کارآگاه مظنون را در کوچهای تاریک تعقیب میکند. مظنون چارهای ندارد جز آنکه در آن کوچه پنهان شود. کارآگاه آرام پیش میرود، تفنگش را بیرون میآورد، کاملاً آماده است و تقلاکنان پیش میرود. ناگهان میلغزد و میخواهد به چیزی که به طرفش پریده، شلیک کند. یک گربه است، نه مظنونی که در پی اوست. تعلیق دوباره آغاز میشود.
یک گروه پلیس را که مشغول انجام عملیات هستند، در نظر بگیرید. آنها موفق نمیشوند مانع از فرار فرد مظنون شوند. رئیس پلیس آنها را فرامیخواند و با خشم و غضب مورد خطاب قرارشان میدهد. گربه و رئیس پلیس مذکور نمونهای از صدها کلیشهای هستند که در بسیاری از فیلمهای پلیسی در سینما و تلویزیون شاهدشان بوده و هستیم. نمونههای که بهکرات مورد استفاده قرار میگیرند. حقیقت این است که ما در مقام مخاطب خواهان تماشای چنین استعارههایی هستیم تا سرگرم شویم. نکته اینجاست که در مقام فیلمنامهنویس مراقب باشیم استعاره یا کهنالگو در فیلمنامه به کلیشه بدل نشود.
استعاره چیست؟
تعریف ادبی استعاره، استفاده مجازی و تمثیلی از یک کلمه، عبارت یا موقعیت است. استعارههای ادبی متعددی همچون تشبیه و کنایه وجود دارند که در این مقاله قصد نداریم به بررسی آنها بپردازیم. یکی از مرسومترین تعاریف استعاره چیزی است که با آنچه در بسیاری از فیلمهای سینمایی دیدهایم، تشابه دارد. مثلاً جمله «راستیراستی دوستت دارم» در یک کمدی- رمانتیک، یا درگیری مسلحانه در فیلم وسترن توماستون بین داک هالیدی و جانی رینگو. نمونههایی دیگر از استعاره:
* اولین دیدار بین عاشق و معشوق در یک کمدی- رمانتیک.
* لحظه از دست دادن همه چیز در فیلم کریمر علیه کریمر. صحنهای که در آن داستین هافمن باید با این واقعیت دردناک کنار بیاید که چارهای ندارد جز آنکه فرزندش را به همسر سابقش بسپارد.
* مرگ نامنتظر شخصیت منفی، درست در قسمتی از فیلم که گمان میکردیم پیروز خواهد شد. ازجمله نابودی نازیها در فیلم مهاجمان صندوقچه گمشده، یا منفجر شدن شخصیت منفی در فیلم خشم.
* لحظه بررسی گلولههای باقیمانده در تفنگ در بسیاری از فیلمهای سینمایی و تلویزیونی.
* پایان یک داستان معمایی که در آن قاتل در جمع افراد میگوید: «شما را اینجا جمع کردم تا مشخص کنم قاتل چه کسی بوده است.»
* پسر، مرد یا زنی که مخاطب میداند قرار است بهزودی بمیرد؛ بهخصوص اگر فیلم با صحنهای مربوط به او آغاز شود.
* لباسهایی که گنگسترها میپوشند، یا لباسهای جین و کلاه کابویی کلانترهای مدرن.
