طرح سریال «یاغی»

  • نویسنده : سمیه نجفی خاتون
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 412

شخصیت‌های اصلی

جاوید گنجی‌‌‌: کشتی‌گیر، دل‌باخته ابرا و برادر عاطفه (‌علی شادمان‌)

عاطفه قنبر‌زاده‌: خواهر‌جاوید (آبان عسگری‌)

حامد‌: همکار و دوست عاطفه (جواد خواجوی‌)

ابرا‌: معشوقه جاوید (الیکا ناصری‌)

نرگس‌: مادر‌ ابرا (‌مه‌لقا باقری‌)

اسماعیل مقانلو‌: ملقب به اسی قلک، سرکرده باند خلاف‌کاران (‌امیر جعفری‌)

علی ‌گرگین‌: خواهرزاده اسی قلک، مدیر کمپ ترک اعتیاد، برادر حمید (‌عباس جمشیدی‌فر‌)

بهمن‌: مدیر باشگاه کشتی، قاچاقچی ‌‌سابقه‌دار و همسر ‌طلا (پارسا پیروزفر)

طلا مطلا‌: همسر‌ بهمن (طناز طباطبایی)

شیما: همسر سابق بهمن (نیکی کریمی‌)

رحمان‌: برادر بهمن (مهدی حسینی‌نیا‌‌)

اکبر مجلل: دوست قدیمی و دشمن فعلی بهمن و مافیای قدرتمند ‌قاچاق (فرهاد اصلانی‌)

 

نویسندگان: پدرام پورامیری، حسین دوماری و محمد کارت، با اقتباس از رمان سالتو

کارگردان: محمد کارت

مدیر فیلم‌برداری: سامان لطفیان

تدوین: اسماعیل علیزاده

موسیقی: بامداد افشار

تهیه‌کننده: سیدمازیار ‌هاشمی

 

 

تعدادی جوان خلاف‌کار، با لباس‌های مبدل مخصوص کارمندان شهرداری، تیرچه بلوک‌های فلزی معابر شهری را به سرقت می‌برند. پس از بار زدن اموال مسروقه، در راه بازگشت، پلیس گشت شهری به آن‌ها مشکوک شده و تعقیبشان می‌کند. آن‌ها با پرت کردن قطعات سنگین فلزی به سمت ماشین پلیس، موفق به توقف آن و فرار از مهلکه می‌شوند و به سمت گاراژ بزرگی در جنوب شهر می‌روند.

اسماعیل قوانلو، ملقب به اسی قلک ‌(امیر جعفری) صاحب‌ گاراژ و صاحب‌کار این قبیل پروژه‌های خلاف‌کارانه، در محله‌ای به نام لیان‌شامپو است. او پس از تخلیه بار، از افراد خود می‌خواهد تا چند روز در آن حوالی آفتابی نشوند. جاوید (علی شادمان) پسر جوان ورزیده‌ای است که علاوه بر شرکت در برنامه‌های اسی قلک، در گود خاکی محله به صورت شرط‌بندی کشتی می‌گیرد و غالباً حریفان خود را شکست می‌دهد. جاوید از اسی می‌خواهد دستمزد او را زودتر از بقیه بدهد، چراکه باید هزینه‌های وکیل خود را برای گرفتن شناسنامه، تأمین کند. عاطفه (آبان عسگری) خواهر جاوید است. او در یک بند موسیقی خیابانی به عنوان نوازنده هنگ درام کار می‌کند و حامد ‌(جواد خواجوی) سرپرست گروه بند به او علاقه‌مند است. در حال حاضر، جاوید با تنها خواهر ناتنی‌اش، عاطفه‌، زندگی می‌کند و مادرشان لیلا، سال‌ها پیش فوت شده است. لیلا درحالی‌که عاطفه را از همسر قبلی‌اش داشته، با محمود صیغه محرمیت ‌خوانده و جاوید را به دنیا ‌آورده است. محمود به واسطه زندگی در محله لیان‌شامپو در دام اعتیاد گرفتار می‌شود، و پس از آن، دیگر به دنبال انجام مراحل قانونی شناسنامه‌دار کردن جاوید نمی‌رود. تا این‌که، در یک شب، محمود در اثر نشئگی زیاد حاصل از مصرف مواد، خانه را به آتش می‌کشد و تمامی اسناد و مدارک آن‌ها به همراه صیغه‌نامه در آتش می‌سوزد. تلاش‌های لیلا نیز تا ابتلا به بیماری و مرگش برای گرفتن شناسنامه‌ای برای جاوید بی‌نتیجه مانده است. حالا که جاوید، عاشق ابرا- از بچه محل‌های قدیمی لیان‌شامپو- است، مادر ابرا، نرگس (مه‌لقا باقری) شرط پیش‌قدم شدن جاوید را برای ازدواج، داشتن شناسنامه مطرح کرده است. یک پل نیمه‌ساخته، در دل شهر، محل قرار همیشگی عاشقانه جاوید و ابرا است. ابرا به جاوید گردن‌بندی محفظه‌دار از گیس بافته‌شده خود به همراه عکسش می‌دهد. آن دو عهد می‌کنند تا ابد کنار هم بمانند.

