در شماره گذشته بخشی از رمان تصویر دوریان گری نوشته اسکار وایلد را برایتان به طور خلاصه بیان کردم و اینک ادامه ماجرا. دوریان به سیبل، معشوقهاش، سخنان بیرحمانهای زد که آثار بدی در خودش و سیبل گذاشت. این سخنان که بخشهایی از آن را هم نقل نکردم، ضربه مهلکی بر روان سیبل وارد کرد. دوریان به خانهاش میآید، اما وقتی به تابلوی تصویر خودش نگاه میکند، متوجه میشود که گویی پرترهاش اندکی تغییر کرده است. میشد گفت که اطراف دهانش نشانههایی از سنگدلی آشکار گشته بود که بهراستی شگفت مینمود. کمکم متوجه شد که هر گناهی که انجام میدهد، تأثیر آن را روی تابلو خواهد دید و تابلو بر اثر گناهان او رو به زشتی خواهد گذاشت. هرچند ابلیس ندای درون او را شنیده و نخواهد گذاشت این تغییرات به چهره واقعیاش سرایت کند و همچنان زیبا و جوان باقی خواهد ماند و بالاخره به یاد آورد که آرزو کرده است روحش را به شیطان بفروشد، به شرطی که جوان و زیبا باقی بماند و این آرزو محقق شده است.
کمکم آثار اولین پشیمانی در روح دوریان آشکار میشود، چون خود را ظالم سنگدلی میبیند که زندگی دختری معصوم و هنرمند را به تباهی و یأس کشیده است. تصمیم میگیرد به نزد سیبل برود و از او عذرخواهی و با او ازدواج کند. هربار که به تغییرات چهرهاش در تابلو نگاه میکند، وحشت از آلودگی به گناه وجودش را پر میکند. روز بعد دوباره به تابلو نگاه میکند تا از تغییرات آن مطمئن شود. و مطمئن میشود که اشتباه نکرده است و تابلو اندکی رو به زشتی رفته است. تصمیم میگیرد تابلو را پنهان کند. وجدانش همچنان بیدار است. او تابلو را به یک انباری منتقل کرده و در آن را قفل میکند و کلید آن را برای همیشه نزد خود نگه میدارد. لرد هنری در چنین شرایطی به دیدن دوریان میآید. دوریان پیش از این دیدار حتی تصمیم گرفته است اگر ضروری باشد، روابطش را با لرد هنری قطع کند. اما لرد هنری به او خبر میدهد که سیبل مرده و او تلاش کرده است این خبر را هرچه زودتر به دوریان از طریق نامه برساند، اما دوریان نامه را نگشوده است. خبر مرگ سیبل در روزنامهها منتشر شده و دادگاه تحقیق تشکیل شده و تصور اولیه این است که کسی او را کشته است. تنها شانسی که دوریان آورده، این است که سیبل نام او را به هیچکس حتی مادر و برادرش نیز نگفته است. دوریان از نظر روانی آشفته است. اما لرد هنری با روشهای مخصوص خود و با استدلالهای گوناگون سعی میکند دوریان را از عذاب وجدان برهاند تا او مرگ سیبل را از حالت شخصی خارج کرده و برای دوریان تبدیل به یک موضوع مطالعاتی کند. درواقع فلسفهبافی میکند، به گونهای که یک اتفاق نمایشی افتاده است. این روش کمکم دوریان را آرام میکند، بهخصوص اینکه تا حدود زیادی مطمئن میشود ردپایی از او باقی نمانده، هرچند که معلوم میشود سیبل خودکشی کرده است. استدلالهای لرد هنری که گویی شیطان وسوسهگر و البته فیلسوف و اندیشمند است، به تحقیر و مسخره کردن زنان نیز میرسد و تا حدود زیادی آرامش روانی را به دوریان باز میگرداند. او به دوریان میآموزد که برای واقعیت اشک نریزد، ولی برای رویای هنرمندانه سوگوار باشد.