مخاطبان فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی تشنه تماشای چنین شخصیتها، موقعیتها و موتیفهای استعاری هستند. اگر فیلم سریع و خشن فاقد صحنههای مربوط به ماشینبازیهای دیوانهوار میبود، مخاطبان تا این اندازه به آن علاقهمند میشدند؟ میتوان تصور کرد در یک فیلم مربوط به موجودات فضایی، صدای شلیک اسلحههای لیزری به گوش نرسد؟
سریالهای تلویزیونی نیز واجد مجموعهای از استعارهها هستند. در این زمینه میتوان به شامهای خانودگی در سریال نجیبزادگان (Blue Bloods ) و صحبتهای شخصیت نیل رِی با قربانیان مُرده در سریال اسرار بروکنوود (The Brokenwood Mysteries ) اشاره کرد. همچنین در سریال شرلوک هولمز همیشه صحنهای وجود دارد که در آن، هولمز بر اساس سیمای فرد (مرد یا زن) به نکتهای در مورد او پی میبرد. همچنین مجموعه فیلمهای جیمز باند واجد استعارههایی منحصر به این مجموعه هستند. ازجمله زنان زیبا و باهوش، ماشینهای فوقالعاده، شیطانصفتان نامرد، اماکن عجیب و غریب، روش منحصربهفرد جیمز باند برای معرفی خود و لباسهایی که به تن میکند، همگی استعارههای این مجموعه محسوب میشوند و برای مخاطب قابل پیشبینیاند. استعاره (افراد، مکانها، مفاهیم و چیزهای آشنا) طرفدار دارد و در هر ژانری مخاطب انتظار دارد شاهد برخی از آنها باشد. ولی اگر استعاره به گونهای مناسب مورد استفاده قرار نگیرد، به کلیشه تبدیل میشود و این از ارزش اثر میکاهد.
کلیشه چیست؟
عبارت یا عقیدهای که بیش از اندازه مورد استفاده قرار میگیرد و فاقد ایدهای ابتکاری است. کلیشهها به طرق مختلف در فیلمنامه ظاهر میشوند.
نوشتن کلیشه در داستان: «او آگاهانه خود را به خطر انداخت.» «او هرگز مسئولیت نمیپذیرد.» «عشق کور است.» «او بسیار مهربان و بخشنده است.» «رفتار عجیبی که از او سر زد، دلایلی داشت.» از چنین کلیشههایی در فیلمنامهای که مینویسید، استفاده نکنید.
استفاده از جملات کلیشهای در دیالوگها چندان مهم نیست. افراد اغلب در زندگی روزمره بارها از جملات کلیشهای استفاده میکنند. گاهی اوقات خطاب به دوستانمان از جملات کلیشهای استفاده میکنیم. مثلاً «همین است که هست.» گاهی اوقات شخصیتی در داستان بیش از بقیه شخصیتها از جملات کلیشهای استفاده میکند و این امر بهخودیخود میتواند برای مخاطب سرگرمکننده باشد. در این مورد توجه داشته باشید که استفاده افراطی از جملات کلیشهای حتی برای شخصیت مزبور ممکن است ضعف فیلمنامه تلقی شود. در ادامه به چند موقعیت کلیشهای اشاره میکنم:
* نبردی بین شخصیتهای خوب و بد که در آن همه تیرهای شخصیتهای خوب به هدف میخورد و همه تیرهای شخصیتهای منفی به در و دیوار اصابت میکند.
* تعقیب و گریز دو ماشین در خیابانی که در آن هیچ اثری از ترافیک نیست، هیچ پلیسی به چشم نمیخورد و هیچ شبکه خبری ماوقع را پوشش نمیدهد.
* آینهای که فرد روبهرویش ایستاده و ناگهان قاتل پشت سر فرد ظاهر میشود.
* پرش گربه یا موشی که در آغاز مقاله به آن اشاره شد.
* صحنهای که در آن شخصیتی به دیگری میگوید: «با همین تفنگ کارت را میسازم.» بیخبر از آنکه گلولهای در تفنگ نیست.
تعداد موقعیتهای کلیشهای، که به چند نمونه از آنها اشاره کردم، بسیار زیاد است. اگر کمی در اینباره فکر کنید، تعداد زیادی از آنها را، که بارها در فیلمهای سینمایی شاهدشان بودهاید، به یاد خواهید آورد. ممکن است یک فیلم سینمایی یا یک قسمت از سریالی تلویزیونی با صحنه بیدار شدن شخصیت اصلی داستان از خواب و انجام کارهای مرسوم روزانهاش آغاز شود. چنین آغازی را میتوان یک آغاز کلیشهای در نظر گرفت. فیلم هارپر اینچنین آغاز شد، ولی اقدام خاص پل نیومن با قهوه صبحگاهیاش این کلیشه را به بازی گرفت و تغییر داد. بدین سان نهتنها این سکانس از یک سکانس کلیشهای محض فراتر رفت، بلکه روند معرفی شخصیت هارپر به مخاطب را به گونهای ابتکاری محقق ساخت.
