او زندگیاش را به شکل یک عروسک چوبی آغاز میکند. بهترین و گاهی اوقات تنها دوستش یک جیرجیرک پرحرف است. او البته در وضعیت دشواری به سر میبرد. وقتی دروغ میگوید، بینیاش رشد میکند و دراز میشود. تمام چیزی که میخواهد، این است که به یک پسر واقعی بدل شود و پدر خود را سرافراز کند. البته ما درباره پینوکیو حرف میزنیم؛ قصه پریان قرن نوزدهم نوشته کارلو کولودی. اما اقتباس تازه از داستان پینوکیو، ساخته کارگردان برنده اسکار، گییرمو دل تورو، شبیه هیچچیزی که تابهحال دیدهاید، نیست. چون فیلم انیمیشن استاپموشن دل تورو که در دهه 30 ایتالیا در دوران دیکتاتوری موسولینی فاشیست میگذرد، مشکلات دردناک آن دوران را در قلب یک داستان دلربا قرار میدهد و سؤالات دشواری درباره عشق و از دست دادن و هدف زندگی مطرح میکند.
گییرمو دل تورو حالا با ماست تا درباره جدیدترین و شاید شخصیترین فیلمش با ما حرف بزند. بینهایت از شما متشکرم.
خواهش میکنم. باعث افتخار من است.
نبع:
شنیدهام که گفتهاید پینوکیو برایتان به نوعی یک پروژه توأم با شوق و مشقت بوده است. اشکالی ندارد برایمان بگویید وقتی برای اولین بار آن را در کودکی تماشا کردید، چه چیزی بیش از همه شما را تحت تأثیر قرار داد؟
اولین بار آن را همراه مادرم دیدم و دومین یا سومین فیلمی بود که میدیدم. اولین باری که پینوکیوی والت دیزنی را دیدم، از اینکه کسی توانسته بود نشان دهد دوران کودکی به همان شکلی که من فکر میکردم، تا چه حد ترسناک است، هم وحشتزده و هم به شوق آمده بودم. این تأثیری ماندگار بر من گذاشت، چون حس میکردم آن فیلم تصویری پاک و منزه از دوران کودکی نبود، اما سؤالات بسیار و افکار متعددی درباره تغییر کردن برای اینکه دیگران تو را دوست داشته باشند، در ذهنم ایجاد کرد. این را دوست نداشتم، حتی به عنوان یک پسربچه. این موضوع من را تحت تأثیر قرار داد و تصمیم گرفتم یک نسخه بسیار بسیار متفاوت از پینوکیو بسازم. بنابراین در دوران نوجوانی و سپس دهه 20 و 30 زندگیام شروع به تلاش برای ساخت آن کردم. و حالا به اینجا رسیدیم.
لطفاً کمی بیشتر در اینباره بگویید. همانطور که خودتان اشاره کردید، اقتباسهای متعددی از پینوکیو وجود دارد که شاید مشهورترین آنها در ایالات متحده نسخه انیمیشن دیزنی در دهه ۴۰ باشد. خب، چرا شما میخواستید نسخه دیگری بسازید؟آیا برای شما چیزی وجود داشت که در نسخههای دیگر نبود؟
خب، این هم یک نسخه دیگر است که کاملاً روی پای خودش میایستد. برای من، پینوکیوی کولودی بازتابی از دوران خلق این اثر به شمار میرود. پینوکیوی دیزنی هم یک شاهکار است که بازتابی از دوران ساخت آن است. این فیلمی است که درواقع از نافرمانی به عنوان یک فضیلت حرف میزند؛ نافرمانی همراه با وجدان به عنوان یک فضیلت، و این واقعیت که شما میتوانید به همان شکلی که هستید، دوست داشته شوید. این فیلم به شکل داستانهای موازی از پدران و پسران و در برابر پسزمینهای از تیرهترین شکل ساختار قیمومیت که فاشیسم است، شکل میگیرد. همه اینها با استفاده از انیمیشن استاپموشن نفسگیر رندر شدند که از نظر تکنیکی و هنری تا حدی که امکان دارد، پیشرفتهاند، اما به طور همزمان بسیار ظریف و زیبا و هنرمندانه هم هستند.
