در شرح بیهودگی جنگ؛ داستان توصیفی

مطالعه تطبیقی فیلمنامه و رمان «در جبهه غرب خبری نیست»

  • نویسنده : پیام رنجبران
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 387

نام رمان: در جبهه غرب خبری نیست

نویسنده: اریش ماریا رمارک

سال انتشار: 1929

مترجم: سیروس تاجبخش

عنوان فیلم: در جبهه غرب خبری نیست (2022)

کارگردان: ادوارد برگر

فیلمنامه‌نویسان: ایان استوکل، لسلی پترسون، ادوارد برگر

 

1.

وقتی اریش ماریا رمارک متولد سال 1898 پس از سپری شدن دوران خدمتش در جنگ بزرگ جهانی اول به خانه بازمی‌گردد، بعد از این‌‌‌که در سال 1917 چند زخم از آن جنگ برداشته، وقتی که بسیاری از هم‌رزمانش را از دست داده، ابتدا به شغل‌های مختلفی می‌پردازد؛ نخست معلم می‌شود، بعد در مسابقات اتومبیل‌رانی راننده می‌شود و سپس خبرنگاری پیشه می‌کند. انگار مدام می‌خواسته طفره برود از آن‌چه به چشم دیده است و تأثیراتی که آن جنگ و تباهی و ویرانی و مرگ دوستانش بر روح و روان او گذاشته است. اندکی زمان می‌برد، اما سرانجام پشت صفحه‌های سفید می‌نشیند و شروع به نوشتن می‌کند. گویی سکونت لابه‌لای کلمات و نوشتن آخرین راه‌کار او برای ادامه حیات بوده است. گرچه ابتدا دو رمان و مجموعه شعری به دست می‌دهد که چندان مرتبط به جنگ نبوده‌اند، اما حالا دیگر به قلب ماجرا می‌زند و بعد از گذشت چند سال، وقتی که آن خاطرات و آن تصاویر و آن زخم‌های به‌جامانده کارشان را در ناخودآگاهش به اتمام رسانده‌اند، با روان نویسنده به هم آمیخته شده‌اند، جزئی از وجودش شده‌اند و مورد تحلیل قرار گرفته‌اند، اکنون به رشته تحریر درمی‌‌آیند و داستانی به دست جهان ادبیات داده می‌شود با عنوان در جبهه غرب خبری نیست. اولین رمان جدی این نویسنده و اثری که عمده شهرتش به‌ واسطه آن است؛ روایتی که سال 1929 منتشر می‌شود. و حالا و امروز و به نظر می‌رسد تا همیشه، یعنی تا وقتی آدم‌ها یکدیگر را به قتل می‌رسانند، در جبهه‌هایی با دلایل و عناوین گوناگون، هم‌چنان این داستان علیه جنگ و قتل‌عام فریاد می‌زند! بی‌خود نیست که وقتی به آثار ضدجنگ می‌رسیم، در بیشتر انتخاب‌ها و در همان صدر جدول، در جبهه غرب خبری نیست نشسته است. بسیارانی آن را بزرگ‌ترین داستان ضدجنگ تمام تاریخ ادبیات می‌دانند؛ داستانی که تکان‌دهنده و هولناک و تأثیرگذار و فراموش‌ناشدنی است. در جبهه غرب خبری نیست کوشش جانانه ادبیات است برای ساخت جهانی بدون جنگ، گرچه بدون هیچ اصراری! نویسنده می‌بایست با صداقت به شرح ماوقع گواهی می‌داده و اریش ماریا رمارک این کار را به سلامت انجام داده است.