کلیشه و کهنالگو
بین یک شخصیت کلیشهای و شخصیتی مبتنی بر یک کهنالگو تفاوت وجود دارد. شخصیت داستانی مبتنی بر یک کهنالگو برای مخاطب آشناست (مثلاً شخصیت یک زن خانهدار یا یک مربی). در مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان شخصیتهای زیادی بر اساس کهنالگوها خلق شدهاند؛ ازجمله ابی وان کنوبی که یک مربی است، هان سولو که شخصیتی وابسته است و پرنسس لیا که مبتنی بر کهنالگوی دوشیزه برفی (برگرفته از عبارات اسطورهشناختی جوزف کمپل) است. در سریال تلویزیونی Orphan Black ، مفهوم کهنالگو بسیار خلاقانه مورد استفاده قرار گرفته است. در این سریال، تاتیانا مسلنی بهخوبی در قالب چند شخصیت نقشآفرینی میکند. سارا (یک بریتانیایی پانک)، بث (پلیسی که درواقع پلیس نیست)، الیسون (مادری که وقت زیادی میگذارد تا به آرزوهای فوتبالی فرزندش پروبال دهد)، کاسیما (دانشمند) و هلنا (یک دیوانه اهل اکراین). در این سریال تاتینانا مسلنی در نقش چندین شخصیت دیگر نیز بازی کرده است. هنر و خلاقیت فیلمنامهنویس و بازیگر توانای سریال این بوده که از این کهنالگوها به گونهای ابتکاری بهره بردهاند. این در حالی است که اگر فیلمنامهنویسی کمتجربه مسئولیت نوشتن فیلمنامه این سریال را به عهده میگرفت، به احتمال زیاد شخصیتهای داستان بسیار کلیشهای از کار درمیآمدند. اما در سریال، مثلاً الیسون بهرغم همه مقاصد کلیشهای چنین شخصیتی، در مسیرهای نامعمول و غریبی گام میگذارد که مخاطب هرگز نمیتواند عاقبتشان را پیشبینی کند. همچنین هلنا شخصیتی بسیار عجیب، وحشی، حریص و بامزه دارد و هر وعده غذایش را طوری میخورد که گویی آخرین غذایی است که میتواند در زندگیاش نوش جان کند!
برای آنکه شخصیتهای داستانی را به گونهای منحصربهفرد خلق کنیم، باید برای هر شخصیت، نواقص و معایبی ویژه در نظر بگیریم. توجه داشته باشید که در نظر گرفتن معایب کلیشهای همچون اعتیاد به مواد مخدر، یا الکل برای شخصیتهای داستان ایده چندان خلاقانه و بدیعی محسوب نمیشود. ایجاد مسائل ساده به ارائه راهحلهای ساده و یک پایان کلیشهای میانجامد.
دکتر هاوس (در سریال دکتر هاوس) به خاطر آسیبدیدگی پایش به تریاک اعتیاد پیدا کرده است. اما اعتیاد او به تریاک نشانهای از کودکی ناگوارش و عدم اعتمادش به انسانهاست. دکتر هاوس باهوش است، ولی بقیه را تحقیر میکند. او از طریق مداوای مشکلات پزشکی در پی کسب آرامش است. اینگونه است که در این سریال، دلیل اعتیاد شخصیت اصلی داستان به صورت مؤثر و مناسب و نوینی (و نه به گونهای کلیشهای) نزد مخاطب آشکار میشود.
