در شماره گذشته پس از نقل کامل خلاصهای از رمان تصویر دوریان گری نوشته اسکار وایلد با ترجمه ابوالحسن تهامی خلاصه اندیشههای لرد هنری را که باعث انحراف و سقوط دوریان به ورطه ظلم و گناه شد، بیان کردیم. حال به طور خلاصه به مراحل سقوط دوریان توجه فرمایید.
1. دوریان بهرغم معصومیت و زیبایی، از توانایی عقلانی لازم برای سنجش سخنان دیگران برخوردار نیست. لرد هنری ضمن تمجید از زیبایی دوریان او را فاقد اندیشه و توان ارزیابی میداند. به همین سبب است که دوریان با اینکه در برخوردها احساس میکند که عقاید لرد هنری اشتباه است، قادر به تجزیه و تحلیل آن نیست. «دوریان گری با کمی لکنت فریاد زد: «بس کنید... بس کنید... شما منو گیج کردید. نمیدانم به سخنان شما چه پاسخی بدم. سخنان شما پاسخی دارند، ولی نمیتونم اون پاسخها رو پیدا کنم. صحبت نکنید، بگذارید فکر کنم. یا اینکه اجازه بدید فکر کنم.» (ص 52) بدیهی است جوانی حدود ۲۰ ساله، از یک سو دائماً در معرض تعریف و تمجید دیگران قرار دارد و از سوی دیگر، فیلسوفی پیچیدهگو او را در معرض اندیشههای گیجکننده و البته وسوسهگر قرار داده است، بهتنهایی قادر به تجربه و تحلیل مسائل نیست و متأسفانه بزیل نقاش نیز به جای نقد عاقلانه اندیشههای لرد هنری بیش از پیش از دوریان و زیباییاش تعریف و تمجید میکند و خودشیفتگی او را به جای درمان تشدید میکند. لرد هنری بعد از ایجاد اغتشاش ذهنی در دوریان سکوت میکند و صبر میکند تا تأثیر سخنانش در دوریان را ببینید. به عبارت دیگر، متناسب با حالات روانی او پیشروی میکند. یکی از شگردهای او پس از ایجاد بحران ذهنی تعریف و تمجید مجدد است. او به دوریان میگوید: «شما جوان شگفتآوری هستید و باید ویژگیهای جوانی را حفظ کنید.» (ص 55)
مرحله بعدی ایجاد نگرانی برای دوریان است. لرد هنری به دوریان یادآوری میکند که روزی تمام این زیبایی را از دست خواهد داد. دوریان زیبا اما با ذهن مغشوش و نگران از دست دادن موقعیتهایش، آماده برداشتن گامهای بعدی میشود. او هم میپذیرد که اگر از فرصتهایش لذت نبرد و به دنبال وسوسهها نرود، پشیمان خواهد شد. زیرا فرصت لذت بردن طولانی نیست. پس میتوان این مراحل را اینگونه خلاصه کرد. دوریان خودشیفتگی دارد. به وسیله لرد هنری به فلسفه لذت گرایش پیدا میکند و ترکیب این گرایش با نگرانی از دست دادن این موقعیت زمینهساز اقدام به گناه میشود. و همانگونه که لرد هنری گفته است، گناهان بزرگ در مغز میگذرد. در مطالب گذشته نیز از حضرت امیرالمؤمنین نقل شد که ایشان فرمودند کسی که فکر گناه را بسیار در سر بپروراند، سرانجام آن را انجام خواهد داد. (غررالحکم ج 5، ص 421)
2. نکته مهم دوم در مورد دوریان این است که گرفتار غرور و خودپسندی نیز هست. اصولاً آدمی اگر از درون شخصیتش نقطه ضعفی نداشته باشد و مجهز به اصول عقلانی و اخلاقی باشد، با هجوم وسوسهها آسیب کمتری میبیند، بهویژه اینکه با مردمانی اندیشمند و پاک مراوده داشته و از آنها راهنمایی و مشورت بگیرد. هیچ انسانی از مشورت بینیاز نیست. بهخصوص مشورت با کسانی که به منبع حقیقتهای هستی متصلاند و در راهنماییهایشان دنبال سودی برای خویش نیستند.