اما وقتی می‌گویم اریش ماریا رمارک این داستان را بدون هیچ اصراری نوشته است، منظور این‌که نویسنده پشت صفحه ننشسته و با خود نگفته «حالا وقتش است یک اثر ضد جنگ بنویسم!»، یعنی این‌که چیزی به‌اجبار از سوی او وارد داستان نشده است. اصلاً این‌طور می‌شود گفت که در جبهه غرب خبری نیست داستانی است که نویسنده را به نوشتن خود واداشته است. از این لحاظ، از منظری این روایت وارد وادی شعر منثور و ساحت اسرارآمیز هنر ناب می‌شود؛ ماده‌ای که خود ساختار و شیوه تکامل و بیانش را ارائه می‌دهد. اما این سبک خوانش هم به نظر برای توضیح چگونگی شکل‌گیری این داستان کافی به نظر نمی‌رسد. واقعیت این است که نویسنده موادی در ناخودآگاه خود برای داستان داشته است؛ پیش یا بعدش هم تفاوتی ندارد، اما او با شیوه داستان‌نویسی هم به‌خوبی آشنا بوده است. حالا این مواد و عناصر انباشته در ناخودآگاه نویسنده از فیلترِ همان قواعد نهادینه‌شده داستان‌گویی در روان او، که انعطاف فراوانی دارند و در ذهنیتش ملکه شده‌اند، می‌گذرند و سپس به داستان مبدل می‌شوند. از این منظر همه ‌چیز با توجه به میزان توش و توان و ظرفیت نویسنده برای اجرای آن سر جای خود قرار می‌گیرند. پس ما با داستانی مواجه هستیم که از عمق جان نویسنده برآمده است و سپس با عناصر و شناختی که او از داستان‌‌نویسی دارد و می‌شناسد، به هم می‌آمیزد و آن‌گاه مبدل به این روایت می‌شود: در جبهه غرب خبری نیست.

داستان با توصیف موقعیت‌ها آغاز می‌شود و تصاویر هولناکی از وضعیت جنگ، تصاویر و موقعیت‌هایی که پی‌درپی ظاهر می‌شوند، کوبنده‌اند و هر تصویر به تصویر بعدی متصل می‌شود، تا جایی که یک‌باره وقتی در صحنه‌‌ای که آدم‌ها در صف مقدم جبهه تار و  مار شده‌اند و در پی‌اش اسب‌هایی زخمی، لنگ‌لنگان درحالی‌که پاهای بریده‌شان در دل و روده‌شان گیر می‌کند، داد و فغانشان به گوش نویسنده می‌رسد و او دیگر تاب نمی‌آورد و می‌‌‌گوید: «این نعره‌ها فریاد دردناک عالم وجود است. این حقیقت تلخ چیزی نیست که کسی نفهمد.» (ص 60) و البته از این دست تصاویر که گویی زمین و زمان هم‌‌ بر شرایط حاکم معترض‌اند، در داستان کم نداریم، ازجمله جایی که راوی داستان در گورستانی زیر آتشبار و گلوله خمپاره‌ها گیر می‌افتد و موج انفجارشان مرده‌ها را از قبر بیرون می‌کشاند و به این طرف و آن طرف پرت می‌کند، جوری که انگار حتی مردگان هم در امان نیستند، و جایی دیگر مردی که پاهایش به‌کلی نیست شده و بالا‌تنه‌ و سرش مثل مجسمه به دیوار سنگر تکیه کرده و یک سیگار در گوشه لبش هنوز از لای ریش و سبیلش دود می‌کند و آن‌قدر می‌سوزد تا بالاخره گل آن به میان لب‌های سردش می‌رسد و جز می‌کند (ص 116) و دیگر موقعیت‌ها و تصاویری که مؤثرند و برخی‌شان تا مغز استخوان خواننده نفوذ می‌کنند؛ وقتی که مجروحان «با سینه خردشده و شکم پاره‌پاره و دست و پای قطع‌شده مادرشان را زیر لب صدا می‌زنند و تا نگاهشان کنیم، خاموش می‌شوند.» (ص 117) گرچه نویسنده باز هم به خود و داستانش خرده می‌گیرد که این‌ها فقط کلمات‌اند و در شرح این وقایع ناکافی. «این‌ها همه کلمه هستند، ولی آخر چه چیز را می‌رسانند.» (ص 116) مختصر این‌که از این منظر داستان کمابیش تا میانه‌اش از فرمی توصیفی پیروی می‌کند و آن‌قدر به خودش مطمئن است که خواننده را تا آن‌جا به دنبال خود بکشاند. اما حالاست که خودآگاه نویسنده وارد عمل می‌شود برای این‌که داستان نفس کم نیاورد. او راوی داستان، پل بومر، را به عنوان نماینده تمام سربازان انتخاب می‌کند و به کنکاش در زندگی‌اش می‌پردازد و به گذشته‌اش سرک می‌کشد. او را به مرخصی می‌فرستد و ما را با خانواده‌اش آشنا می‌کند؛ پدری کارگر و خواهری دردمند و مادری که به‌سختی بیمار است. اکنون همه آن تصاویر موحش جنگ معانی تازه‌‌تری هم به خود می‌گیرند. پل بومر، مثل تمام سربازانِ درگیر در آن کارزار یک فرد عادی است که پیش از جنگ با هیچ‌کس مشکلی نداشته و با زندگی خودش سروکله می‌زده و آرزوهایی در سر داشته است. حالا ما شخصیتی هم برای هم‌ذات‌پنداری داریم و البته می‌شود گفت خوانندگان شخصیتی جهان‌شمول برای هم‌دلی در اختیار دارند که فقط به آن تاریخ و جغرافیا مختص نمی‌شود. بعد از این آشناییِ بیشتر با شخصیت مرکزی روایت، دوباره داستان به راه می‌افتد و پیش می‌رود. چون دیگر کاراکتر مورد توجهی هم در کار است که می‌توانیم دنبال عاقبتش بگردیم.