تونی سوپرانو از تشویش و اضطراب رنج میبرد. همین ویژگی از او شخصیتی منحصربهفرد میسازد. کمتر سابقه داشته که داستان خلافکار ردهبالایی را ببینیم که برای مداوا به روانشناس مراجعه میکند. ممکن است چنین تصور شود که فعالیت او در مقام رئیس خلافکاران باعث اضطراب و نگرانیاش شده است. ولی به مرور مشخص میشود که مادر و برخی دیگر از اعضای خانوادهاش نسبت به اعضای مافیا هیچ کم ندارند. در فصل اول سریال برخی اعضای خانواده تونی تلاش میکنند او را بکُشند. از اینرو تعجبی ندارد که تونی سوپرانو در چنین خانوادهای گرفتار چه مشکلات مهیبی شود.
بوش (در سریال بوش) در دپارتمان پلیس لسآنجلس، کارآگاه است. بوش در خانهای چندمیلیون دلاری زندگی میکند. زمانی بوش در هالیوود به عنوان مشاور، برای ساخت دو فیلم سینمایی بر اساس پروندههایی که بررسیشان را به عهده داشت، مشغول به فعالیت شد و پول خرید این خانه را از آن طریق به دست آورد. بدین سان ایجاد فاصله بین یک کارآگاه معمولی و بوش که در خانهای در آسمانها زندگی میکند، موقعیتهای جالبی ایجاد میکند که گاهی اوقات به نمادگرایی جالب توجهی منجر میشوند. بعضی افراد با تماشای زندگی شاهانه بوش گمان میکنند او رشوهخوار است. ویژگی دیگر بوش این است که او هر کاری را به روش خود به انجام میرساند و در این بین به عواقب آنچه میکند، هیچ نمیاندیشد. از اینرو به صورت استعاری میتوان چنین اندیشید که بوش بالاتر از بقیه زندگی میکند، از آنها بهتر است و برای بازی کردن به قواعد بازی اهمیتی نمیدهد.
دکتر مارتین (در سریالی به همین نام) نقش جراح نابغهای را بازی میکند که از خون میترسد. دکتر مارتین با دیدن خون دچار حالت تهوع میشود و نمیتواند در رشته انتخابیاش عملکرد خوبی داشته باشد. علت ترس دکتر مارتین از خون، اتفاقی است که در لندن برایش پیش آمده است. هرچند گاهی اوقات دکتر مارتین موفق میشود بر ترسش از خون فائق آید، ولی اساساً ترس او از خون در همه فصلهای این سریال به طریقی به قوت خود باقی میماند.
کلینت ایستوود بارها در نقش پلیس در فیلمهای سینمایی مختلف نقشآفرینی کرده است. ایستوود در فیلم طناب بندبازی نقش پلیسی را بازی میکند که در جهان کثیف و تباهشده قربانیای که مشغول بررسی پرونده اوست، گرفتار میشود. بدین سان، شخصیتی نامعمول و مرموز خلق میشود.
تبدیل کلیشه به کهنالگو به معنای عمیقتر ساختن شخصیتهای داستانی است و نه اینکه به هر طریق ممکن ویژگی نامعمول و غریبی بیابید و آن را به شخصیت مورد نظرتان در داستان بیفزایید.
تغییر دهید
پیش از این به چند ترفند واضح برای پرهیز از ایجاد کلیشه در فیلمنامه اشاره کردم. استعارهها باید به طریقی به کار گرفته شوند که بدل به کلیشه نشوند و شخصیتها نباید کلیشهای باشند و باید فراتر از الگوهای معمولی و تکراری خلق شوند. در فیلم کازینو رویال از مجموعه فیلمهای جیمز باند، نویسندگان/تهیهکنندگان فرصتی یافتند تا بعضی ویژگیهای همیشگی جیمز باند را تغییر دهند تا شرایط را برای جیمز باندی که قرار بود دنیل کریگ نقشش را بازی کند، آماده کنند. در قسمتی از فیلم کازینو رویال، جیمز باند حین بازی پوکر عصبانی شده است، زیرا مدام میبازد. باند به طرف بار میرود.
باند (خطاب به بارمن): ودکا مارتینی.