3. دوریان پس از انجام اولین گناه با کمک لرد هنری به توجیه آن میپردازد. توجیه درواقع دلایلی است که آدمی پس از انجام عمل آن را بیان میکند. یعنی دلیلی قبل از گناه جز وسوسه ندارد، اما چون هنوز وجدان بیدار است، گناهکار برای سبک کردن بار آن و تحمل رنج ندامت و پشیمانی دست به توجیه میزند، اما تکرار گناه کمکم گناهکار را از توجیه نیز بینیاز میکند.
4. تکرار مکرر گناه باعث میشود حساسیتهای روانی گناهکار کاهش پیدا میکند. در یکی از گفتوگوهای بین لرد هنری و دوریان آن هم پس از خودکشی سیبل این حساسیتزدایی از سوی لرد هنری انجام میشود. لرد هنری برای کاهش اندوه دوریان به تحقیر زنان میپردازد. او میگوید: «فرزند عزیز من، زنها بلبلزبانی میکنند، نماینده پیروزی تن بر عقلاند، ولی مردها نشان پیروزی عقل بر اخلاقیاتاند.» (ص 89) یا میگوید: «خانمها به صورت جذابی مصنوعیاند، اما بویی از صنعت و هنر نبردهاند.» (ص 158) یا میگوید: «متأسفانه خانمها سپاسگزار سنگدلی هستند، سنگدلی تمامعیار را بیش از هر چیز دیگری سپاسگزارند. آنها غرایز ابتدایی دارند. ما به آنها آزادی اعطا کردیم، ولی آنها هنوز در حالت بردگی مانده و به دنبال ارباب میگردند.» (ص 159)
این سخنان در حالی است که از خودکشی یک دختر جوان مطلع شدهاند. گفتوگو و حرفهای لرد هنری بسیار بیشتر از اینهاست و مجال بیان تمام ظریف آن نیست، اما حاصل این گفتوگو این است که جنایت و ظلم به جای تبدیل شدن به موضوعی آزارنده وجدان و تلاش برای جبران، به موضوعی برای مطالعه بدون احساس تبدیل میشود و با تحقیر قربانی جنایت توجیه میشود و این حرکت گام به گام ذهنی و عملی، همان مسیر دردناک سیاهی است که دوریان آن را تا انتها میرود و به همراه خود زندگیهای بسیاری را به سرنوشتهای تراژیک میرساند. مراحل سقوط دوریان با مراحل سقوط شوذب سریال معصومیت ازدسترفته و با مکبث نمایشنامه مکبث تفاوت چندانی ندارد، هرچند در نوع نقطه ضعفها با یکدیگر متفاوتاند، ولی این سقوطها قصههای مکررند. اگر مکبث جاهطلب است، دوریان خودشیفته است.
در ادامه، به یکی دیگر از آثار مهم درباره معصومیت ازدسترفته میپردازیم که در آن هم ابلیس نقش اصلی زمینهساز سقوط قهرمان داستان است. این اثر شاهکار شاعر بزرگ یوهان ولفگانگ گوته است. نام اثر جاودانه او فاوست است که منبع آثار بسیاری دیگر نیز شده است. البته بحث درباره این اثر تفصیل زیادی نخواهد داشت.
فاوست
گوته را در کنار هومر یونانی، دانته ایتالیایی و شکسپیر انگلیسی یکی از چهار رکن اصلی فرهنگ و هنر اروپا دانستهاند. آثار شعری متعددی از او به جا مانده است، اما مهمترین و تأثیرگذارترین اثر او نمایشنامه فاوست است. خلاصه داستان این نمایشنامه دو قسمتی را بسیار به اجمال بیان خواهیم کرد. فاوست، یعنی شخصیت اصلی این ماجرا، مثل دوریان در نمایشنامه و فیلمهای تصویر دوریان گری روحش را با شیطان معامله میکند، اما تفاوتهای بسیار مهمی با دوریان دارد، که هدف بررسی و تأملات ما خواهد بود. بررسیهای تاریخی نشان داده است که شخصیتی در تاریخ آلمان وجود داشته است که ماجرای او دستمایه خلق آثار بسیاری است، اما همچنان فاوستی که گوته نوشته است، مهمترین این آثار است. هر چند پیش از او کریستوفر مارلو نمایشنامهای با عنوان تاریخ تراژیک دکتر فاستوس نوشته و در سال 1604 میلادی در انگلستان منتشر کرده است. فاوست گوته که او حدود ۶۰ سال روی آن کار کرده بود، در سال 1808 منتشر شد. حال به خلاصه قسمت اول این نمایشنامه توجه فرمایید. بخشهایی از این خلاصه را از کتاب فاوست گوته ترجمه سعید جوزی که نشر گل آذین منتشر کرده است، برایتان نقل میکنم.