در جبهه غرب خبری نیست روایت جوانانی ۱۹ ساله است که به تهییح و تشویق معلم مدرسه‌شان برای شرکت در جنگ داوطلب می‌شوند.

نویسنده همان‌طور که گفته شد، از میانشان یک شخصیت مرکزی انتخاب می‌کند. گرچه بسیار در به کار بردن کلمات خست می‌ورزد، یا به دیگر سخن، به اندازه کافی هر چیزی را توضیح می‌دهد و نه بیشتر، بااین‌حال، از دیگر هم‌رزمان او هم اطلاعاتی در اختیارمان قرار می‌دهد. با کلماتی که دقیق و روشن‌کننده‌اند. این است که به‌سرعت با آن‌ها هم آشنا می‌شویم. اما آن‌چه در وهله نخست در این داستان مدنظر بوده است، شرح موقعیتی است که این شخصیت‌ها در آن گیر افتاده‌اند. برای همین داستان از فرمی «توصیفی» پیروی می‌کند که زنجیره اتفاقات به شکل علت و معلولی آن‌چنان‌که باید و شاید، به همدیگر متصل نمی‌شوند. بلکه در این شکل از داستان‌گویی آن‌چه دارای اهمیت است، شرح وضعیت و موقعیت این شخصیت‌هاست. علت این‌که آن‌ها چرا در این موقعیت گیر افتاده‌اند، به خارج از داستان ارجاع داده می‌شود و جایی است که خواننده خود بدان مراجعه می‌کند. این شخصیت‌ها قربانی علت‌هایی هستند که وقتی داستان کارش را درست انجام داده باشد، خواننده خود ناگزیر به سراغشان می‌رود. پس ما شرح موقعیت‌ها و کاراکترهایی داریم که آن‌ها اهمیت بیشتری دارند، با خطی از روایت که به هم مرتبطشان می‌کند؛ رویدادها و حوادث و خطی از روایت که در بطن و بافتار زیرین داستان قرار دارد. از رمان در جبهه غرب خبری نیست تابه‌حال سه فیلم اقتباس شده است که آخرین آن‌ها در سال 2022 ساخته شده که بدان می‌پردازیم.

2.

رمان در غرب خبری نیست نه آن‌قدر قطور است که کار اقتباس را به زحمت بیندازد و نه آن‌چنان حوادث و رویدادهای فراوانی دارد که نتوان آن را در یک اثر سینمایی به نمایش گذاشت؛ کما این‌که در اقتباس درخشان سال 1930- فیلمی که بیش از ۹۰ سال از عمرش می‌گذرد، اما هم‌چنان زنده است- آن‌چه بر پرده سینما به نمایش گذاشته می‌شود، اتصال بیشتر رویدادهای رمان در یک اثر سینمایی است. اما آن‌چه این رمان را از دیگر آثار متمایز می‌سازد، در قدرت تأثیرگذاری‌ کم‌نظیرش در راستای مضمون آن است. داستانی قدرتمند که بعد از مطالعه آن، به‌سادگی فراموش نمی‌شود. از این لحاظ فیلم اقتباس‌شده در میزان این تأثیرگذاری وارد رقابتی تنگاتنگ با منبع اولیه می‌شود که کار را برای اقتباس دشوار می‌سازد. فیلمنامه‌نویسان، ایان استوکل، لسلی پترسون و ادوارد برگر که کارگردان این فیلم نیز هست، برای این مهم چه انجام داده‌اند و تا کجا موفق بوده‌اند؟

