خانواده فیبلمن شخصیترین فیلم اسپیلبرگ تا امروز است. اسکرین دیلی با دو تن از همکاران کلیدی این فیلم صحبت کرده است. در این گفتوگو تونی کوشنر، فیلمنامهنویس، و کریستی ماکاسکو کریگر، تهیهکننده خانواده فیبلمن، از جنبههای مختلف ساخت و تولید این فیلم میگویند.
***
شب اول فیلمبرداری مونیخ در سال 2005 و استیون اسپیلبرگ در مالتا بود و خود را آماده منفجر کردن اتاق یک هتل میکرد. تونی کوشنر نمایشنامهنویس برنده جایزه پولیتزر و یکی از نویسندههای فیلمنامه این اثر به یاد میآورد: «تا قبل از آن، هرگز سر صحنه یک فیلم نبودم و اوضاع و احوال برایم تا حدی گیجکننده بود. آن موقع ما فقط چهار یا پنج ماه بود که همدیگر را میشناختیم. از او پرسیدم اولین بار چه زمانی فکر کرده بود میخواهد فیلمساز شود و او داستانهایی درباره اولین فیلمهایی که ساخته بود، به من گفت.» کوشنر کنجکاو بود و در حدود دو بعد از نیمهشب درحالیکه منتظر چیدن صحنه بودند، اسپیلبرگ به یک سفر کمپینگ خانوادگی اشاره کرده بود که لحظهای تعیینکننده در دوران کودکی او به شمار میرفت و همین سفر در کانون فیلم خانواده فیبلمن قرار دارد. سیوسومین فیلم این کارگردان و شخصیترین آنها، یک درام نیمهزندگینامهای درباره دوران بلوغ و یک پسر جوان به نام سامی فیبلمن است که رویای فیلمساز شدن در سر میپروراند. «من به این داستان گوش میدادم و سپس او گفت باید فیلمی از این ساخت، داستان فوقالعادهای است.» اسپیلبرگ گفت شاید روزی این کار را انجام دهم، اما او پروژههای متعددی در سر داشت و باید فیلمی را که آغاز کرده بود، به پایان میرساند. درحالیکه کوشنر و اسپیلبرگ مشغول ساخت فیلم بودند، کوشنر به ترغیب اسپیلبرگ برای ساخت آن ادامه میداد. «بعد از مونیخ، ما مستقیماً سراغ لینکلن رفتیم و من برای پیشنهاد انجام یک کار مشترک با او احساس راحتی بیشتری میکردم. من همیشه درباره آن جدی بودم، ولی هیچگاه واقعاً فکر نمیکردم او قرار است این کار را انجام دهد. بنابراین ما مثل یک جوک با این قضیه برخورد میکردیم.» کوشنر میگوید نقطه عطف، مرگ مادر اسپیلبرگ یعنی لیا آدلر در سال 2017 و به دنبال آن وخامت سلامتی پدرش آرنولد بود. «او ضعیف و ضعیفتر میشد و کاملاً روشن بود دوام نخواهد آورد. بنابراین استیون خودش را آماده از دست دادن او میکرد.» طی مراحل پیشتولید داستان وستساید که کوشنر تهیهکننده اجرایی و فیلمنامهنویس آن بود، اوضاع به نقطهای بحرانی رسید. «ما درباره یک موضوع بگو مگوی خیلی بدی با هم داشتیم- فیلمهای موزیکال بسیار دشوار هستند- و من از او بسیار ناراحت شدم.» آن شب اسپیلبرگ با کوشنر تماس گرفت و از او خواست بعد از ظهر فردا نزد وی برود تا درباره فیلم و سفر کمپینگ با هم صحبت کنند. «من کمی متعجب بودم. بعد با خودم فکر کردم این دقیقاً خود استیون و مثل همیشه بسیار دلپذیر و دوستداشتنی است. او میخواهد من را مطمئن سازد که از من عصبانی نیست و میخواهد من به او اطمینان دهم ما هنوز هم با هم رفیق هستیم. من در عین حال میدانستم او هنوز هم عزادار مادرش بود و فوت پدرش حین فیلمبرداری هم یک مسئله مهم به شمار میرفت، بنابراین او در وضعیت پیچیدهای به سر میبرد. ما از این موارد به عنوان یک دلیل احتمالی برای انجام هر چه زودتر این کار با هم حرف زدیم. سپس فیلمبرداری را شروع کردیم. اما طی آن مدت او گفت: من واقعاً الان دارم به این موضوع فکر میکنم.» کریستی ماکاسکو کریگر که کار خود را به عنوان دستیار اسپیلبرگ در 1998 آغاز کرد و از آن زمان به بعد تهیهکننده فیلمهای پست، پل جاسوسها، ردی پلیر وان و داستان وست ساید و همچنین خانواده فیبلمن بود، میگوید: «من همیشه میدانستم فیلمی درباره زندگی استیون در درون او وجود دارد. فقط نمیدانستم آن فیلم چگونه خواهد بود و چه زمانی به وقوع خواهد پیوست.» او در ادامه میگوید: «فکر نمیکنم او تا بعد از فوت پدرش در 2020 در سن 103 سالگی گفته باشد بله من این فیلم را میسازم و آنها حقیقتاً روی آن کار کرده باشند. این فیلم شیوهای برای استیون بود تا از آن طریق غم و اندوه خود و فقدان والدینش را به شکلی از سر بگذراند.»