دوریان پس از لرد هنری با هالوارد نقاش روبهرو میشود. هالوارد هم که از مرگ سیبل مطلع شده است، از دیدن حالت بیتفاوتی در دوریان متعجب و ناراحت میشود. به بخشی از گفتوگوی این دو شخصیت ماجرا توجه فرمایید.
«هالوارد فریاد زد و با حالتی وحشتزده در وی نگریست. او خودش را کشت؟ پروردگارا! هیچ شکی هم در این مورد نیست؟
بزیل عزیز، مسلماً تو تصور نمیکنی که او در اثر حادثهای پیشپاافتاده درگذشت؟ مسلم است که او خودش را کشت.
نگارگر صورتش را در دستها پنهان کرد و با خود بهآرامیگفت: چه هولناک! و لرزش بر پیکرش افتاد. دوریان گری گفت: نه، بههیچوجه هولناک نیست. فقط یکی از تراژدیهای رمانتیک این عصر است. به صورت فرمولی میشود گفت که هنرپیشهها زندگیشان بسیار عادی است. شوهران خوبی میشوند، زنان باوفایی از آب در میآیند، یا بسیار ناجنس میشوند...» (ص 167) دوریان وحشتزده و گرفتار عذاب وجدان به بیتفاوتی نسبت به ظلم و گناهی که مرتکب شده، رسیده است و اجازه نمیدهد نقاش به تابلویی که از دوریان کشیده است، نگاه کند. تابلو کمی زشتتر هم شده است. اندک اندک تمایل به شهوترانی در دوریان بیشتر میشود، بهخصوص وقتی که لرد هنری کتابی به او میدهد که حاوی همه گناهان جهان است و با خواندن این کتاب دوریان با گناهانی آشنا میشود که حتی در رویاهایش نیز آنها را تجربه نکرده است. درواقع شهوترانی برای دوریان در این کتاب فرانسوی تئوریزه میشود. البته این سقوط ناشی از گرایش به شهوت عریان و وقیح نیست، بلکه پیچیده در تحلیلهای فلسفی و روانشناختی است!
گناهان مکرر دوریان تصویرش را هرچه بیشتر زشت میکند، به گونهای که از دیدن تصویر خودش وحشت دارد. اما او دیگر «خو گرفت که عاشق زیبایی خود باشد و بیشتر و بیشتر به فساد روحش دل ببندد.» (ص 193) هرچند گاهی لحظاتی نادر پیش میآمد که احساس پشیمانی از این تباهی میکرد، اما «عطشهای دیوانهوشی داشت که هرچه بیشتر سیرابشان میکرد، تشنهتر میشدند.» (ص 193) لذتپرستی برایش به صورت یک مذهب درآمده و به پرستش تجربههای حسیاش رسیده و آن را با اندیشههای فلسفی تئوریزه کرده بود و به شهوتپرستیاش رنگی از معنویت میداد. او معتقد شده بود زندگی لحظهای بیش نیست، پس باید در لحظه لذت برد. او حتی تمایلات گناهآلودش را توجیه روانشناختی میکرد. گویی یک فروید در روح و جان او جاخوش کرده است. اما لذتطلبیاش سیرابشدنی نبود و ناگزیر به تنوعطلبی در هر زمینهای که امکانش را داشت، روی میآورد. به جمعآوری کلکسیونهای مختلف مشغول شد؛ سنگها، فرشها، گوهرها و اشیای عتیقه. «تابستانی از پی تابستانی دیگر آمد و نسرینهای زرد بسیار بار شکفتند و مردند و شبهای ننگ، قصههای ننگ خود را تکرار کردند، ولی زمان تغییری در او برجان نهاد.» (ص 204) این تنوعطلبی راهی برای گریز از روبهرو شدن با خودش بود تا فساد روحش را در ازدحام اشیا و کلکسیونهایش فراموش کند. اما هیچکدام از این تنوعها او را برای مدت طولانی آرام نمیکردند. «شبها ناگهان از خانه بیرون میخزید و سری به اماکن فساد و شر نزدیک Blue Gate میزد و در آن اماکن روزها پس از روزها میماند تا از آنجاش میراندند. در بازگشت جلوی نگاره به تماشا مینشست و گاه از نگاره و از خودش منزجر میشد، حال که در زمانهای دیگر با نگریستن به نگاره در غرور فردباوری غوطه میزد، که نیمی از آن در ارتباط با گناه بود و نیم دیگر مربوط به لذتی پنهان بود، اینکه نگاره نحس به جای او متحمل با رنج گناه و پیری میشود.» (ص 207)