فیلمنامه‌نویسان به مضمون داستان منبع اولیه کماکان وفادار بوده‌اند و تلاش در جهت حفظ جوهره آن برایشان دارای اهمیت بوده است؛ داستانی که درباره پوچی و بیهودگی جنگ است، بدون این‌که در وادی قهرمان‌سازی بیفتد و شکلی حماسی به مرگ و کشتار انسان‌ها ببخشد. برای کسانی که درگیر جنگ می‌شوند، این فقط یک ماجراجویی ساده نیست، بلکه نیستی و مرگ و وحشت مکرر است که بر جان آدمیان می‌افتد. مرگ است که مدام نمایان می‌شود و زندگی ا‌ست که در نهایت پوچی به ویرانی کشانیده می‌شود. فیلمنامه‌نویسان برای این اقتباس شاکله‌ای از اثر اولیه حفظ کرده‌اند، اما آن‌قدر تغییراتِ انجام‌شده زیاد است که اگر بگوییم این فیلم اقتباسی آزاد از منبع اولیه است، پربی‌راه نباشد. به جز چند موقعیت معدود و نام برخی شخصیت‌ها تمام موقعیت‌ها و دیالوگ‌ها دستخوش تغییرات عمده‌ای شده‌اند، اما صورت ماجرا حفظ می‌شود. منظورم از صورت ماجرا همان شکل توصیفی اثر است و پیروی از این الگو برای نمایش آن. فیلم اقتباس‌شده درست به مثابه رمان از الگوی داستان توصیفی برای انتقال مضمون بهره برده است؛ الگویی که به قول لیندا سیگر می‌خواهد به ما بگوید: «ببینید، وضعیت از این قرار است!» (فیلمنامه‌نویسی پیشرفته، لیندا سیگر، محمد گذرآبادی، ص 98)

اما از تغییرات اساسی که وارد داستان اصلی شده، ماجرای «آتش‌بس 11 نوامبر 1918» در جنگ جهانی اول است؛ پیمان ترک مخاصمه مابین متفقین و آلمان که به نام «آتش‌بس کومپین» نیز مشهور است. ماجرایی تاریخی که به داستان اصلی پیوست شده است و بر حسب تأویل‌های فراوانی که در تاریخ مورد بحث قرار گرفته است، به نحوی روی مضمون این داستان هم می‌تواند اثرگذار باشد؛ تأویل‌هایی که می‌تواند دوپهلو باشد. از سویی، شاهد معاهده‌ای هستیم که در آن آلمان تحقیر می‌شود، و خود محرک و دلیلی برای آغاز جنگ جهانی دوم است. اما از سویی دیگر، به اشاراتی می‌پردازد که در رمان هم به شکل دیگری موجود است و در آن‌جا به نقش سیاستمداران در جنگ طعنه می‌زند، و البته به نوعی هجوآمیز، تا جایی که راوی از آن‌ها می‌خواهد چنان‌چه با همدیگر مشکل دارند، «درست مثل مراسم گاو‌بازی منتها به جای گاو، ژنرال‌ها و وزیران دو کشور با شلوار شنا و یکی یک چماق به وسط صحنه بروند و به جان هم بیفتند تا کشور هر دسته‌ای که طرف دیگر را مغلوب کرد، فاتح اعلام شود. این خیلی آسان‌تر و صحیح‌تر از جنگ است که در آن مردم بی‌گناه و ساده‌دل را به جان هم بیندازند.» (ص 40) اما از آن طرف، در فیلم اقتباس‌شده با ماجرای دیگری که آن هم به پایان‌بندی داستان اصلی اضافه شده است- یعنی وقتی فرمانده آلمانی در آخرین دقایق جنگ که مطابقت تاریخی هم دارد، به سربازان فرسوده و درب‌وداغان تحت فرمان خود اعلان می‌کند که می‌باید دوباره به فرانسوی‌ها حمله کنند- موضع قبلی فیلم به نحوی پوشش داده می‌شود و انسان‌هایی را نشان می‌دهد در لباس سربازان، که درگیر هوا و خواسته‌های دستورات بالادستی‌های خود شده‌اند، یعنی کسانی که خودشان حتی حاضر نیستند برای لحظه‌ای گام در صحنه واقعی نبرد بگذارند و از دور با عناوین مختلف فقط سربازان را تهییج و تشویق می‌‌کنند. و البته که با شیوه کشته شدن کات چینسکی در همان اواخر فیلم و هم‌چنین پل بومر، مجدد بر درون‌مایه داستان منبع اصلی تأکید می‌‌شود؛ بیهودگی و پوچی تمامیت جنگ.

