در شماره گذشته بحث مسئله شر در فلسفه و کلام را آغاز کردیم و نشان دادیم که چگونه وجود شرور وحشتناک موجبات طرح پرسشهای جدی در مباحث فلسفی و الهیاتی را فراهم کرده است و اشاراتی به تلاشهای فلاسفه و الهیدانان طی هزاران سال به این پرسشها داشتیم. در ادامه قرار گذاشتیم ضمن ادامه این بحث به تحلیل دو فیلم هانا آرنت و درخت زندگی بپردازیم. و اینک ادامه بحث تقدیم میشود.
تئودیسه انجیلی به روایت ترنس مالیک
فیلم درخت زندگی با نماهایی سورئال از شعلههای آتش آغاز میشود و با همین نماها به پایان میرسد. البته در میانه فیلم همین نما یک بار دیگر تکرار میشود. اما حادثه محرک در دقیقه پنج با خبر مرگ پسر کوچک خانواده اتفاق میافتد. خانوادهای پنج نفره متشکل از پدر (براد پیت)، مادر (جسیکا چستین) و پسر بزرگتر (شان پن) و دو برادر دیگر. البته باید یادآوری کنم که در این فیلم حادثه محرک منجر به حوادث گوناگون دیگر و شکلگیری نقاط عطف به گونهای که در ساختار کلاسیک مطرح است، بیمعناست. بلکه خبر مرگ فرزند کوچکتر باعث واگویههای متعدد درونی شخصیتهای اصلی با خداوند است و داستان با فلشبکهای متعدد در زمان گذشته و حال در رفتوآمد است. مرگ پسر کوچکتر همان رنجی است که شخصیتهای دیگر داستان را وادار به پرسشهایی میکند که پاسخ آنها را باید در تئودیسه مسیحی جستوجو کرد. مادر اما اعتراضی ندارد. فقط میخواهد معنای این رنج را بفهمد. ولی کسی که گرفتار پرسشهای جانکاه شده است، جک (شان پن)، برادر بزرگتر، است. در فلشبک به رابطه مخدوش پدر و پسر پی میبریم. مادر نماد پاکی و محبت و مهربانی است، اما پدر با استناد به واقعیتهای تلخ زندگی از پسرانش انتظار دارد که زیادی خوب نباشند و خوبیها و مهربانیهای مادر را ناشی از سادگی او میداند. جک در زمان حال در میان انبوهی از سازههای فلزی آسمانخراشها سرگردان است و در واگویهاش زمزمه میکند که: «دارم به در و دیوار میخورم. دنیا داره به آخر میرسه. همه چی بدتر و بدتر میشه.» رابطه او با همسرش نیز مخدوش است و جراحت خاطرات تلخی که از خشونت پدر دارد، همه زندگیاش را تحتالشعاع خود قرار داده است. جک از غفلتهایش میگوید که ناشی از غرق شدنش در مدرنیسم است. مادر اما به دنبال دلیل مصیبت میگردد. او از خداوند میپرسد که من بهت دروغ گفته بودم؟ خدایا چرا؟ تو کجا بودی؟ همه این واگویهها، یا به تعبیر بهتر، سخن گفتن با خداوند با نماهایی از عظمت طبیعت و موسیقی کلیسایی همراه است. حرکات دوربین در این سکانسها که بخش اعظم فیلم را به خود اختصاص داده است، اما بسیار کند است تا تأمل و دقت مخاطب را به عظمت هستی جلب کند و به او فرصت بیشتری برای اندیشیدن به این عظمت بدهد.
مادر (خطاب به خداوند): تو میدونستی. ما برای تو کی هستیم؟ به من جواب بده.
این دیالوگ به نماهایی از بیگ بنگ قطع میشود. شکلگیری ستارگان و سیارهها، کره زمین و آتشفشانها.
مادر: ما تو رو فریاد میزدیم. شوهرم، پسرم. صدامو بشنو.
این دیالوگ قطع میشود به آغاز حیات با تکسلولیها و خلقت در دریاها و درختان و گیاهان و پیچیدهتر شدن حیات، و حرکات آرام دوربین تأکیدی است برای تأمل عمیقتر در حیات موجودات. دایناسوری کوچک در حال احتضار است و دایناسوری گوشتخوار از خوردن آن صرف نظر میکند، گویی میداند که لحظه انقراض فرا رسیده است.
مادر: نور زندگی! من دارم دنبال تو میگردم... فرزندم.