سالها بدین منوال گذشت. «با این همه دیده میشد که بسیاری از دوستان صمیم ترک دوستی وی میکردند. زنانی که فریفته او شده و برای آشنایی با وی همه سنتها و سدهای اخلاقی جامعه را با بیپروایی شکسته بودند. پس از زمانی با دیدن دوریان گری در مجلسی از شرم سرخ میشدند و میهراسیدند.» (ص 208)
دوریان وقتی رمانهای بزرگ را میخواند، فقط با افراد و شخصیتهای شریر و هولناک این داستانها همذاتپنداری میکرد و به انواع و اقسام قتلها و جنایتها که در این کتابها توصیف شده بودند، میاندیشید. تا اینکه در شب نهم نوامبر، یعنی سیوهشتمین سالگرد تولدش، به طور تصادفی بزیل هالوارد نقاش را دید که قصد سفر دارد. اما نگارگر به خانه دوریان میرود و سعی میکند آخرین تلاشهایش را برای نجات دوریان از منجلاب فسادی که در آن فرو رفته است، انجام دهد. او به دوریان میگوید که درباره اعمال او شایعات زیادی شنیده، اما سعی کرده است که آنها را باور نکند و ادامه میدهد: «گناه چیزی است که رد خودش را روی صورت گناهکار باقی میگذارد. نمیشود پنهانش کرد. مردم گاه از شرارتهای سری صحبت میکنند. اما چیزی به اسم شرارت پنهان وجود ندارد. اگر مردی شریر باشد و گناهی مرتکب شود، آثارش در گوشههای دهان، اطراف پلکها و حتی روی دستهایش آشکار خواهد بود. یک نفر که میشناسیاش ولی من نامش را نمیبرم، پارسال پیش من آمد و خواست نگارهای از او بکشم. تا آن زمان ندیده بودمش، و چیزی هم دربارهاش نشنیده بودم. گرچه پس از آن چیزهای بسیار دربارهاش شنیدهام. پول بسیار زیادی پیشنهاد کرد. نپذیرفتم. در چهرهاش چیزی موج میزد که تنفر من را برانگیخت. حالا میفهمم که آنچه در مورد او تصور کردم، کاملاً درست بوده. زندگیاش غوطهور در پلشتیهاست. اما تو دوریان، با این صورت پاک و زیبا و معصوم، و با این جوانی شگفت و خدشهدارنشده، من هیچ ناروایی را که در موردت گفته میشود، باور نمیکنم.» (ص 218)
بزیل در ادامه از مجالسی میگوید که در تمام آنها از زشتیهای اخلاقی دوریان سخن گفته میشود و همه با نفرت از او یاد میکنند و اجازه نمیدهند هیچ زن یا دخترک پاکسرشتی با او در یک اتاق تنها بماند و حتی از نوجوانانی میگویند که بر اثر تأثیرپذیری از فلسفه زندگی دوریان کارشان پس از فساد و تباهی بسیار به خودکشی رسیده است. و خانوادههای بسیاری از هم پاشیده است. اما این سخنان برای دوریان بیارزش است. دوریان حالا تبدیل به یک لرد هنری دیگر شده است و همه را مزور و گناهکار میداند، اما هالوارد دست از نصیحت برنمیدارد و اصرار میکند که یک بار دیگر تابلویی را که از دوریان کشیده است، ببیند. دوریان ابتدا مخالفت میکند، اما بالاخره با