فاوست دانشمند تحصیلکردهای است که در عین آنکه به سطح بالایی از دانش دست یافته، اما به دلیل ابهامات زیادی که در دانش خود میبیند، همچنان ناامید بوده و به شادی واقعی دست نمییابد. به همین دلیل روح خود را به شیطان واگذار میکند تا در ازای آن شادمانی و لذت دنیوی را به همراه دانش بیپایان به دست آورد.» (ص 16)
تا همینجا دو تفاوت مهم فاوست با دوریان آشکار میشود. هر چند مراتب سقوطشان تا حدود زیادی مشابه است. فاوست برخلاف دوریان که جوانی بیتجربه و خالی از اندیشههای عمیق است، پیرمرد و دانشمند است و عمر خود را در کتابخانهای پر از کتب مختلف میگذراند، اما از اینکه دانش او نتوانسته بیماران را نجات دهد و با پرسشهای بیپاسخ زیادی روبهروست، غمگین و افسرده است. نمایشنامه فاوست با صحنهای در ملکوت الهی آغاز میشود. طبق عقیده مسیحیان در روز عید پاک همه فرشتگان و خداوند جشن میگیرند و در این جشن حتی ابلیس نیز میتواند شرکت کند. مفیستوفلس (ابلیس یا یکی از یاران او) در این مراسم حضور دارد. او با خداوند شرط میبندد که میتواند فاوست را که بنده دانشمند و خوب خداوند است، بفریبد. این ماجرا خواننده را به یاد ماجرای حضرت ایوب میاندازد. در داستان زندگی این پیامبر الهی آمده است که ابلیس با مشاهده عظمت مقام آن حضرت نزد خداوند که به واسطه صفت شکر برایش فراهم شده بود، حسادت ورزیده و به خداوند عرض کرد که علت شاکر بودن ایوب مال و منال فراوان و فرزندان بسیاری است که دارد و اگر اینگونه نبود، ایوب از شاکران نبود. ابلیس اجازه تسلط بر دنیای ایوب را از خداوند به دست میآورد و خداوند نیز میخواهد نمونه بزرگی از صبوری بر مشکلات را نشان دهد. به تحلیل این قصه در انتهای این بخش بازخواهیم گشت. حال به ادامه ماجرای فاوست توجه فرمایید.
فاوست در اتاقی تنگ با سقفی بلند آشفتهحال و پریشان نشسته و با خود میگوید:
«فاوست: آه افسوس! فلسفه، حقوق، پزشکی و نیز الهیات ملالآور که تحصیلشان کردهام، با شور و تلاش بیحد و اکنون چه؟ دیوانهای بینوا که هرچقدر خردمندم که در گذشته بودهام، هرچه عنوان دکتر و استاد دارم و کشاندهام/ ده سال است شاگردانم را به هرجا که خواستهام/ اکنون میبینم که هیچ ندانستهام/ و این نکته قلبم را به آتش میکشاند.) (ص 41)
بالاخره فاوست تصمیم میگیرد با مراجعه به کتب جادو، ابلیس را فرا بخواند تا شاید دریچه علوم جدید به رویش گشوده شود. ابلیس به نزد او میآید. نامش در نمایشنامه، مفیستوفلس است. ابلیس با او قرار میگذارد که توانایی دستیابی به تمامی لذتهای دنیا را به او بدهد. مدت این قراداد 24 سال خواهد بود، که در انتهای آن روح او از آنِ ابلیس خواهد بود و به جهنم خواهد رفت. فاوست میپذیرد و با مفیستوفلس همراه میشود. البته فاوست لذات جسمانی وعد دادهشده از سوی ابلیس را ناچیز میداند و آن را به جیوه تشبیه میکند که آنقدر ناپایدار است که با حرارت دست آدمی نیز ذوب میشود. بنابراین لذتی فراتر از آن را میخواهد. «فاوست انتهای قرارش را به این صورت معین میکند، که هرگاه به آرامش قلبی رسیدم و فرمان ایست به زمان دادم، آن روز، آخر است و ناقوس مرگ که تا آن لحظه با جسم من مدارا میکرد، مرا در بر گرفته، ساعتها بایستد و زمان مفهومش را از دست بدهد و تو میتوانی روح مرا در اختیار بگیری.» (ص 115) فاوست همه حقایق حاکم بر طبیعت را میخواهد، اما ابلیس میخواهد او فقط به لذتهای دنیوی بیندیشد. فاوست کمکم از بسیاری از تکیهگاههای فکری و مذهبی خود دور میشود. «اولین مقصد مفیستوفلس یک شرابخانه است که عوامالناس آنجا جمع شده و اندیشه و قدرت تفکر ندارند و اگر هم