در آن سو، اسی قلک با وعده پول بیشتر، از جاوید می‌خواهد، در مسابقه گود خاکی محله، کشتی را به حریفش ببازد تا پول بیشتری از شرط‌بندی اهالی محل را به جیب بزنند. جاوید ناچار از تأمین هزینه‌های وکیل، این پیشنهاد گاوبندی‌شده را می‌پذیرد. همان شب، بهمن (پارسا پیروزفر) برای انتخاب استعداد برتر و حمایت از آن، برای راه‌یابی به تیم ملی کشتی کشوری، به دیدن مسابقه گود خاکی محله لیان‌شامپو می‌آید. جاوید به واسطه دوستانش از دروغی که اسی به او گفته، باخبر می­شود، اما از آن‌جا که او هنوز شناسنامه‌ای ندارد، از کنار این مسئله بی­اهمیت می­گذرد و حاضر می­شود با باخت نمایشی، پولی را که اسی قلک به او وعده داده است، به دست بیاورد. مسابقه انجام می­شود و طبق قول قرار قبلی، جاوید نتیجه را به حمید- که خواهرزاده اسی قلک است- واگذار می­کند و حمید طبق نقشه اسی و برادرش، علی گرگین (عباس جمشیدی‌فر) به عضویت رسمی باشگاه بهمن درمی­آید تا خود را برای مسابقات کشوری مهیا ­کند.