بارمن: مخلوط یا معمولی؟
باند: به نظرت برام فرقی میکنه؟
در این فیلم جودی دنچ در نقش اِم بازی میکند. همچنین خبری از شخصیت کیو نیست. هنگامی که کیو در فیلم اسکایفال (سومین فیلم جیمز باند با حضور دنیل کریگ در نقش جیمز باند) حضور به هم میرساند، دیگر گنجینهای از سلاحهای فوقالعاده ندارد. کیو به باند یک تفنگ والتر پیپیکی (که انتخاب همیشگی باند است) و یک فرستنده رادیویی میدهد. همین و بس! انتظار داشتید کیو یک قلم انفجاری به باند بدهد؟ کیو میگوید: «دیگر از این خبرها نیست.» بدین سان شاهد جیمز باند سرتاسر جدیدی هستیم که طرفداران پرشماری یافته است.
در فیلم افسونشده، شاهزاده خوشچهره و توانا اما کمی احمق است. شاهزاده در نیویورک به یک اتوبوس (با این تصور که یک اژدهاست) حمله میکند، از پلی سنگی به جاده میپرد تا برای گیزل آواز خوشامد سر دهد و اینگونه است که گروهی دوچرخهسوار او را زیر میگیرند. سپس نوبت به رهبر بدبینان رمانتیک میرسد که به این باور رسیده که اساساً عشق وجود ندارد. فیلم افسونشده ایدههای استعاری مرسوم در فیلمهای تولیدشده در دیزنی را به بازی گرفته و تغییر داده است. گیزل همه موجودات جنگل را با آهنگ فرامیخواند، ولی در نیویورک موشها، کبوترها و سوسکها را با موجودات خزدار اشتباه میگیرد. این ایدهای نوین و خارقالعاده است. نقل است که 10 سال زمان برد تا دیزنی با ساخت این فیلم موافقت کند. تهیهکنندگان فیلم نهایتاً به این نتیجه رسیدند که ایدههای نوین این فیلم میتوانند برای مخاطب سرگرمکننده باشند.
در فیلم جیغ نیز از بسیاری از استعارههای موجود در فیلمهای ژانر وحشت استفاده شده است. با این تفاوت که در این فیلم استعارههای مزبور تغییر کردهاند تا بدین طریق مخاطب با تماشای فیلم، هم بخندد و هم احساس وحشت را تجربه کند. برآورده نکردن انتظارات مخاطب در این فیلم به واسطه استفاده از ایدههای کمیک در کنار استعارههای مرسوم ژانر وحشت باعث شده صحنههای خشونتبار فیلم نیز بسیار تأثیرگذار شوند. مثلاً در این فیلم اگر یکی از شخصیتهای داستان بگوید: «برمیگردم.» از مرگ در امان خواهد بود. این یکی از استعارههایی است که در فیلم جیغ نسبت به استعارههای مرسوم در ژانر وحشت تغییر کرده است. زیرا اساساً در فیلمی که در ژانر وحشت ساخته شده است، اگر شخصیتی بگوید برمی گردم، هیچ اطمینانی وجود ندارد که از اتفاقات وحشتناک پیشِ رو جان سالم به در ببرد و برگردد. از اینرو در فیلم جیغ وقتی یکی از شخصیتها میگوید برمیگردم، فیلمنامهنویس نمیتواند در ادامه او را به کام مرگی دهشتناک بفرستد.
در فیلم ماجراجویی کهکشانی از استعارههای مرسوم فیلمهای فضایی استفاده شده تا طرفداران مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان و پیشتازان فضا از منظری کمیک به تماشای یک فیلم فضایی بنشینند. حتی در فیلمهای تبلیغاتی نیز از تغییر خلاقانه استعارههای مرسوم بهرهبرداری میشود. یک نمونه جالب در این مورد تبلیغی است که در آن گروهی نوجوان در حال فرار تصمیم میگیرند از شر قاتل بگریزند و جایی پنهان شوند. در این راستا آنها مرتکب هیچیک از اشتباهات مرسوم نوجوانان نمیشوند و در انباری پنهان میشوند که چندین اره برقی از سقف آن آویزان است. سپس قاتل را میبینیم که حیران و متعجب به نوجوانان نگاه میکند.