دارند، زحمت آن را به خود نمیدهند. مفیستوفلس در پی آن است که این آرامش را که برگرفته حماقت عوامالناس است، به فاوست پیشنهاد دهد.» (141) اما اینگونه امور برای فاوست جاذبهای ندارد و او در جستوجوی آرامش ناشی از فهم حقیقت و تسلط بر علومی است که اسرار طبیعت را برای او آشکار میکنند. «اکنون فاوست و مفیستوفلس پس از گریختن از سردابه برای جوان کردن فاوست پا به کلبه زنی جادوگر میگذارند. او نوشداروی جوانی را در دست دارد و میتواند نیروی دوباره را به فاوست بازگرداند. مطبخ آکنده از مظاهر جادوی سیاه، بسیار زننده و زشت است. مفیستوفلس متوجه شده که فاوست به دلیل سن بالایی که دارد، نه توان و نه اشتیاق آن دارد که همچون مردمان عادی به سرمستی و رقص مشغول شود و لذت ببرد. بنابراین در این اندیشه است که با جوان کردن وی احساس رضایت از زندگی را در وجود او تقویت کند. (ص 153). فاوست تن به جادو میدهد و جوان میشود. حال نوبت آشنایی با دختری نوجوان و پاکدامن به نام مارگارت است که او را در نهایت زیبایی میبیند، غافل از اینکه این ابلیس است که آن دختر را بیش از آنکه هست، زیبا جلوه میدهد. به این گفتوگوی فاوست و مفیستوفلس توجه فرمایید:
فاوست: بگذار دوباره نگاه کوتاهی به آن آیینه کنم. تصویر آن بانو، آه! که چه زیبا بود.
مفیستوفلس: نه! نه! تو مظهر تمام زیبارویان را بهزودی زنده و واقعی در پیش چشم خواهی داشت. (آهسته با خود زمزمه میکند) خواهی دید با شهدی که اکنون نوشیدهای، هر زنی را به هیئت هلن یونانی. (ص 170) و این نکته بسیار مهمی است که شیطان توانایی تزیین گناه را دارد. مارگارت نماد سادگی و بیآلایشی است. فاوست به وسیله جواهرات گرانبهایی که مفیستوفلس برایش میآورد که البته بعدها معلوم میشود که دزدیده است، از مارگارت دلبری میکند. هرچند مارگارت در ابتدا روی خوشی به فاوست نشان نمیدهد. مادر مارگارت جواهرات را مییابد، اما معتقد است که «اموال ناپاک، روح را در دام خود اسیر میسازد.» (ص 185) و جواهرات را به کلیسا میبخشد. اما مفیستوفلس جواهرات دیگری برای فاوست میآورد. مفیستوفلس با فریب زن همسایه که مارتا نام دارد، امکانات دیدار فاوست و مارگارت را فراهم میکند و برای اینکه آنها را به وصال یکدیگر برساند، دارویی بهظاهر خوابآور را به مارگارت میدهد تا آن را به مادرش بخوراند. «تاکنون فاوست بر دو فرمان از ده فرمان خداوندی پای گذاشته است. دست از پرستش خداوند کشیده و فرمان هشتم (دزدی نکن) را با همدستی مفیستوفلس نقض کرده است.» (ص 198) البته فاوست به توصیه مفیستوفلس حاضر میشود با دروغ درباره مرگ همسر مارتا، او را برای ارتباط مفیستوفلس آماده کند و این نقض فرمان نهم یعنی «شهادت دروغ نده» است. فاوست عاشق مارگارت شده است و مفیستوفلس این را نمیپسندد و فقط بر گناه رابطه نامشروع راضی است، که اتفاق میافتد. فاوست ابتدا به خاطر معصومیت مارگارت پشیمان میشود، اما تکرار گناه این احساس را نیز کمکم بیتأثیر میکند. مادر مارگارت بر اثر خوردن داروی خوابآور که درواقع سم است، میمیرد و مارگارت به اتهام قتل مادرش دستگیر میشود و به زندان میافتد. والنتین، برادر مارگارت، که از ماجرا باخبر شده است، با فاوست دوئل میکند، اما فاوست با کمک مفیستوفلس او را میکشد و مرتکب گناه قتل انسانی بیگناه نیز میشود. ماهها میگذرد و فاوست از مفیستوفلس میخواهد که در رهانیدن و فراری دادن مارگارت از زندان به او کمک کند. زیرا موعد اعدام مارگارت نزدیک است. آنها به زندان میروند، اما مارگارت رستگاری خودش را در تحمل مجازات گناهان بزرگی میداند که مرتکب شده است و تن به مرگ میدهد.