شخصیت‌های داستان در هم تلفیق شده‌اند، بسیاری حذف شده‌اند و هم‌چنین موقعیت‌ها در فیلم اقتباس‌شده دچار تغییرات اساسی شده‌اند. برای مثال، شیوه مرگ کات چینسکی و پل بومر در داستان اصلی به شکل دیگری است. ماجرای دزدی از مزرعه به صورت دیگری اتفاق می‌افتد. اما در اواخر رمان، کات چینسکی ضمن آوردن غذا مجروح می‌شود و هنگامی که پل می‌خواهد او را به بیمارستان صحرایی برساند، با ترکش خمپاره به طرز بیهوده‌ای کشته می‌شود. همین‌طور نحوه مرگ خود او، پل بومر، که در رمان بسیار غافل‌گیرکننده و ناگهانی اعلان می‌شود. فیلم اقتباس‌شده در نحوه مرگ آن‌ها برای رسانیدن و انتقال مضمون رقابت تنگاتنگ و البته درخشانی با منبع اولیه داشته است. مختصر این‌که فیلمنامه‌نویسان در کل، هر کجا که خودشان صلاح دانسته‌اند، ادامه‌ای بر ماجرایی نوشته‌اند، یا ماجرایی به داستان اصلی افزوده‌اند، و البته از جزئیات داستان اصلی، جایی که به کارشان می‌آمده، به عنوان مصالحی برای نقل داستانشان به نحو تحسین‌برانگیزی استفاده کرده‌اند.

با این ‌همه و با این‌که فیلم اقتباس‌شده اثری ارزشمند است، به زعم نگارنده گویی چیزی از داستان منبع اصلی کم دارد؛ عنصری که موجب می‌شود آن داستان بعد از گذشت این همه سال هم‌چنان ماندگار بماند. شاید برای این منظور می‌باید به سراغ روایتی برویم که از داستان اصلی استخراج شده است. کاستی‌ها به احتمال نزدیک به یقین به آن‌جا بازمی‌گردد، و البته فقدان شخصیتی که در داستان اصلی به‌خوبی پرداخته شده است. اساساً داستان‌های ماندگار چیزی از خود برایمان به یادگار می‌گذارند؛ روایت یا شخصیت‌های جالبی که برای مثال، در رمان در جبهه غرب خبری نیست همان کاراکترِ پل بومر است که علاوه بر آن تصاویر شگرف داستان، به تمامیت آن معنای دیگری می‌بخشد. به نظر می‌رسد شاید یک اقتباس کاملاً موفق از این داستان چیزی باشد مابین اقتباس سال 1930 و همین فیلم اقتباس‌شده در سال 2022. در اقتباس قبلی ما روایتی گیرا داریم که فیلم بر آن متمرکز شده و موفقیتش مدیون آن است و تا امروز بیش از ۹۰ سال هم‌چنان جذاب و زنده دوام آورده و البته تا جایی که برایش مقدور بوده و به‌ویژه در پایان‌بندی‌اش در انتقال مضمون داستان منبع اولیه موفق عمل می‌کند، و در این اقتباس سال 2022، امکانات فنی و بصری بسیاری در اختیار بوده است که برای نقل و شرح و به‌ویژه وصف فضای موقعیت‌های این داستان، می‌توانسته رنگ‌وبوی دیگری بدان ببخشد. گرچه با تمام این‌ها فیلم اقتباس‌شده اثر ارزنده‌ای است که شاید آن ماندگاری مورد نظر را به دست نیاورد، اما حق مطلب را به جا آورده است.

مرجع مقاله