زمانی که مشغول نوشتن فیلمنامهای برای کانال SYFY بودم، از من خواستند برخلاف رویه مرسوم، هیولای داستان را در آغاز داستان به تصویر بکشم. بدین سان یک استعاره مرسوم را تغییر دادم و برخلاف رویه مرسوم که هیولا در بخش زیادی از فیلم پنهان میماند و در لحظهای خاص از فیلم رخ مینماید، از همان ابتدا هیولا را به مخاطب نشان دادم. با استفاده از روشهای مذکور میتوانید استعارههای مرسوم را تغییر دهید و از ایجاد کلیشه در فیلمنامه پرهیز کنید.
تحقیق کنید
استعاره میتواند خیلی زود به کلیشه بدل شود. فیلمنامهنویسان کمتجربه تمایل دارند در مورد چیزهایی داستان بنویسند که پیشتر در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی شاهدشان بودهاند و نه چیزهایی که آنها را تجربه کردهاند. شنود یک سریال فوقالعاده است، ازجمله بدین خاطر که دیوید سیمون (سازنده سریال) پیش از ساخت این سریال سالها در بخش خبر در بالتیمور مشغول به فعالیت بوده است. همچنین مایکل کانلی (که فیلمنامه سریال بوش بر اساس کتابی که او نوشته، خلق شده است) از سال 1980 تا اواسط دهه 1990 در شهرهای مختلف، ازجمله لسآنجلس، به عنوان گزاشگر جنایی مشغول به فعالیت بوده است. از اینرو سریال بوش همچون سریال شنود، به واسطه تجربیات شغلی سازندگانشان، از نظر صحت و دقت اتفاقاتی که در داستان رخ میدهند، دو سریال مثالزدنی محسوب میشوند.
سریال فرزندان آشوب از نظر خطوط داستانی یک سریال موفق است. کرت ساتر (سازنده این سریال) چندین ماه در بین اعضای گروه موتورسواران NoCal زندگی کرد تا با نحوه زندگی آنها، طرز صحبت کردنشان و روش عشقورزی و مبارزتشان آشنا شود. هر صحنه از این سریال بر اساس حقایقی ساخته شده که ساتر شاهد آنها بوده است. جایی در سریال اعضای گروه SAMCRO پشت یکی از اعضای سابقشان را آتش زدند. این صحنهای بود که قبل و بعد از تماشای آن، هرگز مشابهش را ندیدم. با توجه به تجربه زیسته کرت ساتر اطمینان داشتم که اگر در بین گروههای موتورسواران عضوی خیانت پیشه کند، بدون شک متحمل چنین عذابی خواهد شد. قوانین اعضای گروههای مزبور آشکار بودند و بدون اغماض اجرا میشدند.
شاید فرصتی فراهم نشود که همچون کرت ساتر درباره فیلمنامهای که مینویسیم، تحقیقات گستردهای انجام دهیم، ولی بااینحال، حتی پشت میز کارمان نیز میتوانیم از ابعاد مختلف داستانی که قصد داریم بنویسیم، شناخت و آگاهی کسب کنیم. برای من همیشه تحقیق درباره دوره زمانی و شخصیتهایی که قصد دارم دربارهشان داستانی بنویسم، لذتبخش است. همیشه وقتی شروع به نوشتن فیلمنامهای میکنم، تا میتوانم، درباره موضوع داستان تحقیق و مطالعه و جستوجو میکنم. مثلاً وقتی داستانی درباره یک شخصیت گنگستر مینویسم، هر مطلبی را که به او ارتباط دارد، مییابم و میخوانم. ازجمله به کتابخانهها سر میزنم و همه گزارشات پلیس درباره دورانی را که آن گنگستر در آن زندگی میکرده، مطالعه میکنم. هرچند نهایتاً در فیلمنامهای که مینویسم، بسیاری از اتفاقات داستانی و غیرواقعی هستند، اما اساساً مبتنی بر وقایع و حقایقی تاریخیاند که پیشتر از آنها اطلاع کسب کردهام.