بعد از این، جاوید با چند تن از اهالی و کسبه محل، برای شهادت به پیمان زناشویی محمود و لیلا به دادگاه می‌روند، اما اسی با چرب‌زبانی و ترساندن اهالی محل از عواقب این کار، مانع از حضور و شهادتشان در دادگاه می‌شود. قاضی پرونده نیز به دلیل به حد نصاب نرسیدن تعداد شاهدان، ادامه پرونده را منوط به جواب تست دی‌ان‌اِی جاوید با خانواده پدری‌اش می‌کند. عمه‌ جاوید که در ابتدا هر گونه رابطه خونی و نسبی خود را با جاوید انکار می‌کند، اما در مقابل تهدید جاوید مبنی بر این‌که اگر برای تست نیاید، ناگزیر به نبش قبر برادرش می‌شوند، با بی‌میلی به آزمایشگاه می‌آید. ابرا نیز امیدوارنه از انجام مراحل کارهای اداری شناسنامه گرفتن جاوید، با مادرش حرف می‌زند. اما مادر که در حال انجام اقدامات نهایی سفر همیشگی‌شان به کشور آلمان است، رودرروی دخترش می‌ایستد و می‌گوید مسئله شناسنامه را فقط به عنوان بهانه‌ای برای سنگ قلاب کردن جاوید مطرح کرده و مخالفت جدی خانواده را با وصلت آن‌ها عنوان می‌کند. ابرا نیز در مقابل، برای انتقام و هم‌سفر نشدن با خانواده‌اش، دست به خودکشی می‌زند. جاوید که برای دیدن ابرا به بیمارستان آمده، با برخورد تحقیرآمیز و تهدیدآمیز نرگس مواجه می‌شود. نرگس از او می‌خواهد ابرا را برای همیشه فراموش کند. جاوید (برای فراری دادن ابرا) با همکاری دوستانش، یک دعوای زرگری در بیمارستان به راه می‌اندازند و با استفاده از شلوغی و حواس‌پرتی نگهبانان موفق می‌شوند به همراه ابرا از بیمارستان فرار کنند. زوج عاشق، با کمک حامد و عاطفه، برای مدتی در مازندران مخفی می‌شوند. در این مدت، ابرا و جاوید در فضای دل‌انگیز سواد‌کوه از روابط عاشقانه و عاطفی خود لذت می‌برند. از طرفی، خانواده ابرا برای پیدا کردن ردی از دخترشان، به سراغ اسی قلک می‌روند. اسی طی تماسی با جاوید، محل مخفی شدنش را از زیر زبانش می‌کشد و در ازای گرفتن ۱۰ میلیون تومان محل فرار بچه‌ها را لو می‌دهد. دست آخر با یک صحنه درگیری تمام‌عیار و کتک‌کاری، خانواده ابرا او را کشان‌کشان با خود می‌برند و... ابرا به همراه خانواده‌اش به آلمان مهاجرت می‌کند تا ارتباط او با جاوید به طور کامل قطع ‌شود. جاوید در حال سپری کردن روزهای سخت جدایی است، که در خیابان با بنر تبریکی از راه‌یابی حمید گرگین به اردوی تیم ملی کشتی روبه‌رو می‌شود؛ همان حریفی که با گاوبندی برای پول بیشتر از او شکست خورده بود. جاوید تصمیم می‌گیرد با پیوستن به اردوی تیم ملی و شرکت در مسابقات بین‌المللی، خود را به ابرا برساند. از این‌رو نزد بهمن به باشگاه می‌رود و جریان توافقش بر باخت را در گود خاکی تعریف می‌کند. بهمن تصمیم می‌گیرد به او فرصتی دوباره دهد و با یک نبرد مجدد میان او و حریف سابقش- حمید- راستی او را بیازماید. آن روز جاوید موفق می‌شود حمید و یک حریف دیگر از وزنی بالاتر را خاک کند. بهمن با مشورت سرمربی، عضویت او را در باشگاه، منوط بر چند مسابقه با حریف‌های تمرینی دیگر می‌کند. جاوید با تمام مصایبی که خانواده گرگین برای او پیش می‌آورند، فردای آن روز خود را به باشگاه می‌رساند و موفق می‌شود حریف‌های دیگر خود را نیز خاک کند. حمید گرگین، به واسطه عصبانیت و توهینی که به بهمن می‌کند، از باشگاه اخراج می‌شود. بهمن جاوید را به خانه خود می‌برد و طلا (طناز طباطبایی)، همسر بهمن، با جاوید برای خرید لباس و استقرار در هتل باشگاه همراه می‌شود. جاوید به طلا می‌گوید نمی‌تواند در هتل مستقر شود، چراکه نگران زندگی عاطفه در محله نا‌امن لیان‌شامپو است. پس عاطفه نیز در مسیر به آن‌ها می‌پیوندد. طلا که از هنر عاطفه در نوازندگی ساز هنگ‌درام مطلع می‌شود، از او می‌خواهد مربی‌اش برای یادگیری این ساز تخصصی باشد.