منظورم این است که فیلم شما دوستداشتنی و جالب و جذاب است، اما لحظاتی در آن وجود دارد که عمیقاً غمگین هستند. صادقانه بگویم، ایدههای مربوط به معنای دوست داشتن، معنای دوست داشتن به عنوان والد و معنای از دست دادن یک فرزند بسیار ژرف هستند. همانطور که گفتم، مثل این است که درحالیکه با شما راجع به آن حرف میزنم، درواقع به نوعی خودم را کنترل میکنم.
بله.
و من...
این چیزی است که برای خود من هم رخ میدهد. منظورم این است که این یک فیلم عمیقاً شخصی است و فیلمی است که تلاش میکند همه چیز را گرد هم جمع کند. من 58 سال دارم. من هم بچه بودم. یک پدر بودم و تا حدی در هر دوی اینها شکست خوردهام. فکر میکنم فیلم درباره زندگی و اینکه چقدر کوتاه و ارزشمند است و ما چگونه میتوانیم همدیگر را به همان شکلی که هستیم، دوست داشته باشیم و چطور است که اشتباهاتی درباره عدم ستایش و قدردانی از متفاوت بودنمان مرتکب میشویم، با فصاحتی بسیار بسیار عمیق حرف میزند. در داستان سنتی، پینوکیو یاد میگیرد چطور یک پسر واقعی شود و دگرگون میشود. و در این یکی، پینوکیو دگرگون نمیشود و این ژپتو است که یاد میگیرد یک پدر واقعی شود. هر بار که فیلم را میبینم، احساساتی میشوم. هر بار که به فیلمنامه رجوع میکردیم، هر بار که به کارهای روزانهمان نگاه میکردیم، اشکم جاری میشد و دلم میخواست با پدر یا مادر یا فرزندانم تماس بگیرم. حس بسیار عمیقی بود.
صادقانه بگویم، چگونه بود که در جریان ساخت این فیلم توانستید کاری کنید که قلبتان نشکند؟ من فقط تلاش دارم تصور کنم انجام چنین کاری چگونه بود؟
میدانید، آن صحنه (جایی که ژپتو به پینوکیو میگوید من تو را مثل کارلو درست کردم. چرا تو نمیتونی بیشتر شبیه کارلو باشی؟ و بحثی بین این دو در میگیرد) بسیاری از افراد را تحت تأثیر قرار داد. این تاریکترین نقطه در روابط آنهاست. این داستانی صریح درباره پدران ناکامل و پسران ناکامل است. من واقعاً فکر میکنم هر کسی باید بداند ما در این زمینه متزلزل میشویم و شکست میخوریم. ما درک میکنیم که هنوز هم عشق بین ما وجود دارد. به روشی کاملاً مکزیکی، این فیلم دو روح خلق میکند. یکی جانبخش و دیگری مرگ است و هر دو روح واقعاً به مربیان و شکلدهندههای پینوکیو بدل میشوند. جیرجیرک کوچکِ فیلم همه چیز را درباره زندگی میداند، اما فروتنی را یاد میگیرد. این ایده اصلی فیلم بود. برخلاف داستان سنتی، ژپتو و جیرجیرک هستند که از پینوکیو یاد میگیرند.
شما اشاره کردید یکی از ایدههای فیلم این است که پاداش نافرمانی دوست داشته شدن به خاطر آنچه هستید، است.
بله.
میدانید، این ایده واقعاً قدرتمندی است. میتوانید کمی بیشتر درباره آن بگویید؟
بله. من یک کاتولیک هستم که دیگر از دستورات آن مذهب پیروی نمیکنم. دلیلش هم به سازمان و نهاد آن برمیگردد، نه به عقاید و باورهایش. وقتی تعمق میکنم، به خودم میگویم بذر روح و جان انسان کجاست؟ فکر میکنم بذر روح انسان در انتخاب است. از این منظر، نافرمانی و سرپیچی شروع خود آدمی است، وقتی شما یک ایدئولوژی را به مثابه یک ایده قبول نمیکنید، چون ایدهها از خود میآیند. تجربه و روح و ایدئولوژیها به عنوان حقیقتی به شما عرضه میشوند که باید فقط دنبالشان کنید. اینها خطرناک هستند، چیزهایی بسیار بسیار حی و حاضر که با آنها سروکار داریم. من باور دارم تنها دروغی که پینوکیو هرگز نباید بپذیرد، دروغ گفتن درباره این است که شما که هستید. من اعتقاد دارم اگر شما محکم پای کسی که هستید، بایستید و چیزهایی را که از طریق تجربه و روح و گوش دادن و دیدن با عشق یاد گرفتهاید، دنبال کنید، پاداش شما تبدیل شدن به یک پسر واقعی و همانطور که افسانهها گفتهاند، یک فرد واقعی و یک انسان واقعی است.