نفرت و خشم نقاش را به انباری طبقه بالای خانهاش میبرد. هالوراد با دیدن چهره کریهی که در تابلو وجود دارد، وحشتزده میشود و حقیقت چهره معصوم و زیبایی دوریان را میبیند. دوریان برای هالوارد ماجرای آشناییاش با او و با لرد هنری را مرور میکند و آرزویش را یعنی جوان و زیبا ماندن را که شرط آن فروش روحش به شیطان بوده است، برای نقاش افشا میکند. هالوارد که خشم و ناامیدی را در دوریان میبیند، او را تشویق به توبه میکند: «پناه میبرم به خدا دوریان. عجب درسی! عجب درس هولناکی!» پاسخی شنیده نشد. ولی میتوانست صدای گریستن دوریان را نزدیک پنجره بشنود. «دعا کن دوریان، دعا کن.» نجواکنان گفت: «دعایی را که در کودکی یادمان داده بودند، بخوان: «و ما را به آزمایش میاور، وسوسه را از ما دور بدار، و گناهانمان را ببخشای.» بیا این دعا را با هم بخوانیم. دعای غرور تو مستجاب شد. بیشک دعای توبه هم مستجاب خواهد شد. من تو را بیش از اندازه ستایش کردم و مجازات شدم. تو هم خودت را بیش از حد ستایش کردی و مجازات شدی. هر دو مجازات شدیم.» دوریان گری به سوی او چرخید و با چشمان تیرهگشته از اشک او را نگریست و با لکنت زمزمه کرد: «بسیار دیر شده بزیل.» هیچوقت دیر نیست، دوریان بیا هر دو زانو بزنیم. اگر این دعا را به یاد نیاوریم، دعای دیگری هست: «و اگر گناهان هم چو لعل باشد، من آنها را به سپیدی برف گردانم.»
«این کلمات دیگر برای من هیچ معنایی ندارند.» (ص 229)
اصرار بزیل هالوارد کمکم نفرت و خشم دوریان را برمیانگیزد و او چاقویی را از کتابخانه برداشته و به گردن هالوارد که روی صندلی نشسته بود، فرو میکند. هالوارد در میان بهت و ناباوری دچار رعشه شده و دوریان دو ضربه دیگر به او میزند و کار را تمام میکند. در تاریکی شب بیرون میرود و پس از چند دقیقه برگشته و زنگ خانهاش را به صدا درمیآورد تا مستخدمهایش تصور کنند او در خانه نبوده است. دوریان فردای شب قتل نامهای به یکی از دوستان شیمیدانش مینویسد و از او درخواست میکند به خانهاش بیاید. اما کمپبل شیمیدان پس از امتناع اولیه به دیدار دوریان میآید. دوریان او را به انباری میبرد و از او میخواهد با مواد شیمیایی جسد هالوارد را از بین ببرد. کمپبل نمیپذیرد. اصرارها و استدلالهای دوریان فایدهای ندارد. بالاخره دوریان چیزی را روی کاغذ مینویسد و به او میدهد. کمپبل با خواندن آنچه دوریان نوشته است، بهشدت ناراحت میشود. احتمالاً نامه درباره همسر اوست. بالاخره آلن کمپبل با آوردن مقدار زیادی مواد شیمیایی بعد از ساعتها جسد نقاش تیرهبخت را از بین میبرد و آشفتهحال از خانه دوریان بیرون میرود. بعدها او نیز دست به خودکشی میزند. دوریان بعد از این جنایت هم لباسی آراسته میپوشد و دوباره به مهمانیهایش میرود. حالا تصویر دوریان بهشدت زشت و کریه و بدمنظر شده است. «دوریان به افیون پناه میبرد تا بتواند افکاری را که او را زندانی کرده بود و خاطراتی را که همچون مرض هولناکی روحش را میخورد.» (ص 268) با پناه بردن به افیون فراموش کند. در یکی از شبها برادر سیبل یعنی اولین قربانی ناجوانمردی دوریان او را میبیند. او قصد کشتن دوریان را دارد. سالها به دنبال دوریان گشته است. دوریان فکری به ذهنش میرسد و از برادر سیبل میپرسد چند وقت است خواهرت مرده است؟ او میگوید هجده سال. دوریان به او میگوید به من نگاه کن. جوانی دوریان او را فریب میدهد و فکر میکند که اشتباه گرفته است. پس از رفتن دوریان یکی از زنان بدکاره که دوریان را شناخته است، به جیمز میگوید که چرا او را نکشتی؟ او همان شهزاده جذاب بود. شهزاده جذاب نامی بود که سیبل به دوریان داده بود و خانواده سیبل نام دوریان را نمیدانستند. زن بدکاره به جیمز میگوید که دوریان سالهای بسیاری است که همین قیافه را دارد. دوریان تصمیم میگیرد به امور خیریه بپردازد و از گناهان هولناکش دست بکشد، اما وقتی در درون خود این گرایش را بررسی میکند، میبیند که ریاکارانه است. ازجمله اینکه از دختری روستایی برای اولین بار چشمپوشی میکند. همسر لرد هنری هم او را رها کرده است و معلوم میشود که لرد هنری بهرغم ظاهر فیلسوفمآبش از شکستی عشقی رنج میبرد. دوریان احساس میکرد که کسی او را تعقیب میکند. او به همراه تعدادی از اشراف در شکارگاه است. تیراندازی به سوی خرگوشها آغاز میشود، اما صدای فریاد مردی به گوش میرسد و معلوم میشود که جیمز وین، برادر سیبل، که در کمین دوریان بوده است، مورد اصابت قرار گرفته و کشته شده است. ابتدا تصور میشود که او یکی از رمدهندگان حیوانات است تا اشراف، حیوانات رمیده را شکار کنند. اما فقط دوریان است که او را میشناسد. دوریان تصور میکند که چون دختر روستایی را فریب نداده است، حتماً تصویرش در تابلو چهره بهتری پیدا کرده است، اما تصویر دوریان پیر و زشت و کریه باقی مانده است. زیرا خیرات ناشی از ریاکاری فضیلت نیست. او چاقویی را که با آن بزیل هالوارد را کشته است، برمیدارد و بر نگاره فرود میآورد. صدای فریاد و فرو افتادن چیزی خدمتکاران را به انباری میکشاند. «به اتاق وارد شدند، نگاره شکوهمند اربابشان را به دیوار آویخته یافتند. به همان زیبایی که آخرین بار ارباب را دیده بودند. بر کف اتاق جسد مردی افتاده بود با لباس شب و با کاردی در قلب، پژمرده و چروکیده با چهرهای چندشآور. تا انگشتریهایش را بهدرستی نیازمودند، نشناختند که کیست.» (ص 312) دوریان گری با خودکشی به آخرین مرحله سقوطش رسیده بود.
مراحل سقوط دوریان
برای بررسی دقیقتر مراحل سقوط اخلاقی دوریان ضروری است برخی از عقاید لرد هنری را که اصلیترین عامل این تباهی است، بازخوانی کنیم.
1. او محافظهکاری را که باعث اندیشیدن به عواقب گناه میشود و فرد محافظهکار را وادار به دوری از گناه میکند، معادل بزدلی و ترس میداند. درحالیکه بزیل نقاش به آن شعور آگاه میگوید. برای لرد هنری ترس از انجام گناه زشت است، بنابراین او شجاعت را در جسارت برای عبور از معیارهای اخلاقی میداند. (ص 136) این همان روشی است که حتی کودکان در مورد یکدیگر به کار میبرند و با گفتن ترسو ترسو، به کودک دیگر او را وادار به انجام کارهای خطرناک و احمقانه میکنند.