بالاخره شناسنامه جاوید به دستش می‌رسد و او با هویت رسمی‌اش به عضویت رسمی باشگاه بهمن درمی‌آید. اما دل او به خاطر بی‌خبری از ابرا آرام و قرار ندارد، تا این‌که دوستان جاوید با یک صحنه‌سازی در ایستگاه اتوبوس، تلفن همراه صمیمی‌ترین دوست ابرا را می‌ربایند و به جاوید می‌رسانند. جاوید همان‌جا در خیابان به‌سرعت با ابرا تماس می‌گیرد و متوجه می‌شود که خانواده ابرا تهدیدش کرده‌اند که در صورت ادامه رابطه‌اش با جاوید، او را سربه‌نیست می‌کنند و به همین دلیل ابرا ناگزیر بوده به این رابطه بی‌نتیجه پایان دهد. در این مکالمه، جاوید از مسیر زندگی جدیدش که رسیدنش به ابرا با مدال افتخار طلاست، سخن می‌گوید. طلا نیز برای آن‌که جاوید دیگر نگران زندگی عاطفه در محله نا‌امن لیان‌شامپو نباشد، سکونت در خانه قبلی بهمن را مژدگانی می‌دهد، و خواهر و برادر در منزل جدید خود مستقر می‌شوند. جاوید در اولین مرحله از مسابقات کشوری موفق به کسب مدال طلا، و آماده شرکت در مسابقات بعدی می‌شود. اسی قلک به دنبال جاوید به هتل باشگاه می‌آید و با خفت کردن جاوید، به‌زور از او می‌خواهد در مسابقه شرط‌بندی که در گود خاکی ترتیب داده، شرکت کند، که جاوید از رفتن امتناع می‌کند و کار به درگیری و دعوا می‌کشد. اسی‌ قلک با فحاشی به بهمن و تهدید جاوید، محل را ترک می‌کند. بهمن با افراد خود برای تسویه حساب به سراغ اسی ‌قلک، در گاراژ او می‌روند و مورد ضرب‌وشتم قرارشان می‌دهند. در انتها بهمن با پرداخت مبلغی بابت جراحات درگیری، به اسی گوشزد می‌کند که بعد از این، جاوید پسرخوانده اوست و می‌خواهد در آرامش باشد. بهمن به دنبال تضمین موفقیت تیم باشگاهی‌اش از امید که سابقه درخشانی در مربی‌گری کشتی دارد، دعوت می‌کند تا در باشگاه او مشغول به کار شود. امید دعوت او را می‌پذیرد و به عنوان سرمربی در باشگاه مشغول می‌شود. طلا و بهمن هر دو هم‌دلانه در کنار هم، در حال انجام و پیاده‌سازی نقشه خود هستند تا این‌که یک روز طلا به همراه عاطفه برای خرید ساز، راهی سازفروشی مشکات می‌شوند. جاوید که با آن‌ها همراه شده، متوجه موتورسوار مشکوکی که در تعقیب آن‌هاست، می‌شود. همین که طلا قصد سوار شدن در خودرویش را دارد، مرد موتورسوار درِ بطری اسید را باز کرده و به سمت او می‌رود. جاوید که از قبل به او مشکوک شده و او را زیر نظر داشته، به موتورسوار حمله کرده و او را واژگون می‌کند. راکب موتور بدون این‌که بتواند نقشه خود را عملی کند، از محل جرم فرار می‌کند. در خانه بهمن جلسه‌ای با حضور طلا، بهمن، رحمان (مهدی حسینی نیا)، برادر بهمن، به همراه جاوید و خواهرش ترتیب داده می‌شود تا به جزئیات حادثه بپردازند. آن‌ها برای پیدا کردن ردی از فرد خاطی، به دنبال این هستند که بدانند چه کسی ممکن است در پی دشمنی دست به این اقدام زده باشد. به این ترتیب، اول به سراغ اسی ‌قلک می‌روند و با اعمال شکنجه و تهدید کردنش به مرگ، متوجه می‌شوند این کار نمی‌تواند از سمت او باشد. بهمن برای توجیه عمل خود که نمی‌تواند پای پلیس را به این جریان بکشد، در گپی صمیمانه از گذشته سیاهش با جاوید درد‌‌دل و اعتراف می‌کند بیشتر ثروتش را از راه قاچاق به دست آورده،‌ اما سه سال است به خاطر رسیدن به آرزوی دیرینه‌اش -که موفقیت در کشتی است- دیگر قاچاق نمی‌کند. اما پس‌لرزه‌های آن روزها هم‌چنان او را آرام نمی‌گذارند. پس از آن، بهمن به همراه رحمان به سراغ دختری به نام فریبا می‌روند تا با هک کردن دوربین‌های راهنمایی ‌و رانندگی در روز حادثه ردی از مرد موتور‌سوار پیدا کنند. فریبا اطلاعات نصفه و نیمه‌ای به بهمن تحویل می‌دهد و بهمن نیز ناامید از پیدا کردن رد محکمی از موتور‌سوار به دنبال اجرای نقشه دیگری می‌رود و آن هم طعمه