شهابسنگ بزرگی به زمین برخورد میکند و نابودی دنیای دایناسورها و آغاز حیات پیچیدهتر انسانی. ترنس مالیک از جانب خداوند به پرسشهای مادر با یادآوری عظمت هستی پاسخ میدهد. اگر حیاتی نابود میشود، حیات برتر و پیچیدهتری آغاز میشود. هر مرگی میتواند آغازی برای یک حیات برتر باشد.
جک (خطاب به خداوند): تو از طریق مادرم با من حرف زدی. تو از آسمان با من نجوا کردی. از فراز درختان. بدون اینکه بدونم، عاشقت شدم. بهت ایمان آوردم. اولین بار کی قلبمو لمس کردی؟
این دیالوگ قطع میشود به لبخندهای مادر در کنار پدر و روابط عاشقانه آنها و حاملگی مادر و تولد جک. پای کوچکی در دستهای مادر با نماهایی روشن و سفید و نوازشهای مادر. پاییز و گذر زمان و راه رفتن قدم به قدم همراه پدر. بازیها، قطرات باران روی برگها. بالا رفتن از پلهها. پروانهای روی دست مادر و تأکید بر درختها و نورهایی که از لابهلای شاخهها و برگهای آن میتراود. تولد برادر بعدی و آشنا شدن جک با مفهوم حسادت و احساس مالکیت. کاشت درخت به کمک پدر به همراه موسیقی کلیسایی که یادآور تقدس درخت است.
مادر: تا این درخت بزرگ بشه، تو هم بزرگ میشی.
زبان باز کردن و احساس امنیت در آغوش مادر و نه پدر. کنجکاوی برای کشف ناشناختهها و آشنایی با محدودیتهایی که پدر با روشی خشن آن را تحمیل میکند، اما جک زیر بار نمیرود و به تنفر از پدر میرسد. پدر حتی پس از دعای سر سفره به سرزنش و تحقیر جک میپردازد که باعث دروغگویی و عصیان او میشود. مادر روی خوبیهای جک تأیید میکند، اما فایدهای ندارد. رابطه عاطفی جک با پدر مخدوش است و این را پدر هم فهمیده است. اما مادر از طریق قصهها با پسرش رابطه دارد. رنج، آغاز بازگشت همه خانواده به تأمل درونی در خویشتن است. گویی فیلم درخت زندگی بازنمایی سخن داستایِوسکی با همین مضمون درباره رنج است. جک در نوجوانی کودکی فلج را میبیند. زندانی رنجور و مجرم عاصی را میبیند. مادر به مجرم تشنه آب میدهد. برادر کوچکتر که نماد مهربانی و اعتماد است، از مادر میپرسد: برای هر کی پیش میاد؟ نه؟
جک (نوجوان) گرفتار تعارضهای درونی ناشی از دیدن این رنجهاست و از خدا کمک میخواهد. «خدایا، الان داری به من نگاه میکنی؟ خدایا، من میخواهم همه چیزو بدونم. همه چیزو ببینم.»
جکِ نوجوان به تماشای پدر ایستاده است، درحالیکه او آهنگی کلیسایی را مینوازد. اما جک نمیتواند تعارض این روحیه مذهبی و هنری را با رفتارهای خشن پدر بفهمد. پدر مدرس بدیهاست، درحالیکه اهل کلیسا و موسیقی مذهبی و کلاسیک است.
پدر: اگه خوب باشین، مردم ازتون سوءاستفاده میکنن...
این جوهره اصلی عقاید پدر است.
در کلیسا کشیش از حوادث زندگی ایوب و معنای رنجهای او میگوید. ماجراهایی که مهمترین پرسشها و پاسخهای تئولوژیک را برانگیخته است. عنوان یکی از مقالات کتاب درباره شر مسئله ایوب است. نویسنده این مقاله جوسایا رویس (Josiah Royce) و مترجم آن سیدمحمد حسینی صالحی است.
بازگردیم به درخت زندگی. کشیش توضیح میدهد که آدمهای خوب هم گرفتار مصیبت میشوند و اینکه در دنیا جایی نیست که آدمها از مصیبت در امان باشند. اما برای پدر بهرغم حضور مکرر در کلیسا و انجام مؤمنانه مناسک، در بر همان پاشنه میچرخد.
پدر: دنیا با حقهبازی زندهاس. اگه میخوای موفق باشی، نباید زیاد خوب باشی.