تعریف کردن داستانها
در ابتدا کوشنر و اسپیلبرگ ساعتها از طریق زوم با هم صحبت کردند. کوشنر که با آرنولد ملاقات کرده بود، اما لیا را ندیده بود، به یاد میآورد: «بعد از چند هفته من گفتم کاری که میخواهم انجام دهم، جای دادن تمام این چیزها در دل یک روایت است. اگر نیاز به دانستن چیزی داشته باشم، دربارهاش سؤال میکنم. اما در عین حال گفتم با همین چیزها شروع میکنم و بعداً به همه چیز سر و سامان میدهم. من هیچ رخدادی را از خودم نساختم، ولی در فیلمنامه نکاتی را برای کاراکترها در نظر گرفتم.» کوشنر با اطلاعاتی که از اسپیلبرگ گرفته بود، یک داستان کوتاه 81 صفحهای نوشت، آن را به سه بخش تقسیم کرد، مهاجرت خانواده از نیوجرسی از طریق آریزونا به کالیفرنیا را دنبال کرد، سپس آن را برای اسپیلبرگ فرستاد. «استیون عاشقش شد. او فکر میکرد بسیار بانمک از کار درمیآید. به من گفت خیلی عجیبه که زندگی خودم رو میخونم، ولی این زندگی من نیست. ما آن زمان این را نمیدانستیم، ولی دلیلی که من خودم آن را نوشتم، این بود که یک نگاه انتقادی داشته باشم که بتواند اینها را از خاطرات بیرون بکشد و به سمت داستان سوق دهد.» خود اسپیلبرگ نام فیبلمن را برای خانواده انتخاب کرد. کوشنر میگوید: «مهم بود که ما به شکل داستان با موضوع برخورد کنیم، چون باید برای کسی که اهمیتی به فیلمسازی نمیدهد، معنایی در بر داشته باشد؛ کسی که چیزی درباره اسپیلبرگ یا فیلمهایش نمیداند. این فیلم به شکل داستانی درباره یک هنرمند جوان که در حال کشف قابلیتها و حرفهاش و یک خانواده و ازدواجی که در حال از هم پاشیدن است، کار میکند.» در سپتامبر 2020، آنها 81 صفحه کوشنر را به یک طرح داستانی کلی تبدیل کردند. کوشنر میگوید: «سپس ما از طریق زوم با هم صحبت کردیم و اسپیلبرگ اشاره کرد آیا راهی وجود دارد که تایپ کنی تا بتوانم چیزی را که تایپ میکنی، ببینم؟ ما این کار را انجام دادیم و من فکر میکردم قرار است با هم خداحافظی کنیم، ولی او گفت بیا تایپ کردن رو شروع کنیم.» این دو نفر نوشتن را آغاز کردند؛ چهار ساعت در روز، سه روز در هفته. تا دسامبر آن سال یک پیشنویس اولیه داشتند. آن را به کریگر و کیت کپشاو، همسر اسپیلبرگ، نشان دادند. «کیت خیلی هیجانزده بود، اما به من اجازه داد چیزهایی درباره خانواده دستگیرم شود که احساس میکرد باید بدانم. چند نکته درباره آن ازدواج وجود داشت که فکر میکرد نیاز به پرداخت بیشتری دارد.» اسپیلبرگ هم آن را برای تام استوپارد فرستاد که در 1987با او در امپراتوری خورشید کار کرده بود. کوشنر که با آن، نانسی و سو، خواهران اسپیلبرگ، قبل از نوشتن یک پیشنویس دیگر مصاحبه کرده بود، توضیح میدهد: «واکنششان بسیار گرم و شوقانگیز بود. این اعتمادبهنفس زیادی به ما داد. آنها تقریباً چهار بار پیشنویس را خواندند. استیون بسیار مضطرب بود. اما همه آنها با نهایت سخاوت عکسالعمل نشان دادند.» هر سه خواهر در فیلم کار کردند. کریگر میگوید: «آنها بخشی از مسیری بودند که طی میکردیم. آنها مثل مشاوران تاریخی بودند.» برای نقشآفرینی سامی به دو هنرپیشه نیاز بود. مدیر نقشگزینی سیندی تولان قبل از پیدا کردن ماتئو زوریون فرانسیس دیفورد در نقش سامی جوان و گابریل لابل برای نسخه نوجوان او یک فراخوان نقشگزینی آزاد برگزار کرد و 2000 هنرپیشه جوان را روی نوار تماشا کرد. کریگر میگوید: «او به دنبال کسی بود که دقیقاً شبیه استیون نباشد، دقیقاً مثل