بدون فوت وقت در این یادداشت، دفتر فیلمنامه بیآبان را ورق میزنیم تا به رویداد آغازین- که مواجهه آبان با جسد دختربچه است- برسیم. علیالقاعده این اتفاق باید مخمصهای جدی برای قهرمان باشد که نیست. اما چرا؟ زیرا نویسنده نقشه دیگری دارد و قرار است در ادامه آگاهانه ما را با رو کردن یک برگ جدید غافلگیر کند. آبان پس از انکار عاملیت خود در این تصادف، نزد سروان اعتراف میکند قتلی غیرعامدانه را ۱۵ سال قبل انجام داده و جنازه را همان حوالی خاک کرده است. اما این دو واقعه چه ارتباط منطقیای با یکدیگر دارند؟ این حادثه مواجهه با جسد چگونه موجب میشود آبان به گناهی که آن سالها کرده، اعتراف کند؟ پاسخ فیلمنامه همان اولین چیزی است که ممکن است به ذهن هرکس برسد. با دیدن جنازه کودک، حجت بر قهرمان طاقتبریده تمام میشود. از اینجا به بعد، اثبات اینکه اعتراف او به مدفون کردن جسد کودک واقعیت دارد و هذیان نیست، مسیری است که نویسنده برای ادامه پیرنگ در نظر گرفته است. ایراد کار کجاست؟ اینجا که دیگر خطری متوجه قهرمان نیست. او نهتنها دشمنی ندارد، بلکه همه میخواهند نجاتش دهند؛ حذف کشمکش! تنها خصومت جدی همان است که قوام میکند؛ مخالفت با ازدواج آبان و سحر. اینجاست که عملاً دیگر چیزی برای ادامه دادن وجود ندارد و این واکنش پیشبینیناپذیر در عوض موتوری محرک، به یک ضد تعلیق بدل میشود. حتی اگر قصد نویسندگان- مانند سینمای هنری- حرکت بیرون به درون باشد، به دلیل رویکرد بلاتکلیفشان در تلاش برای معمایی کردن و معما ساختن آب در هاون کوبیدن است. با این توضیح که در سینما و ژانر موسوم به سینمای هنری عنصر غالب، کشمکش درونی قهرمان است با خود. او از دست چیزی از درون و بیرون به رنج است و هیچ راهی برای غلبه بر این ناتوانی نمییابد. برای نمونه، قهرمان فیلم رشته خیال سالهاست سوگوار مادر است و برای جبران این فقدان، تلاش دارد زنی را جایگزین او کند. تمام زمان فیلم شرح تصویری کشمکشهای درونی وودکاک است. وسواس او برای لباسهایی که میدوزد، چیزی نیست جز نشانه احتمالاً اضطراب یا هر چیزی که او در حال فرار از آن است. در رشته خیال نیز مانند بیآبان وارد کابوسها و خیالات قهرمان میشویم، اما نه به آن شکل بیانگرایانه و گلدرشت، بلکه به واسطه یک علت عینی؛ خوردن قارچ سمی. ولی در بیآبان راز قهرمان با راهکار کابوس و به صورتی تحمیلی و خارج از سازوکاری که در اراده پیرنگ باشد، عیان و عینی میشود. جدا از این، چیزی که به عنوان مانع ادراکی مخاطب عمل میکند، نبود تعامل بین پسزمینه احساسمحور و پیشزمینه کنشمند است. فیلمنامه از زمان نسبتاً زیادی که در همان آغاز در اختیار دارد، بهخوبی برای مصور کردن ذهنیات آبان استفاده نمیکند. ما در پرده نخست شاهدیم او رضایت به سکونت در خانهای که داخل آن فسخوفجور شده، نمیدهد. این دگماندیشی او چه ارتباطی به عذاب وجدان کهنه ناشی از قتل دارد؟ هیچ، صرفاً یک جنبه شخصیتی بیربط به نیازمندی درام است. یا رابطه او و سحر که عملاً پیش از نیمه فراموش میشود، جز کارکرد تزییناتی چگونه عامل پیشبرندگی میشود؟ در یک نگاه بازتر، آیا امکان حذف کاراکتر سحر وجود ندارد؟ قرار است سحر مفصل و لولایی برای اتصال آبان و قوام باشد؟ آیا در همین حد که آبان زمانی برای قوام کار میکرده اما الان مزاحم کسب غیرحلال اوست، کفایت نمیکند؟ حتی میتوان فراتر رفت و پرسید مسئله دراماتیک قهرمان کدامیک است؟ اینکه ثابت کند او در تصادف جدید مقصر نیست و در عوض، ثابت کند که در تصادف قدیمی مقصر است؟ صرف اینکه نویسنده به یک آیرونی رسیده، آیا نباید تمهیدی بیندیشد تا زنجیره علتها از حلقه سست همین آیرونی دچار گسیختگی نشود؟ اجازه دهید اینگونه توضیح دهیم که نویسنده توانسته به یک ایده درخشان برسد. مردی باید همزمان که ثابت میکند قاتل نیست، ثابت کند قاتل هم هست. مانند همان شوخی آیرونیک دهه شصتی که با نام فیلمها میشد؛ مردی که قاتل خود را کشت! منتها این ایده درخشان، این «چه» تابناک در«چگونگی» بر باد میرود. یکی از عوامل برباددهنده این ایده نیز از اینجا نشئت میگیرد که خردهداستانها بهکل چکشنخورده و درهم تنیدهنشده باقی ماندهاند. خطوط فرعی که دو وظیفه پیچیدهسازی موقعیت و کشیدن بار مضمونی را دارند، عملاً فقط به بستههای حجمدهنده قصه تبدیل شدهاند. درحالیکه در یک بازنگری میشد بین آنتاگونیست (قوام) و گذشته تاریک آبان ارتباطی ایجاد کرد که به پاشنه آشیل قهرمان بدل شود (مانند الگوی رمان بینوایان). در این صورت، انگیزه قهرمان برای افشای راز خود محول به فضایی متافیزیکی، مکبثوار و غیرامروزی هم نمیشد. یا مثلاً اگر تصادفِ پیشداستان از ۱۵ سال قبل به چند ماه قبل منتقل، و متعاقباً تغییراتی در چرایی پنهان ماندن راز داده میشد (که کار دشوار اما مؤثری بود)، بدخلقیهای آبان با سحر، اختلافاتش با قوام و بسیاری چیزهای دیگر بهزیبایی در هم چفت و بست داده میشدند. درنتیجه، روابط علی، درونمایه و مهمتر از همه همان نبود کشمکش که باعث ضرباهنگ کند و پرملال فیلم نیز شده، سامانی مییافت. فیلمنامه بیآبان از آن دست آثاری هستند که میتوانست با بنا نهادن یک ساختار منحصربهفرد بر پایه آیرونی مستتر در ایده به اثری مؤثر بدل شوند، اما ذوقزدگی و شاید هم شتابزدگی مانع این اتفاق شده است.