جکِ نوجوان در مدرسه تجربه عاشقانه پیدا میکند. کودکی در استخر غرق میشود و جک با مفهوم مرگ آشنا میشود. تلاش پدر برای نجات کودک غرقشده به جایی نمیرسد.
جک (نوجوان خطاب به مادر): یعنی او بد بود؟ یعنی تو هم میمیری. ولی تو اینقدرها هم بد نیستی.
جک (خطاب به خدا): خدایا، تو کجا بودی؟ تو گذاشتی یه پسربچه بمیره. اجازه میدی هر اتفاقی بیفته. چرا من باید خوب باشم؟
رنجهایی که معنایی نمییابند، زمینهساز گرایش به بدی میشوند. جک احساس میکند در بد بودن شبیه پدرش شده است. قورباغهای را به موشک آتشبازی میبندد و به هوا میفرستد. شیشههای خانهای را میشکند. با تفنگ بادی به انگشت برادر کوچکترش که به جک گفته است به او اعتماد دارد، شلیک میکند. او از اینکه مادرش اجازه میدهد پدر به او ظلم کند، ناراحت و عصبانی است و احساس میکند پدرش از او متنفر است.
جک (خطاب به پدر): تو حتی بدت نمیاد منو بکشی.
جک (در واگویه با خویش): من کاری رو که دوست دارم، نمیتونم انجام بدم، ولی کاری رو که ازش بدم میاد، میتونم.
بالاخره پدر هم به عظمت طبیعت اقرار میکند و اعتراف میکند که اشتباه کرده است و خود را احمق مینامد. این اعتراف با نماهایی از هستی همراه است. رابطه پدر و پسر اندکی بهبود مییابد. توجه جکِ نوجوان به زیباییهای طبیعت جلب میشود.
جک (نوجوان): به قول مامانم، تنها راه خوشبختی دوست داشتنه. اگه عاشق نباشی، زندگیت بیثمره. به مردم خوبی کن. حسرت و امید نمیشه فقط یکیشون نباشه.
این دیالوگ قطع میشود به زمان حال و نماهایی سورئال از بیابان و تپه ماهورهایی که یک چهارچوب درِ کهنه در آن دیده میشود. جک از چهارچوب عبور میکند و در تجربهای شهودی درحالیکه نوجوانی خود را میبیند، وارد دنیای برزخ میشود. فضایی با افقهای دور در کنار ساحل یک اقیانوس، مردم بسیاری با آرامش در آن ساحل در کنار یکدیگرند، یا قدم میزنند. جک مادر را در آغوش میگیرد و آنها برادر کوچکتر را در آغوش میگیرند و بالاخره پدر هم به عنوان آخرین نفر دارد به آرامش میرسد. او با اعترافش شایستگی حضور را پیدا کرده است. در ادامه اما برادر کوچک فوتشده را در آن برزخ میبینیم که تنها و شاد است، درحالیکه بقیه خانواده از درون خانه به او نگاه میکنند.
مادر (خطاب به خداوند): اونو به تو میسپرم. پسرمو به تو میسپرم.
این دیالوگ به نمایی از گلهای آفتابگردان ختم میشود. جک در میان آسمانخراشها احساس آرامش میکند. بهخصوص با نمایی از یک پل طولانی که گویی رابط بین دو دنیاست. سفر درونی شخصیتهای داستان از پرسش و بعضاً اعتراض به پایان رسیده و رنجهایشان معنا پیدا کرده است و به آرامش رسیدهاند. فیلم با نماهایی سورئال از شعلههای آتش به پایان میرسد.
ترنس مالیک در این فیلم با یادآوری عظمت خداوند و یادآوری بینیازی خداوندی که خالق این عظمت است، معنایی برای مصیبت این خانواده و تعمیم آن به تمامی رنجهای بشری فراهم میکند؛ رنجهایی که لزوماً ناشی از گناهکاری و خطاهای انسانی نیست، بلکه ساختار این دنیا به گونهای است که رنج با آن آمیختگی هدفمندی دارد، رنجهایی که میتوانند دستاویزی برای ابلیس برای رویگردانی از خداوند باشند و توجیهی برای جنایت و بد بودن. پرسشهای کلامی و پاسخهای تئودیسه معمولاً تکیه بر آگاهی و قدرت و خیرخواهی خداوند دارد. همانگونه که در فیلم درخت زندگی مطرح میشود. دیالوگهایی مثل «خدایا تو میدونستی»، «خدایا تو میتونستی» در فیلم به این پرسشها میانجامند، اما نمایش عظمت هستی و بازآفرینی حیات برتر از درون مرگ و طرح تلویحی این پرسش است که خداوندی با این عظمت و قدرت و آگاهی چه نیازی برای آسیب رساندن به آدمی دارد؟ تئودیسه ترنس مالیک با یادآوری این عظمت و با یادآوری حیات برتر تلاش میکند مخاطب آسیبدیده از مصیبتها و رنجها را به آرامش و رضایت درونی برساند.
