از اینرو با او در اینباره صحبت کردم. سپس چند جلسه گفتوگوی مشترک با نویسنده گزارش، سزاری لازارویچ، ترتیب دادیم. بعد از آن با تهیهکننده به توافق رسیدیم و به این ترتیب، روند نگارش فیلمنامه و به تبع آن ساخت فیلم آغاز شد. کایا با استفاده از آرشیوهای موجود شروع به نوشتن فیلمنامه کرد. در آن دوران درباره نقطه نظر مورد نظرمان برای روایت ماجرا بسیار بحث کردیم. زمانی رسید که کایا حدود ۹ ماه جواب پیامهای من را نمیداد. البته پیش از آن، کایا در مورد روش کاری عجیب و منحصربهفردش با من صحبت کرده بود و من هرچند روش او را نمیپسندیدم، به تجربه دریافته بودم که هر شخصی در گروه تولید فیلم روشی منحصر به خویش برای پیشبرد کار اختیار میکند و بهتر آن است که با آن کنار بیایم. هرچند انتظار ۹ ماهه بسیار سخت بود، ولی نهایتاً به نتیجه مثبت و کارآمدی منتهی شد. وقتی کایا نسخه نهایی فیلمنامه را در اختیارمان گذاشت، همگی از آن راضی بودیم. به نظرمان کایا خیلی خوب از عهده مسئولیتی که به عهده داشت، برآمده بود. نوشتن فیلمنامه به زمان زیادی نیاز دارد و فیلمنامهنویسان اغلب پیش از تهیه نسخه نهایی چندین پیشنویس آماده میکنند. کایا چهار یا پنج نسخه پیشنویس از فیلمنامه آثاری بر جای نگذار تهیه کرد و نهایتاً نسخه نهایی را در اختیار ما گذاشت. من در مقام کارگردان تغییرات بسیار کمی در نسخه نهایی فیلمنامه اِعمال کردم. البته پیش از آغاز فیلمبرداری پیرامون تعیین ساختار روایت داستان بسیار گفتوگو کردیم و به نتایج مشخصی رسیدیم. در مجموع به نظر من روند نگارش فیلمنامهای بر اساس این ماجرای تکاندهنده و تأثیرگذار زمانِ چندان زیادی نگرفت و کایا در مدت زمانی کوتاهتر از آنچه پیشبینی میکردیم، کار را به سرانجام رساند.
پیش از آنکه به فکر ساختن فیلمی بر اساس آن حادثه وحشتناک بیفتید، گزارش سزاری لازارویچ را خوانده بودید؟
بله، کتابی را که گزارش در آن چاپ شده بود، خوانده بودم و از خواندنش احساس بسیار تلخ و عجیبی داشتم. گزارش سزاری، ماجرای اتفاقی را روایت میکرد که در سال 1983 در کشورم، لهستان، رخ داده بود. به نظر من فضای رعب و وحشت ناشی از سرکوب مردم به زمان گذشته محدود نمیشود و کماکان هم در لهستان و هم در اقصی نقاط دنیا مسئلهای مکرر و دردناک است. زمان حکمرانی کمونیستها، دهه 1980، کودکی بیش نبودم، ولی بعد از خواندن گزارش سزاری لازارویچ چنین احساس کردم که برخی مشکلات مربوط به دوران حکمرانی کمونیستها، ازجمله سرکوب مخالفان، کماکان به طرق مختلف قربانی میگیرد. دیگر آنکه با توجه به مشکلاتی که ساخت یک فیلم بر اساس یک واقعه سیاسی به دنبال دارد، بعید میدانم مجدداً سراغ ساخت چنین فیلمهایی بروم.
هرچند موضوع فیلم درباره گژاگوژ است، میتوان یورک را قهرمان فیلم در نظر گرفت. البته این مهم به دیدگاه مخاطب نسبت به فیلم بستگی دارد.
به نکته جالبی اشاره کردید. وقتی فیلمنامه را خواندم، فکر میکردم که شاید مادر گژاگوژ، باربارا، باید شخصیت اصلی داستان باشد. ولی خیلی زود همراه با تهیهکننده و فیلمنامهنویس به این نتیجه رسیدیم که شخصیت باربارا کمی منفعل است و از قابلیتهایی برخوردار نیست که معمولاً شخصیت اصلی داستان باید واجد آنها باشد. برای ما بیش از هر چیز این موضوع اهمیت داشت که ابعاد مختلف پرونده را به تصویر بکشیم و در این راستا لایههای مختلف و پیرنگهای گوناگون را در داستان بگنجانیم و مدنظر قرار دهیم. اگر یورک پوپیل را شخصیت اصلی فیلم در نظر میگرفتیم، اهداف مذکور محقق میشد. شایان ذکر است که یورک درواقع شخصیت اصلی نیست، بلکه شاهد و ناظری است که حضورش به پیشرفت داستان در ابعاد مختلف کمک میکند.
درونمایه اصلی داستان که قصد انتقال آن به مخاطب را داشتید، چه بود؟
به نظر من بیش از هر چیز موضوع بیعدالتی و تبعات ناشی از آن در فیلم مطرح میشود. در کتاب سه توضیح مختلف از آنچه در آن روز مشخص در سال 1983 رخ داد، ارائه شده است. یک اتفاق دهشتناک مشخص رخ داده بود که تبعات متعددی در پی داشت. میتوان مدعی شد که مسئله اصلی که در فیلم مطرح میشود، این است که چه کسی گژاگوژ را کشته است. چه چیزی باعث مرگ آن دانشآموز شده است؟ در ارتباط با این حادثه ناگوار، وضعیت موجود در مقر پلیس بسیار پیچیده بود. دانشآموز مورد ضرب و شتم قرار گرفت، به بیمارستان برده شد، سپس به خانه بازگشت و بعد به بیمارستانی دیگر رفت. اما کار از کار گذشته بود و لحظه مرگ تراژیک گژاگوژ فرا رسید. بدین طریق در فیلم سؤالات متعدد و بااهمیتی مطرح میشود که یافتن جواب هر یک از آنها برای مخاطب اهمیت پیدا میکند.
منبع: viewofthearts.com