اگر حیوانات پیامهایی از ماورا و عالم جادویی میفرستند، اگر زبان فیلم یک زبان عجیب و غریب و نامأنوس است، اگر همیشه فضا مهآلود و هولناک است و اگر احساس ترس ملموسی از هر طرف شما را احاطه کرده، احتمالاً در حال دیدن فیلمی از رابرت اگرز هستید. کارگردانی که نام خود را با فیلمهای ترسناک مستقل چون جادوگر و فانوس دریایی بر سر زبانها انداخت و حالا با مرد شمالی بازگشته است. اما یک تفاوت بزرگ در فیلم آخر رابرت اگرز با دیگر فیلمهایش وجود دارد و آن بودجه ۹۰ میلیون دلاری فیلم است که به این کارگردان اجازه میداد وسواسهایش را برای شبیهسازی تاریخی در حماسههای شمشیر و خون وایکینگی پاسخ دهد. مرد شمالی بر اساس افسانه اسکاندیناوی املث ساخته شده است. حماسهای که درواقع الهامبخش شکسپیر در نوشتن هملت بوده است. داستان یک شوالیه سرگشته و دیوانه با بازی اسکاشگورد که در یک انتقام تراژیک قربانی تقدیر میشود. او که در کودکی شاهد کشته شدن پدر پادشاهش (ایثن هاک) و ربوده شدن مادرش (نیکول کیدمن) به دست عمویش است، از سرزمین خود جدا میشود و به گروهی از یاغیها میپیوندد. سالها بعد متوجه میشود که سرزمین پادشاهی عموی قاتلش اشغال شده و او در یک جزیره کوچک به همراه همسر و فرزندانش زندگی میکند. این موضوع املث را وامیدارد که در شمایل یک برده برای انتقام مرگ پدر، به سراغ عمو و مادرش برود. همچنین در این فیلم شاهد حضور بیورک افسانهای در اولین نقش سینماییاش پس از رقصنده در تاریکی در سال 2000 هستیم و یک والکری مرموز که به نظر میرسد به دندانهایش بریس بسته است. اگرز از لسآنجلس درحالیکه در یک تور مطبوعاتی برای فیلمش به سر میبرد، با مجله GQ درباره این فیلم گفتوگو کرد. او مانند همیشه پوشش منحصربهفردش را دارد؛ همه چیز سیاه و سفید، با مجموعهای از حلقههای طلا در انگشتانش و ریش کوتاهشده و خاکستری. اگرز میگوید وقتی فیلمبرداری را شروع کردیم، موهایم سفید نبود و بعد از مراحل تولید مرد شمالی تمام موهایم سفید شد.
اولین چیزی که باید بپرسم این است که چطور شد یک والکری خلق کردید با بریس دندان؟
خیلی از جمجمههایی که از وایکینگها حفاری شده، روی دندانهایشان شیارهای افقی حک شده. نظریه مورد علاقه فعلی من این است که آن شیارها با میناهای رنگی پر شده بودند. همینطور یک پادشاه وایکینگ معروف به هارالد بلوتوث وجود دارد. احتمالاً او را به خاطر این زینت خاص دندانش به این اسم نامگذاری کردهاند. اما ما به جای آبی رنگ سیاه را انتخاب کردیم. این فقط برای من جنبه فانتزی داشت و اینکه بتوانم یک والکری متفاوت خلق کنم که تا اندازهای مطابقت تاریخی با عصر وایکینگها هم داشته باشد.
پس در هر صورت شما تصمیم داشتید یک فیلم مشخصاً وایکینگی بسازید. فکر میکنید موفق بودید؟
اگر بخواهم مغرور باشم، میگویم که بله موفق بودم، اما درواقع دیگران باید در اینباره نظر بدهند. اما موضوع این است که این فیلم یک دریچه به جهان وایکینگهاست. نمیتوانم بگویم یک وسترن است، یا یک فیلم علمی- تخیلی یا یک مارول. چون به نظرم چیزی فراتر از این قراردادهاست و از آنجایی که آخرین فیلم کلاسیک درباره وایکینگها مربوط به 1958 است، میتوانم بگویم بله، فیلم من تا اندازه زیادی هم مطابقت تاریخی و هم فضاسازی متعلق به این فیلمها را حفظ کرده و بنابراین یک فیلم وایکینگی است.