کردن خود طلاست تا به این شکل بستری را ایجاد کند که فرد اسیدپاش به دنبال کار نیمه‌تمامش باز هم به سراغ طلا بیاید و او را در حین ارتکاب جرم به تله بیندازد. نقشه بهمن اجرا می‌شود. موتور‌سوار برای انجام کار نیمه‌تمامش به سراغ طلا می‌آید، اما افراد بهمن موفق به گیر انداختن او نمی‌شوند. طلا از بازسازی ناموفق حادثه دچار نوعی مالیخولیا و پریشانی حاد می‌شود و دیگر کمتر تسلطی به خود دارد. او با قاب عکسی از پدر فوت‌شده‌اش، عزیز مطلا، به دنبال گذشته خود است که پدری چون کوه پشت سرش بود. طلا کم‌کم به این نتیجه می‌رسد برای حل این مسئله باید به سراغ دوست قدیمی و رقیب قدرتمند فعلی‌شان، اکبر مجلل (فرهاد اصلانی) برود. همین فکر، باعث شکل‌گیری جرقه ذهنی بهمن برای نقشه جدیدش می‌شود؛ کشیدن پای اکبر به ماجرا برای پیدا کردن اسیدپاش به واسطه دختر اکبر. بهمن با صحنه‌سازیِ یک حادثه نافرجام برای دختر اکبر سعی می‌کند به اکبر بقبولاند آن‌ها دشمن مشترکی دارند، اما این صحنه‌سازی از سوی بهمن منجر به سقط جنین دختر اکبر و نازایی همیشگی او می‌شود. بهمن با فیلم و اطلاعاتی که از مرد موتورسوار دارد، نزد اکبر می‌رود تا با فریب وی از قدرت و امکانات او برای پیدا کردن دشمن خود استفاده کند. اکبر با مشخصاتی که بهمن می‌دهد، به دنبال پیدا کردن عاملی است که قصد اسیدپاشی روی دخترش را داشته است. تا این‌که یک روز که جاوید در باشگاه است، شیما (نیکی کریمی) با سر و صورتی آشفته به سراغ عاطفه می‌رود و ادعا می‌کند با جاوید تصادف سختی کرده و از او می‌خواهد تا با هم به‌سرعت به بیمارستان بروند. شیما در میانه راه عاطفه را بی‌هوش و او را در منزلش مخفی می‌کند. همان شب، شیما به سراغ جاوید می‌رود و به او می‌گوید به واسطه کینه و دشمنی دیرینه‌ای که از بهمن و طلا دارد، قصد داشته با ریختن اسید روی صورت طلا انتقام خود را بگیرد، که جاوید کار او را مختل کرده است. او با گروگان گرفتن عاطفه از جاوید می‌خواهد تا کار نیمه‌تمامش را به اتمام برساند. در غیر این صورت، صورت عاطفه را از بین خواهد برد. جاوید در برزخی میان عاطفه و گذشته سیاه بهمن گیر افتاده، و هم‌زمانی این اتفاقات با مسابقات انتخابی تیم ملی، او را از پای درآورده است. او تمام جریان شیما و خواسته او را نزد بهمن فاش می‌کند. بهمن با کمک گروه اسی‌ قلک و با نقشه خانه‌روی موفق می‌شود رد شیما را بزند و او را در تله بیندازد. شیما که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، در برابرِ دادن آدرس خانه‌ای که در آن عاطفه را زندانی کرده، مقاومت می‌کند و به جای دادن آدرس خانه، اطلاعات تحریک‌آمیزی از گذشته را یک‌به‌یک فاش می‌کند: شیما در جریان قاچاق یکی از محموله‌های بهمن در فرودگاه مالزی دستگیر شده و تمام این سال‌ها در زندان کشور مالزی حبس بوده است. در همین زمان، بهمن با کشتن پدر طلا، عزیز مطلا، در یک تصادف ساختگی، خود را به طلا نزدیک کرده و با او ازدواج کرده‌ است، تا از امکانات و ثروت طلا برای پیشبرد اهداف شخصی‌اش استفاده کند. طلا که با شنیدن این روایت از زبان شیما، مخصوصاً در رابطه با دست داشتن بهمن در مرگ ساختگی پدرش شوکه شده، با شلیک یک گلوله شیما را به قتل می‌رساند. جاوید که تنها امیدش برای پیدا کردن خواهرش، شیما بود، طلا را مورد شماتت قرار می‌دهد، اما همان شب، با پیدا کردن خودرو شیما و از طریق جعبه سفارش پیتزا در داخل خودرو، خانه شیما را پیدا می‌کنند و عاطفه را نجات می‌دهند و رحمان و بهمن نیز جسد شیما را از بین می‌برند. اما شک طلا به بهمن در شکل دادن تصادف ساختگی پدرش پس از تحقیق از بانیان آن تصادف بدل به یقین شده و مطمئن می‌شود بهمن باعث مرگ پدرش شده است. او در این‌باره