اما نمیتوانم به این نکته توجه نکنم که شما تصمیم گرفتید داستان را در ایتالیای فاشیستی تعریف کنید.
این موضوعِ بسیار مهمی بود، چون ما درباره داستانهای پدرها و پسرها صحبت میکنیم. سه یا چهار داستان پدری پسری به موازات سفر پینوکیو در فیلم وجود دارد که شامل تصاویری از بازتاب سفر عیسی و پدرش هستند که تاحدی رابطهای سخت و دشوار با هم داشتند. یکی از بازتابهای آن، صحبت کردن درباره فرسایندهترین شکل پدرسروری است که این نماد قدرتمند فاشیسم تمایل دارد آن را به جامعه عرضه کند و همین است که جانهای گمراه و سرگردان را به خود جلب میکند. شکوه و جلوه کسبوکار نمایش و استحکام و قدرت ساختار پدرسروری فاشیسم پینوکیو را وسوسه میکند. او نیاز دارد آن مسیر را بپیماید و خودش و تواناییاش در نه گفتن را از نو اثبات کند.
آیا این داستان به درد کودکان میخورد؟ یکی از دلایلی که این سؤال را میپرسم، این است که اگر به بسیاری از داستانهای پریان فکر کنید، برخی از آنها وحشیانه و خشن هستند.
بله.
در «دیو و دلبر» دختر به دست دیو اسیر میشود. سیندرلا هم در چنین شرایط اسفباری زندگی میکند. بنابراین کنجکاوم بدانم شما در این مورد چطور فکر میکردید؟آیا این داستان به درد کودکان میخورد؟
این سؤالی است که طی 10 سالی که به ساخت این فیلم ختم شد، غالباً با آن روبهرو بودهام. پاسخ من ساده بود. این داستانی نیست که برای کودکان منزه شده باشد، اما اگر والدینشان با آنها حرف بزنند، میتوانند آن را تماشا کنند. کودکان امروز در دنیایی زندگی میکنند که بهشدت پیچیده است و این دنیا باعث به وجود آمدن سؤالهای بسیار پیچیدهای برای آنها میشود و ما نمیتوانیم خروجیهای پیچیده کل دنیا را برای کودکان غیرقابل دسترس کنیم. کاری که میتوانیم انجام دهیم، بحث و حرف زدن درباره جهان است. قصههای پریان همچون یک تمرین صحنهای برای کودکان درجهت درک جهان و برای خانوادهها به منظور بحث و گفتوگو راجع به آن هستند. قصههای پریان در اصل برای کودکان نبودند. آنها داستانهای فولکلوری بودند که گِرد آتش و غالباً برای افراد بزرگسال روایت میشدند. این داستانها روایتگر قحطی، آفتها و جنگهایی بودند که در جهان واقعی جریان داشتند، و آنها چنین داستانهایی را به سفرهایی که روح و جان آدمی طی میکند، نسبت میدادند. پینوکیو داستان یکی از سفرهای بینظیر و فوقالعاده روح و جان انسان است که تابهحال با آن مواجه شدهاید.
چیزی که به آن اشاره کردید و من فراموش کرده بودم از شما بپرسم، این است که چه سفر درازی طی کردید تا این فیلم ساخته شود. حالا که چنین کاری انجام دادید، چه احساسی دارید؟
میدانید، چیزی که طی 30 سال فیلمسازی یاد گرفتم، این است که وضعیت طبیعی یک فیلم این است که ساخته نشود. من 34 فیلمنامه نوشتم، یا در نوشتن آنها همکاری داشتم. اما فقط 12 فیلم ساختم. بنابراین در مورد پینوکیو صبور بودم. ساختن این فیلم در حدود نیمی از دوران فعالیت حرفهایام ذهن من را به خود مشغول کرده بود. ما در اوایل دهه 2000 تلاش کردیم آن را تولید کنیم، ولی بدون کنترل کامل بر آن از ساختنش منصرف شدیم. من یاد گرفتهام نساختن یک فیلم به دلایل درست تقریباً به اندازه ساختن آن به دلایل درست رضایتبخش است.
منبع: NPR. org