سرکشی انسان در مقابل طبیعت مضمونی کلیدی در آثار شماست. دستوپنجه نرم کردن با طبیعت و فیلمبرداری در ایسلند چگونه بود؟
من رابطه یک نقاش منظره رمانتیک قرن نوزدهمی را با طبیعت دارم، که در آن بهشدت طبیعت برایم هولناک است و میدانم که میتواند من را تسخیر کند، اما در عین حال یک چیز هیجانانگیز درباره آن وجود دارد. ما به دنبال هولانگیزترین و وهمآلودترین چشماندازهایی بودیم که میشد پیدا کرد؛ با بدترین آبوهوای موجود و بیشترین باران و گلولای و بدبختی. من در مورد خودم مازوخیست نیستم و نسبت به همکارانم سادیست ندارم، اما این چیزی بود که برای گفتن این داستان و فضاسازی مختص به آن ضروری بود. درواقع تمام مدت باران میبارید و سختترین روزها را در طول فیلمبرداری، مخصوصاً برای بازیگران داشتیم. آنها میتوانند به شما بگویند که فیلمبرداری در شب در اکثر سکانسهای جنگی تا چه اندازه سخت بود. اگر لوکیشن ما دهکده و مزرعه نبود، اغلب دریای توفانی، شب و یک کشتی وایکینگ داشتیم. در چنین شرایطی همه چیز واقعاً سخت بود.
در تمام فیلمهای شما حیوانات به عنوان یک نماد کارکردی نمادین دارند و بخش مهمی از زیرمتنهای داستان را میسازند. بزها در جادوگر و مرغهای دریایی در فانوس دریایی، و حالا روباه و کلاغ در مرد شمالی. کار با کدامیک راحتتر بود؟
روباه قطبی سادهتر از آنچه ما انتظار داشتیم، بود. اما اگر صادقانه بگویم، کار کردن با کلاغ و مرغ دریایی هم واقعاً ساده بود. آنها فوقالعاده باهوش هستند و آموزششان آسان است. درواقع مرغهای دریایی در فانوس دریایی دقت بیشتری نسبت به سگهایی داشتند که من تابهحال لذت کار کردن با آنها را داشتهام.
چطور شد که بیورک را به عنوان اولین نقش سینماییاش در دو دهه اخیر جذب کردید؟
برای بیورک محیط کار مثل یک محیط کاملاً خانوادگی بود. من از طریق رابین کارولان که یکی از آهنگسازان فیلم است و همچنین یکی از بهترین دوستان من، با بیورک آشنا شدم. سپس بیورک من را با رماننویس ایسلندی و همکار نویسندهام شیون آشنا کرد. او شیون را از نوجوانی میشناخت. من و همسرم در طول سالها با بیورک ارتباط داشتیم و او این نقش را واقعاً دوست داشت.
یعنی این نقش را با ذهنیت او نوشتید؟ یا از آن ایدهای گرفتید؟
البته، بله!
به نظر میرسد که شما این کار را با اکثر نقشهایتان انجام میدهید.
بله، که البته میتواند سرسام آور باشد و احتمالاً باید این کار را متوقف کنم.
شما دوباره به سراغ آنیا تیلور جوی که در جادوگر به او یک نقش مهم دادید، رفتید، و او ظاهراً قرار است در بازسازی شما از نوسفراتو نیز حضور داشته باشد. چه چیزی شما را به سمت او میکشاند و او را به طور منحصربهفردی برای فیلمهایتان مناسب میکند؟
فکر میکنم این توانایی او برای اثیری بودن و در عین حال زمینی بودن است که او را در این نقشهای کهنالگویی و پررمزوراز مناسب میکند. همچنین برای کاری که من انجام میدهم، او استعدادهای باورنکردنی در مورد زبانهای آرکائیک دارد. گویی یک هنرپیشه آموزشدیده کلاسیک است. چه وقتی در جادوگر به زبان لاتین کهن صحبت میکرد و چه لهجه باستانی اوکراینی در این فیلم. جادوگر یک فیلم خاص بود و اولین فیلم واقعی برای هر دوی ما بود. من باید هر کسی را که فکر میکردم مناسب است، در آن فیلم انتخاب میکردم. اسم و رسم و ستاره بودن برایم مهم نبود. سعی میکردم آدمهای مناسب نقش را انتخاب کنم، نه صرفاً بازیگران خوب را. چون ما باید میتوانستیم در آن محیط چالشبرانگیز یکدیگر را پوشش دهیم و از هم حمایت کنیم. بنابراین ما یک خانواده شدیم. من و آنی نیز به معنای واقعی کلمه دوست هستیم.