با بهمن هیچ سخنی به میان نمی‌آورد تا برنامه اصلی آن‌ها که قاچاق ۴۰ کیلو کوکایین به واسطه بچه‌های تیم ملی کشتی است، بدون هیچ خدشه‌ای اجرا شود. بهمن با اعضای منتخب تیم ملی کشتی جلسه می‌گذارد و یک داستان ساختگی در مورد جاسازی کوکایین‌ها در ساک ورزشی آن‌ها سرهم می‌کند و با دادن رشوه ۵۰۰ میلیون تومانی و یک گوشی موبایل که در آن شنود کار گذاشته شده، آن‌ها را راضی به مشارکت در جرم می‌کند. کشتی‌گیران نیز به خیال آن‌که در ساک‌های ورزشی‌شان یک داروی تحریمی ضروری جاساز شده، پیشنهاد بهمن را می‌پذیرند. هم‌زمان طلا به قصد انتقام از بهمن به صورت پنهانی به ملاقات اکبر مجلل می‌رود و به او می‌گوید بهمن هم برای پیدا کردن موتو‌رسوار اسیدپاش، دختر او‌ را طعمه قرار داده و هم با یک تصادف ساختگی، پدر طلا را کشته است. با این حساب، بهمن دشمن هر دوی آن‌ها حساب می‌شود، چراکه برای رسیدن به منافع خودش، به هر دوی آن‌ها خیانت کرده است. او از اکبر می‌خواهد بهمن را حذف کند. طلا به همراه رحمان با اردوی تیم ملی رهسپار کشور مجارستان می‌شود، اما خود بهمن برای اجرای دقیق نقشه در ایران می‌ماند. جاوید در مجارستان با ابرا دیداری تازه می‌کند و در همین حین متوجه دستگاه شنود که در گوشی‌های همراه آن‌ها کار گذاشته شده، می‌شود. به همین خاطر او برای تماس و ملاقات با ابرا‌، از دستگاه گوشی دیگری استفاده می‌کند. مسابقات شروع شده و جاوید موفق به کسب مقام قهرمانی و مدال طلا می‌شود. خانواده ابرا هم با افتخار او را به همسری دخترشان می‌پذیرند. در این میان، یکی از بچه‌های تیم که بابت جاسازی داروها دچار استرس و ترس شدیدی شده، نزد سرمربی تیم ملی (امید) می‌رود و جریان جاسازی داروها را به او اطلاع می‌دهد. رحمان به کمک شنود متوجه گفت‌وگوی آن دو می‌شود و برای جمع شدن سریع ماجرا، امید را به جنگل می‌برد و به قتل می‌رساند. جاوید از غیبت ناگهانی امید متوجه حذف او به دست رحمان می‌شود و در جلسه‌ای که با هم‌تیمی‌های خود دارد، به این نتیجه می‌رسند که نماینده کنفدراسیون کشتی را در جریان حذف امید و قاچاق مواد بگذارند. نماینده کنفدراسیون کشتی جریان جاسازی مواد در ساک اعضای تیم ملی و حذف مربی را با کاردار ایرانی در میان می‌گذارد. آن‌ها از پلیس وقت مجارستان می‌خواهند که این محموله مسیر خودش را تا ایران طی کند، تا بدین وسیله بتوانند تمامی کسانی را که با این باند همکاری کرده‌اند، شناسایی کنند و هم‌چنین برای دستگیری نفر اصلی این باند مدارک لازم و کافی داشته باشند. از طرفی، در ایران اکبر مجلل طبق قراری که با طلا گذاشته است، به سراغ بهمن می‌رود. بهمن برای نجات جان خود وعده شریک کردن اکبر را در محموله ۴۰ کیلویی کوکایین می‌دهد. اکبر به شرط صاحب شدن کل محموله پیشنهاد او را می‌پذیرد و در این میان متوجه می‌شود که طلا با پنهان کردن موضوع محموله و حذف بهمن قصد صاحب شدن کل محموله را داشته است. به همین خاطر شرط دوم اکبر برای زنده ماندن بهمن، حذف طلا است. پس بهمن از برادر خود رحمان می‌خواهد طلا را به قتل برساند. رحمان با اجرای نقشه‌ای دقیق و بردن طلا به جنگل در لحظه آخر به دلیل علاقه‌ای که به طلا دارد، قادر به انجام این کار نمی‌شود و با طلا تبانی می‌کند که در مجارستان برای مدتی گم‌وگور شود و او به بهمن و اکبر بگوید کارش را تمام کرده است. جاوید نیز که تصمیم گرفته بود پیش ابرا بماند و دیگر به ایران بازنگردد، تصمیمش را عوض می‌کند تا در هیئت یک قهرمان ملی به کشور خود بازگردد. در روز بازگشت، اردوی تیم ملی تحت نظارت پلیسِ هر دو کشور عازم کشور ایران می‌شود. در این راه تمامی اشخاصی که در فرودگاهِ هر دو کشور با باند قاچاق همکاری کرده‌اند نیز دستگیر می‌شوند.