شاید برای کسانی که در این زمینه تأملاتی نداشتهاند، عجیب باشد که بفهمند تعدادی از هنرمندان و فیلسوفان رنج را تقدیس کرده و آن را نعمت شمردهاند. برای مثال، داستایِوسکی علاوه بر اینکه معتقد است رنج زمینهساز بازگشت به خویشتن آدمی است، جمله معروفی دارد که گفته است: «من تنها از یک چیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنجهایم را نداشته باشم.» یا نیچه در اینباره گفته است: «سؤالی که باید بپرسیم، به جای «آیا میتوان از درد و رنج رهایی پیدا کرد؟»، باید این باشد: «درد و رنجی که میکشیم باید در راه رسیدن به چه چیزی باشد» او در ادامه مینویسد: «بلایی که بشریت تاکنون به آن دچار بوده، بیمعنا بودن عذاب بوده، نه خود عذاب.» به همین جهت است که به اعتقاد نیچه تبدیل شدن انسان ضعیف به ابرانسان نیازمند تحمل رنجهای دشوار است. در مقالات بعدی درباره تئودیسه اسلامی نیز سخن خواهیم گفت. در ادامه، مناسب است به دو نماد بسیار مهم در فیلم درخت زندگی یعنی آتش و درخت اشاراتی داشته باشیم.
ماجرای سخن گفتن خداوند با حضرت موسی(ع) در تورات و قرآن شباهتهایی با هم دارد. هرچند در جزئیات اختلافات مهمی هم هست. اما آنچه مورد اشتراک کتب مقدس است، این است که حضرت موسی(ع) هنگام بازگشت از مدین به همراه همسر حاملهاش گرفتار تاریکی شب و سرما میشود و از دور آتشی را میبیند و هنگامی که به آن نزدیک میشود، مشاهده میکند که این آتش از درون بوته (تورات) یا درختی (قرآن) شعله میکشد، بدون اینکه درخت را بسوزاند. خداوند از درون این آتش و درخت با موسی(ع) سخن میگوید و او را به پیامبری برمیگزیند و به ایشان مأموریت نجات بنیاسراییل از سلطه فرعون را واگذار میکند. بنابراین آتشی که از درون درختی شعله میکشد ولی آن را نمیسوزاند، آتشی خاص است. به همین جهت است که فیلم درخت زندگی با شعلههای سورئال آتش آغاز میشود و با همان شعلهها به پایان میرسد. این درخت که از آن به درخت حیات تعبیر کردهاند، برای قوم یهود و مسیحیت تقدس یافته است و به نماد مهمی از طبیعت در فیلم به مثابه موتیف تکرار میشود. در فیلم ده فرمان ساخته سیسیل ب دومیل سکانسی به این مواجهه اختصاص یافته که عیناً در تورات نقل شده است. این درخت در تعداد زیادی از فیلمهای هالیوودی مثل سرچشمه (2006) و آواتار (2009) با همین کارکرد، یعنی نماد یادآوری گفتوگوی خداوند با حضرت موسی(ع)، یا درخت دانش در بهشت عدن یا درخت ارواح استفاده شده است. هدف از این نوشتار این بود ک نشان دهد فیلم درخت زندگی برای توجیه رنجها و بلاهای زندگی بشری و ارائه تئودیسهای مبتنی بر کتاب مقدس چگونه سعی در دراماتیزه کردن آن داشته، تا علاوه بر استناد به کتب مقدس و فراهم آوردن استدلالهای کلامی عواطف مخاطب معتقد به کتاب مقدس را نیز تلطیف کند، تا او هم رضایت روانی ناشی از درک عظمت خداوند و بینیازی او را تجربه کند. این همان نگاه مشترک بینالادیانی است که به بخشی از مفهوم توحید اشاره دارد. قرآن کریم نیز به همین جهت پیروان ادیان را به وحدت حول محور توحید دعوت کرده است.
در شماره آینده با بررسی فیلم هانا آرنت به نگاه فلسفی درباره شر نیز خواهیم پرداخت. انشاءالله.
عزت زیاد
سردبیر