قسمت اول نمایشنامه فاوست در اینجا به پایان میرسد و قسمت دوم رفتن فاوست به دنیای سیاست و سپس وارد شدن به دنیای اساطیری است که از آن میگذریم و به تحلیل مراحل سقوط فاوست و نکاتی که از نظر اخلاقی میتوان به آن توجه کرد، میپردازیم، زیرا نمایشنامه فاوست را نمیتوان با تمام جزئیاتش خلاصه کرد. درباره فاوست میتوان یک ترم تحصیلی مفصلی را برنامهریزی کرد که طی آن موضوعات متنوعی مثل فاوست و مذهب، فاوست و علم، فاوست و روانشناسی، فاوست و اسطورهشناسی، فاوست و تحولات درونی گوته بررسی شود. نمایشنامه فاوست برخلاف رمان تصویر دوریان گری که بیشتر به جنبه فردی گناه توجه دارد، به جنبههای هستیشناختی و مباحث عمومیتری مثل جامعه و سیاست مرتبط است. فاوست نماد انسان پس از رنسانس اروپاست که در جستوجوی علم است، اما جستوجویی بریده از خدا و اخلاق و پیوسته به شیطان. علم به چنین انسانی قدرت تسلط بر طبیعت و انسانها را داده است. اما تسلط به استثمار و بیعدالتی منجر شده است. فاوست نیز مانند دوریان به طور متناوب گرفتار چرخهای از لذتطلبی و پشیمانی است، اما سرنوشت او با سرنوشت دوریان بسیار متفاوت است. هنگامی که مهلت 24 ساله فاوست به پایان میرسد، مفیستوفلس نیز زنگ احضار «شیطان چاق» و «شیطان لاغر» خود را به صدا درمیآورد تا از گرفتن روح فاوست مطمئن شود. اما خود او با آرزوهایش غرق تماشای فرشتگان حلّهپوشی میشود که برای ملاقات با روح فاوست از آسمان پایین میآیند. صحنه با هیجان مقاومتناپذیری اوج میگیرد. آنگاه فرشتگانی که روح را با خود میبرند، در میان سرودهای سعادت جاودانه از کرهای به کره دیگر بالا میروند: «وقتی کسی پیوسته تلاش میکند و در میان رنج و عذاب در جستوجوست، ما میتوانیم او را نجات دهیم.» (فرهنگنامه، ص 31 32) روح مارگارت که بر اثر تحمل مجازات تطهیر شده، از فاوست شفاعت کرده است و آن دو به بالاترین آسمانها صعود میکنند. سرنوشت فاوست برخلاف دوریان که به تیرهروزی جهنمی منجر میشود، رستگاری است، زیرا او به دنبال حقیقت و زیبایی مطلق بوده، اما مسیری اشتباه را پیموده است. به عبارت دیگر، گاهی آدمی با نیتی مقدس گرفتار مسیری باطل شده و رنجهای بسیاری را متحمل میشود.
یکی از کسانی که همین مضمون را با ذکر مصادیقی از تاریخ اسلام با زیبایی تمام بیان کرده است، مرحوم استاد فرزانه آیتالله صفایی حائری(ره) است. او با مقایسه مسیر حرکت و سرنوشت جناب سلمان فارسی و زبیر مینویسد: «کفر متحرک به اسلام میرسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگ کفر است. سلمانها درحالیکه کافر بودند، حرکتشان آنها را به رسول منتهی کرد و زبیرها درحالیکه با رسول بودند، رکودشان آنها را به کفر پیوند زد. کفری که با حرکت ما همراه باشد، وحشتی ندارد. وحشت آنجایی است که با رکودها پیوند خورده باشیم.» (حرکت، ص 12)
روایت سقوط را در شماره آینده ادامه خواهیم داد. انشاءالله.
عزت زیاد
سردبیر