بهمن به همراه اکبر مجلل برای دریافت محموله به سمت فرودگاه حرکت می‌کنند. دست آخر، بهمن تنها برای تحویل محموله راهی فرودگاه می‌شود و اکبر از فاصله‌ای دورتر در خودرو شخصی‌اش آن‌ها را می‌پاید. مسافران اردوی تیم ملی از گیت عبور می‌کنند و برای تحویل ساک‌ها به پارکینگ فرودگاه می‌روند. در همین زمان یکی از افراد اکبر، بهمن را از جریان ردزنی پلیس آگاه می‌کند. بهمن و رحمان در حال فرار از دست پلیس، جاوید را گروگان می‌گیرند. در جریان تعقیب و گریز مسلحانه و خیابانی افراد بهمن با پلیس، خودرو بهمن واژگون می‌شود. رحمان به قتل امید، سرمربی تیم ملی، و برنامه قاچاق اعتراف می‌کند، اما بهمن با پلیس در هیچ زمینه‌ای همکاری نمی‌کند. جاوید نیز پس از واژگون شدن خودرو جراحات عمیقی برمی‌دارد و به کما می‌رود. بعد از مدتی، جاوید با یک سلامتی نسبی از بیمارستان مرخص می‌شود و به همراه عاطفه و حامد به جشنی می‌رود که اسی‌ قلک و بچه محل‌های قدیمی برای قهرمانی جاوید در محله لیان‌شامپو گرفته‌اند. بچه محل‌ها با اشتیاق فراوان از او استقبال می‌کنند. نگاه جاوید از میان شلوغی به گود خاکی خالی‌مانده در محل خیره می‌ماند.

پایان

مرجع مقاله