تمام هموغم ابراهیم حل یک مسئله نجوم و اخترفیزیک است. سودای این مسئله لاینحل حتی در زمانی که فاصلهای چندان با مرگ ندارد، دست از سر او برنمیدارد و قهرمان ترجیح میدهد پس از بستن یک مسئله باز، دفتر زندگیاش بسته شود. در همین شرح کوتاه مشخصاً نویسندگان میدانستهاند چگونه باید نیاز دراماتیک را بنا نهند و با حائز اهمیت جلوه دادن موضوع برای قهرمان ما را نیز درگیر کنند. آیا همین مقدار کافی است؟ بله، قهرمان چیزی را تا لحظه مرگش بهتمامی میخواهد؛ اگر بدانم و بمیرم بهتر است، یا ندانم و بمیرم؟ اما چون قصد داریم حد اعلای ظرفیت دراماتیک یک موقعیت را تشریح کنیم، پای یک موقعیت مشابه از یک اثر ماندگار تاریخ سینما را میان میکشیم؛ قصههای عامهپسند!
در فیلمنامه تارانتینو و در سگمنت مربوط به ساعت بوچ، بوچ و فابیان باید از دست مارسلوس والاس بگریزند، اما یک اشکال کوچک رخ میدهد. علیرغم تأکیدات بوچ، فابیان فراموش کرده ساعت اجدادیِ مرد را با خود بیاورد. این موقعیت چگونه با موقعیت ابراهیم شباهت دارد؟
ابراهیم درست پیش از یک حمله مغزی توانسته به حل مسئله برسد، درست مانند بوچ که موفق شده پولها را بردارد و از رینگ بگریزد. ساعت بوچ مابهازای مسئله فیزیک ابراهیم است و حمله مغزی در این فیلم معادل است با مورد تعقیب قرار گرفتن. هر دو اینها قبل از واقعه اصلی است. واقعه در قصههای عامهپسند، فراموشکاری فابیان، و در تیتی، بخشیدن کاغذهای حل مسئله از سوی همسر ابراهیم به تیتی است. در آغاز، شرح دادیم که نویسندگان در تیتی چگونه برای ما اهمیت این کاغذها را دراماتیزه میکنند. در فیلم تارانتینو نیز اهمیت ساعت جیبی با یک سکانس ساده برگزار میشود. افسری در کابوس بوچ درباره راه دراز رسیدن این میراث به وی توضیح میدهد. آن واقعه مهم در هر دو فیلم یک خبر است. خبر جا گذاشتن ساعت و خبر بخشیدن کاغذها. ابراهیم وقتی به هوش میآید و میفهمد همسرش با حاصل زحماتش چه کرده، به گفتن چند جمله درشت قناعت میکند و برای باز پس گرفتن آنها به سراغ تیتی میآید، اما تارانتینو کار مهمی میکند که تیتی از آن غافل میشود؛ یک زمینهچینی مفصل. قبل وقوع حادثه تارانتینو به ما نشان میدهد که بوچ چگونه معشوق شیرینعقل خود را عاشقانه دوست دارد، اما به محض اطلاع از فراموشکاری دختر، او مانند پوزیدون – ایزد خشمگین دریاها- چنان توفانی و متلاطم میشود که حدی برای آن متصور نیستیم. از نعرههای هیستیریک تا پرت کردن تلویزیون به دیوار و تخریب هر آنچه دم دست دارد. به بیانی، ما یک تضاد بسیار عمیق در احوالات قهرمان را - قبل و پس از رخداد مذکور- مشاهده میکنیم، در صورتی که رفتار ابراهیم بهمراتب خوددارانهتر است. این رفتار معقولتر ابراهیم نسبت به بوچ گرچه به لحاظ شخصیتپردازی او درست و بهاندازه مینماید، اما در یک نمای کلی شاید اقتضا میکرد نویسندگان معادل رفتار بوچ را نیز برای ابراهیم- به عنوان شخصیتی درونگرا- طراحی کنند. درواقع اگرچه نویسندگان تیتی نیز بهدرستی همسر ابراهیم را به عنوان یک عنصر واسطه در بطن ماجرا قرار دادهاند، اما تارانتینو با پرداخت دقیق رابطه زن و مرد قبل وقوع واقعه، استعاره ماهی بیرون افتاده از تنگ آب را به حد اعلی میرساند. کافی بود در تیتی نیز همان ابتدا ببینیم ابراهیم- به عنوان یک دانشمند- چقدر تنهاست و چقدر محتاج کمکهای همسر سابقش است. حال اگر بعد از آن خبر مهلک- علیرغم نیازش به همسر- وی را با بدخلقی مؤاخذه کند، آنگاه اهمیت آن چند برگ کاغذ برای ما، از فهم به ادراک بدل میشد.
تفاوت رفتار بعدی قهرمان دو فیلم بیشتر روشنگر است. ابراهیم با همان حال خراب عصایش را زیر بغل میزند و به سراغ تیتی میرود؛ یک اقدام پیشبرنده. اما بوچ چه میکند؟ اسلحه را در جیبش میگذارد و به جایی میرود که مطمئن است ملکالموت در انتظار اوست. هر دو با ترسناکترین چیزی که انتظارش را دارند، مواجه میشوند؛ بوچ با مزدور مسلح مارسلوس و ابراهیم با کاغذهایی که از دست تیتی خارج شدهاند. بوچ وینسنت را میکشد و با برداشتن ساعت مسیر بازگشت را آغاز میکند. اما ابراهیم به جای رفتن سراغ امیرساسان و پیگیری فعالانه خواسته، همانجا نزد تیتی میماند، به این امید که ساسان چند روز بعد خودش بازگردد. مشخصاً نویسندگان تیتی از وادار کردن قهرمان به کاری که باید میکرد، طفره رفته و او را از پویایی محروم کردهاند. هرچند اگر بخواهیم منصفانه به این قیاس بنگریم، ذکر دو نکته مهم است. درست است که ابراهیم باید منطقاً بلافاصله دنبال امیرساسان برود، یا تلاش کند جای او را پیدا کند، اما او از این اقدام عاجل امتناع میکند، زیرا در صورت سریع یافتن امیرساسان، قصه به آخر میرسید. اگر هم موفق به یافتن او نمیشد، به واسطه دور شدن از زن، عملاً رابطه عاطفی او با تیتی شکل نمیگرفت و درنتیجه با یک پیرنگ جستوجومحور سروکار داشتیم. و نکته دوم، تیتی یک ملودرام شاعرانه است. در این ژانر اساساً نویسنده باید حتیالامکان از فراز و نشیبهای آنچنانی بپرهیزد و با نگاهی تلطیفشده به تقابلها نگاه کند. کما اینکه آنتاگونیست درام (امیرساسان) هم- علیرغم آنکه میتوانست یک شرور باشد- مردی عاشقپیشه و به نوعی سایه یونگی خودِ قهرمان است. پس اینگونه میتوان نتیجهگیری کرد که نگه داشتن حد در طراحی پیرنگ نیاز به نگاهی همهجانبه به عناصر سبکی و ژانری دارد که این حد- در همه عناصر فیلمنامه تیتی- بهدرستی نگه داشته شده است، ولو به قیمت کم شدن کشمکش و تعلیق.