او عمل نکند، اما از خوداتکایی استیون به عنوان یک پسر جوان برخوردار باشد. گِیب این را داشت. ما او را از طریق زوم انتخاب کردیم. او و استیون تا قبل از اینکه سر صحنه برویم، هرگز یکدیگر را ملاقات نکرده بودند.» لابل برای آماده شدن، از طریق زوم یا تلفن به فیلمهای خانوادگی اسپیلبرگ و عکسهای او و همچنین خود کارگردان دسترسی داشت. استیون فیلمهایی برای تماشا به او داد که در دوران رشد برایش الهامبخش بودند؛ آثاری مثل توپهای ناوارون، پل رودخانه کوای، مردی که لیبرتی والانس را کشت، دلیجان، لورنس عربستان و جویندگان. برای ایفای نقش میتزی و بِرت والدین سَمی به عنوان لیا و آرنولد خیلی سریع میشل ویلیامز و پل دانو انتخاب شدند. کوشنر که اولین بار در جریان تولید باغ آلبالو نظرش به ویلیامز جلب شده بود، میگوید: «اندک بازیگرانی به اندازه او خارقالعاده هستند. من هیچگاه داوسنوز کریک را ندیده بودم و این قبل از کوهستان بروکبک بود. بعد از آن او را تا داخل بار دنبال کردم و گفتم نمیدانم کی هستی، ولی یکی از بزرگترین هنرپیشههایی هستی که تابهحال دیدهام. و از آن زمان به بعد مسحور او شدهام. کار با او رویایی بود که به حقیقت پیوست. احساس استیون هم همین بود.» کریگر نیز میگوید: «استیون پس از تماشای ولنتیان غمگین و فاسی/وردون میدانست که میشل میتواند تصویری عالی از میتزی به نمایش بگذارد، چون یک نوع خلوص طبیعی درباره او داشت. کریگر به عنوان دست راست اسپیلبرگ در بیش از دو دهه «آخرهفتههای خانوادگی، گردهماییهای فامیلی، جشن تولدها و سالگردها» را کنار آنها گذراند و به شناختی مناسب از والدین و خواهران او دست پیدا کرد. او در اینباره میگوید: «مواقعی بود که در اطراف تریلر پرسه میزدم و پل نظرم را جلب میکرد و میگفتم خدای من، این آرنولده. درباره میشل نیز نظر مشابهی داشتم. آنها دقیقاً شبیهشان نبودند، اما درباره لیا و آرنولد در نقش میتزی و بِرت چیزی را به نمایش میگذاشتند که دیدن آن شگفتانگیز بود.» سث روگن نیز برای ایفای نقش «عمو» بنی انتخاب شد. کوشنر میگوید: «ما سث را سریع برای نقشآفرینی بنی انتخاب کردیم. درواقع زمانی که مشغول نوشتن فیلمنامه بودیم، میدانستیم اگر او این نقش را بازی کند، عالی خواهد شد.» کریگر اشاره میکند: «راضی کردن دیوید لینچ آسان نبود. فکر میکنم او علاقهای به بازیگری نداشت. ولی با استیون گفتوگو کرده بود. لارا درن خیلی کمک کرد، و هنگامی که او پاسخ مثبت داد، یک درخواست داشت. او گفت هر لباسی که قرار بود جان فورد بپوشد، دو هفته قبل از فیلمبرداری در اختیارش بگذارند تا بتواند با آن احساس راحتی کند. ما این صحنه و آخرین صحنه کل فیلم را در یک روز فیلمبرداری کردیم.» کوشنر در ادامه میگوید: «پایان فیلم اهمیت فوقالعادهای دارد. فکر میکردم یک جوک دوستداشتنی است. چندین نفر که فیلمنامه را خوانده بودند، ازجمله بعضی از آدمهای خوشقریحه به من گفتند فیلم را با یک جوک کوچک و بیارزش تمام نکن، چنین چیزی شایسته این فیلم نیست. اما من دوستش داشتم. استیون هم دوستش داشت و ایده خود او بود. تا زمانی که فیلم را برای اولین مخاطب نمایش دادیم، نفهمیده بودم این یکی از آن چیزهای کوچکی بود که به شکل عطف به ماسبق درباره تمام چیزهایی که مخاطب دیده است، اطلاعرسانی میکند. چون این اولین بار در فعالیت حرفهای شش دههای اسپیلبرگ است که کسی از پشت دوربین بیرون میآید و میگوید سلام.»
منبع: اسکرین دیلی