سید فیلد در آموزههایش چهار رکن اصلی شخصیت را نیاز دراماتیک، دیدگاه، تغییر و طرز برخورد معرفی کرده است. از این منظر، فیلمنامهنویسی و روانشناسی بسیار شبیه یکدیگرند. هر دو بر اساس پدیدهای شکل گرفتهاند که شخصیت نام دارد. از سوی دیگر، رابرت مککی مفهوم شخصیت را شیوه روبهرویی با بحران نامیده و این تعریف نیز با تعریف یکی از تئوریهای روانشناسی به نام تئوری انتخاب که انسان را محصول انتخابها و تصمیمگیریهایش در شرایط مختلف زندگی می داند، نزدیکی بسیاری دارد.
این مقدمه از آن جهت در پیشانی نقد پدیدار شد که تأکید کند شخصیت اساس فیلمنامه است و بدون آن نه فیلمنامهای وجود خواهد داشت و نه فیلمی. از اینرو بیآبان تصویرگر جهانی است که به سبب تهی بودن از شخصیت، جز تصاویری بیکارکرد از طبیعت، چیزی برای ارائه ندارد. آشکار است که منظور از شخصیت، نه مجموعهای از ویژگیهای ظاهری و رفتاری، بلکه طبق نظر ویلیام گلاسر (بنیانگذار تئوری انتخاب) انسانی کنشگر و مسئولیتپذیر است که راهی را برای خروج از بحران و تغییر وضعیت جستوجو میکند.
آبان جنگلبانی جوان با رگههایی از سبک شخصیت اسکیزویید (دوریگزین)، عبوس و کمحرف است، تنهایی را به بودن در جمع ترجیح میدهد و تمایل چندانی به برقراری روابط صمیمانه با دیگران ندارد. جز در زمانی که در پاسخ به روانشناس دادگاه از گذشتهاش میگوید و به مرگ پدر و مادر در کودکیاش اشاره میکند، هیچ اطلاعات دیگری از گذشته او در فیلمنامه بیان نمیشود و مشخص نیست چرا چنین خلق و خویی دارد، چرا او که عاشق درختها و محافظت از آنهاست، دلباخته دختری شده که همراه مادرش کارگاه چوببری خانوادگیشان را اداره میکند و کارشان قطع درختهاست؟ و مهمتر اینکه چرا دختری با خدم و حشم مانند سحر باید او را به زندگی خود پذیرفته باشد؟ نیاز دراماتیک شخصیتها چیست؟ بحران کدام است؟ چرا آبان را باور که نه، حتی نمیتوانیم بشناسیم؟ این پسزمینه مبهم و عدم تجانس رفتارهای او، درک دگردیسی او و برقراری ارتباط تماشاگر با موقعیتش در پایان، فهم فیلم را دشوار میکند.
اگر بخواهیم شخصیت را در موقعیت و در منطق روایی و ساختار دراماتیک بررسی کنیم، با وضعیت پیچیدهتر و عجیبتری نیز روبهرو خواهیم شد. قهرمان که تا میانه فیلم دغدغهاش کسب رضایت قوام برای ازدواج با سحر و یافتن قاچاقچیهای چوب است، ناگهان کنار جاده جسد دخترکی را میبیند که خاطرهای از ۱۵ سال پیش را در ذهنش تداعی میکند؛ زمانی که خودش در جاده با دختربچهای تصادف کرده و از ترس، پنهانی جسد او را به خاک سپرده است. این تداعی خاطره سبب میشود او خودش را به عنوان قاتل دخترک به پلیس معرفی کند. از تغییر ناگهانی خط سیر داستان و ناکارآمدی فصل نخست پیرنگ که بگذریم، وضعیت پیچیده و عجیب این است که مشخص نیست آبان واقعاً ۱۵ سال پیش با اتومبیلش باعث مرگ دخترکی شده، یا دچار توهم شده است. نویسنده فیلمنامه در نشستی به وام گرفتن روایت از حادثهای واقعی اشاره کرده و این ابهام را نه ضعف فیلم که نقطه قوت آن دانسته و گفته مهم نیست قهرمان دچار توهم شده یا واقعاً آن کار را انجام داده است، بلکه این اهمیت دارد که حتی اگر چیزی برای محکوم کردن تو وجود نداشته باشد، وجدانی درون ما هست که ما را تا مدتها رها نمیکند! در علم روانشناسی، به چنین اتفاقی نه وجدان، که نشانههای روانگسیختگی و توهم و هذیان ناشی از بروز احتمالی بیماری اسکیزوفرنی میگویند که با وجود شخصیت اسکیزویید آبان، ابتلا به آن ناممکن نیست. چنین شخصیتی میتواند قهرمان یک فیلمنامه باشد و اتفاقاً درامهای جذابی در تاریخ سینما – مانند شاتر آیلند- مرهون حضور این کاراکترها هستند. اما باید توجه داشت که بنا به آنچه در آغاز اشاره شد، پیرنگ باید متناسب با همین محتوا طراحی شود که در غیر این صورت، با یک عدم تجانس فرمی مواجهیم. برای مثال، این موضوع یا موضوعاتی از این دست مطرح میشود که اگر آبان درباره مرگ دخترک دچار توهم شده، از کجا میشود اطمینان یافت عشقش به سحر، شناسایی قاچاقچی و اصلاً تمام افکار و احساسات و آدمهای اطرافش ناشی از توهم او (و فقط در ذهن او) نباشند؟ همچنین مهرداد کوروشنیا در همان گفتوگو به از جا برخاستن آبان پس از تصادف با اتومبیل در پایان فیلم هم اشاره کرده و گفته است نمیدانیم این خود اوست، یا روحش است که به سمت رستگاری میرود. و پرسشی که این گفته به ذهن میآورد، این است که آیا اگر جسم ضربه ببیند، روح هم هنگام برخاستن از آن لنگ لنگان راه میرود؟ وقتی واقعیت شخصیت فیلم اینگونه متناقض باشد، بدیهی است حاصل آن جز ترکیب عواملی نامأنوس و تشتت در ساختار و مضمون و... نخواهد بود. نه آبان، نه سحر، نه غفور و نه هیچیک از شخصیتهای دیگر این فیلم، هیچ نیاز و خواسته دغدغهآفرینی ندارند که دیدگاه برخاسته از آن و میل به تغییر و شیوه تصمیمگیریشان برای پیمودن مسیر این تغییر، مشخص باشد و گفتن از آنها تکرار مکررات خواهد بود. وقتی فیلم بیآبان به انتها میرسد، مخاطب احتمالاً با پرسشهایی از این دست مواجه شود که شخصیتی چون آبان نه دلیل زندگیشان معلوم است و نه دلیل مرگشان.