فیلمهای شما با مضامین مذهبی، معنوی و عرفان آمیخته است، اما در عین حال رنگوبویی مدرن دارد. من در به کار بردن تعامدی مفاهیم و مضامین مدرن در دورههای تاریخی گذشته که همه فیلمهای شما مربوط به آن زمانهاست، تردید دارم، اما جادوگر مشخصاً فیلمی درباره عاملیت زنانه، یا برتری زنان و فانوس دریایی درباره مردانگی سمی است. هر دوی این ایدهها به نظرم در مرد شمالی دوباره بازتولید میشوند. آیا این عمدی نبود؟
من واقعاً سعی میکنم هیچگونه پیامی درباره این مسائل در فیلمهایم نداشته باشم. اما وقتی حرف از خشونت است، نمیتوان درباره آن با چشمپوشی و سانسور حرف زد. علت اینکه فکر میکنید این ایدهها تکرار شده، به این خاطر است که من باز هم سراغ داستانی از حماسههای ایسلندی مثل جادوگر و فانوس دریایی رفتهام، که به نظرم گاهی شبیه فیلمهای اکشن دهه 80 هم است، چراکه این درواقع فرهنگی است که خشونت را تجلیل میکند و من در حال ساختن یک فیلم اکشن بزرگ هستم. بنابراین مواقعی وجود دارد که خشونت باید به معنای واقعی کلمه هیجانانگیز باشد. اما من قصد ندارم خشونت را نادیده بگیرم، یا از آن تمجید کنم. پس فکر میکنم چگونه میتوانم به عنوان یک داستان در این مسیر قدم بردارم، و ایدهها از این میان یکی یکی ساخته میشوند.
خشونتآمیزترین لحظهها در مرد شمالی عمدتاً کوتاه و گذرا هستند و فقط یک نمای چند ثانیهای از آن را میبینیم.
همینطور است. مثلاً وقتی هالگیمر رودههایش بیرون میریزد. فکر کردم توقف زیاد روی آن تصویر غیرضروری است.
علاقهای به ساخت یک فیلم از زمان معاصر ندارید؟
نه! اصلاً.
برهه تاریخی بعدی که به سراغ آن میروید، چیست؟
در حال بازنویسی یک متن از دوره الیزابت هستم. اما همه جور متنی در برهههای تاریخی گذشته نوشتهام که ساخته نشدهاند و مطمئنم چیزهای بیشتری خواهم نوشت که آنها هم ساخته نمیشوند. منظور این است که من به همه مقاطع تاریخی علاقه دارم، جز دورهای که در آن زندگی میکنم. من یک روال بهخصوص برای گفتن این داستانها دارم که مربوط به تحقیقات تاریخی و پر از جزئیات تاریخنگارانه است. به معنای واقعی کلمه تحقیق را دوست دارم و زمانی که در حال نوشتن داستانهایی اینچنینی هستم، تمام فکر و ذهنم درگیر میشود. با خودم فکر میکنم اگر فیلمی معاصر بسازم، چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ روی مدل کاغذ دیواری وسواس داشته باشم؟ این اصلاً برای من الهامبخش نیست و شما نمیتوانید از چیزی که برای شما الهامبخش نیست و معنی خاصی ندارد، فیلم بسازید. مثلاً برای من سخت بود که سکانس فوتبال وایکینگها را برداریم، چون در مدرسه ورزش نمیکردم و همیشه در بازیهای تیمی بازنده بودم. ولی در آن سکانس حاضر بودم و اشتیاق داشتم. اما هرگز نمیتوانم در مورد فیلمبرداری از تلفن همراه اشتیاق داشته باشم.