زمانی که فیلمنامه گره شیطان را مینوشتم، چند ماه با وکیل پرونده مربوط گفتوگو کردم، همه گزارشات دادگاه را خواندم و مستندهای مربوط به این پرونده را تماشا کردم. تلاش میکردم که ماوقع را از ابعاد مختلف بررسی کنم. روند کار چنین بود که حقایق موجود را بررسی کردم و در ادامه آن را به یک داستان بدل ساختم. نهایتاً در فیلمنامه نهایی صرفاً بخشی از آنچه من نوشته بودم، مورد استفاده قرار گرفت، ولی شخصاً به فیلمنامهای که نوشته بودم، افتخار میکردم، زیرا مبتنی بر شناخت عمیق و چندجانبهای بود که از پرونده مربوط کسب کرده بودم.
همچون زندگی
تجربیاتم حاکی از آن است که بسیاری از دانشجویان فیلمنامهنویسی اکثر اوقات بر اساس فیلمهایی که پیشتر دیدهاند و نه بر اساس خودِ زندگی فیلمنامه مینویسند. از اینرو فیلمنامه آنها نوعی کپیبرداری است و این امر از ارزش کارشان میکاهد. دانشجویانم اغلب بعضی کلیشهها را آنقدر در فیلمهای مختلف مشاهده کردهاند که آنها را واقعی در نظر میگیرند. یک فیلمساز موفق (که چندین بار نامزد و برنده جایزه اسکار شده است) خاطرنشان کرده که اگر فقط به تماشای فیلمهای سینمایی و تلویزیونی بنشینید، آنچه مینویسید، در بهترین حالت فیلمنامهای معمولی خواهد بود. گاهی یکی از دانشجویانم فیلمنامهای خوب مینویسد که تنها ایرادش این است که به نوعی کپی یک اثر دیگر محسوب میشد. داستانی که نوشته، شبیه بسیاری از فیلمهایی است که پیشتر دیدهایم. در این بین آنچه نیاز به آن احساس میشود، ایجاد یک تغییر ساده است. فیلمنامهنویس باید این مهم را در نظر بگیرد که شاید ویژگیهای شخصیتی که خلق کرده، در برخی صحنههای فیلم قابل قبول نباشند. از اینرو باید برخی ویژگیهای شخصیت را تغییر دهد و ویژگیهای منحصر به خود او برایش در نظر بگیرد.
میتوانید از استعارهها بهره بگیرید، ولی برای آنکه آنچه مینویسید، منحصربهفرد و یکتا باشد، سعی کنید استعارهها را تغییر دهید. فیلم حمله به بلوک یکی از بهترین فیلمهای ژانر علمی-تخیلی-وحشت است که تاکنون دیدهام. در این فیلم هیچچیز کلیشهای نیست. جو کرنیش (فیلمنامهنویس و کارگردان این فیلم) از استعارهها/کلیشههای ژانر حمله بیگانگان بهره برده و به صورت نبوغآمیزی فیلمی کاملاً جدید و تأثیرگذار ساخته است. همچنین سازندگان مجموعه فیلمهای جهان مردگان از استعارههای مربوط به خونآشامها و موجودات گرگنما استفاده کردهاند و با اتکا به اسطورهها و افسانههای مربوط به آنها (و نه صرفاً استفاده از کلیشههای مرسوم در این حیطه) فیلمهایی کاملاً جدید و موفق ساختهاند.
شخصیتها، موقعیتها، ژانرها و لحظهها همگی میتوانند به منظور پویایی بیشتر به طریقی که شما در نظر دارید، تغییر کنند. هنگام نوشتن فیلمنامه به کلیشهها بسنده نکنید و اولین چیزهایی را که در ارتباط با یک موضوع به نظرتان میرسد، روی کاغذ نیاورید. تلاش کنید از استعارهها به طریقی نوین بهره ببرید تا بدینسان از خلق اثری کلیشهای و قابل پیشبینی پرهیز کنید.
منبع: creativescreenwriting.com