2. لرد هنری به هیچ اصل ثابتی جز اصل لذت معتقد نیست. او میگوید: «من ستایشگر لذتهای سادهام. در این تودرتو آنها واپسین پناهگاهاند.» (ص 63) لرد هنری لازم نمیداند که حتی به اندیشههای درست معتقد باشد، چراکه این اعتقاد را معادل تعصب و سوگیری عاطفی دانسته و آن را برای فهم بیطرفانه حقیقت مضر میداند. البته این تفکر یادآور نوعی پارادوکس و تناقض است که آدمی برای کشف حقیقت باید بیطرف باشد، اما ضروری نداند که به حقیقت و اصلی که میتواند گرهگشای پرسشهای بعدی باشد، معتقد شود. (ص 39)
3. لرد هنری وفاداری را برتر از وفادار میداند. او به بزیل نقاش میگوید: «کسانی که صادقانه وفادار میمانند و تغییر نمیکنند، فقط ذره کوچکی از محبت و شیفتگی را شناختهاند. متغیرها و بیوفایان هستند که بخشهای غمبار و فاجعهآور محبت را میشناسند.» (ص 43)
4. لرد هنری مقاومت در برابر خواهشهای نفسانی را بیماریزا میداند. او میگوید: «مقاومت در برابر وسوسهها حسرت میآورد و تلنبار شدن حسرتها که چرا بعضی چیزها را از خودش دریغ کرده، بیماری روانی میآورد. گفتهاند که رویدادهای بزرگ جهان در مغز میگذرد و گناهان بزرگ جهان نیز در مغز میگذرد.» (ص 51 و 57) درنتیجه لرد هنری به دوریان القا میکند که تسلیم محض وسوسهها شود و حساسیتی نسبت به گناهان نداشته باشد. زیرا جسارت در پیگیری چون و چرای وسوسهها علامت شجاعت است. لرد هنری در یکی از مهمانیها از یک دوشس پیر میپرسد: «یادتون میاد در آغاز جوانی چند لغزش بزرگ مرتکب شدین؟» دوشس با آواز بلند گفت: «اگر راستش رو بخواین، خیلی خیلی.» «آنها رو دوباره تکرار کنین.» لرد هنری با صدایی متین گفت که برای بازگشت به جوانی، انسان باید خطاهای جوانی را تکرار کند.» (ص 79) او در ادامه گفتوگو میگوید: «این یکی از رازهای بزرگ زندگی است. امروزه بیشتر مردم از بیماری عقل سالم تلف میشوند، و خیلی دیر پی میبرند که انسان نباید در مورد اشتباهاتش اظهار پشیمانی کند.» (ص 80) او به شاعران و فیلسوفانی ازجمله خیام نیز اشاره میکند. (ص 80) بنابراین او به دلیل اطلاعات وسیعی که از فلاسفه و شعرا دارد، سخنان خود را تأثیرگذارتر میکند.
تلخیص همه عقاید لرد هنری که بعدها تبدیل به عقاید دوریان میشود، آسان نیست و شاید ضروری هم نباشد. بنابراین پرسش اصلی این است که لرد هنری چگونه و با چه روشی توانسته است دوریان را به جایی برساند که خیانت را بر وفاداری ترجیح دهد. نگارنده بعید و حتی غیرممکن میداند که در تمام کره زمین کسی باشد که دوست داشته باشد مورد خیانت قرار گیرد. نفرت از خیانت از مواردی است که به هیچ عنوان نمیتوان با نسبیاندیشی آن را تأیید کرد. اما این عقاید که در اغلب موارد اشتباه به نظر میرسند، چگونه در ذهنیت دوریان جا میگیرند؟ دوریان توسط لرد هنری چه مراحلی را تا تباهی کامل و خودکشی طی میکند؟ اینها پرسشهایی است که انشاءالله در شماره آینده پاسخهای مناسب خود را خواهند یافت.
عزت زیاد
سردبیر