تقریباً هر فریم از این فیلم مستلزم تحقیق و بررسی زیادی بوده است. در هر صورت، شما دوره وایکینگها را از نزدیک ندیدهاید، پس چطور به خودتان این اجازه را دادید که در مورد آن دوره تاریخی آزادی عمل داشته باشید؟
من هیچ آزادی عملی نداشتم و اینطور نبود که سرخود در مورد چیزی که مستلزم ارجاعات دقیق تاریخی است، عمل کنم. مگر اینکه در مورد چیزهایی که واقعاً نمیدانستم و هیچ منبعی هم در مورد آن وجود نداشت. چون بههرحال مربوط به هزار سال پیش است. من تمام تلاشم را کردم تا همه چیز را تا حد امکان از نظر تاریخی بازسازی کنم. تحقیقات زیادی انجام دادم و بهترین مورخان و باستانشناسان وایکینگ را داشتم که با من کار میکردند. همینطور افرادی را داشتم در جامعه قومشناسی و باستانشناسی تجربی. تعداد زیادی متخصص وایکینگ داشتیم که روی فیلم کار میکردند. همه چیز به صورت حرفهای در نظر گرفته شده بود. اما هنوز به دلیل بقایای محدود باستانشناسی از دوره وایکینگها چیزهای زیادی در مورد آن دوره نمیدانیم. حماسهها که تنها منبع روایت از زندگی وایکینگها هستند، حدود 200 سال پس از عصر وایکینگها نوشته شدهاند. درواقع بعد از این تاریخ این حماسهها به عنوان تاریخ شفاهی نسل به نسل به ما رسیده است و بخشی از فرهنگ شفاهی ماست. ما میدانیم که وقتی در مورد سپرها و کلاه خود صحبت میکنیم، اینها مربوط به عصر وایکینگهاست، اما چیزهای دیگری هم از دوره وایکینگها بوده که ما از آن اطلاع دقیقی نداریم. مثلاً دیدگاههای مسیحی. اگر من میخواستم فقط به آنچه از نظر باستانشناسی داشتم اکتفا کنم، باید فیلمی مثل جادوگر میساختم.
آیا در این فیلم چیزی در مورد نحوه زندگی وایکینگها وجود دارد که ساختگی باشد؟
بله بود. مثلاً اتفاق نظر آکادمیک تاریخشناسان این بود که وایکینگها لباس خاصی برای تشریفات و مراسم نداشتند. اما همچنین این نظر وجود داشت که در این مراسم رسم پاشیدن خون حیوانات روی تمام اعضای شرکتکننده در مراسم وجود دارد. من به باستانشناس نیل پرایس گفتم: «پس مثل اینکه وایکینگها درحالیکه غرق در خون هستند، اینور و آنور میرفتند. این لباس برای آنها تقدس خاصی داشته.» و او به من گفت: «واقعاً تابهحال به این فکر نکرده بودم! پس لباس تشریفاتی آنها میتواند چیزی شبیه لباس رزم باشد.» بنابراین بر اساس بسیاری از ایدههای دیگر که در تحقیقات باستانشناسی شکل گرفت، لباس مراسم را خلق کردیم. این کاملاً ساخته خودمان بود و در کنارش ایدههایی را هم که وجود داشت، در نظر گرفتیم.
در مورد استفاده از روانگردانها چطور؟
وایکینگها واقعاً در طول مراسم از روانگردانهای گیاهی استفاده میکردند. به طور قطع در مورد ماهیت آن چیزی نمیدانیم، اما در برخی گورهای وایکینگها که متعلق به جادوگرها یا پیشگوها بودند، دانههای گیاهی روانگردان یافت شده. من در مورد چگونگی آن زیاد مطالعه کردم و نتیجه تحقیقات من و پیادهسازی آن در فیلمم شد طراحی صدا و جلوهای بصری ویژهای که یادآور فضاهای ملهم از استفاده روانگردانهاست.
در مورد استفاده از زبان انگلیسی چطور؟ واضح است که وایکینگها به این زبان صحبت نمیکردند.
مطمئناً اگر من مل گیبسون بودم و سرمایه لازم برای تأمین حماسههای تاریخی خودم را داشتم، در این فیلم زبان نورس قدیم استفاده میشد. اما به دلیل مقیاس فیلم این امکانپذیر نبود. میدانستم که در سطح بودجه ما جواب نخواهد داد.
منبع :GQ